جدول جو
جدول جو

معنی فئره - جستجوی لغت در جدول جو

فئره
(فِءْ رَ / فِءَ رَ / فَ ءِ رَ)
نوعی از طعام زچه که از دانۀ شمبلید و خرما پزند. فؤاره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
فئره
(فِ ءَ رَ)
جمع واژۀ فاءر. موشان. موشها. فئر. فئران. رجوع به فاءر شود
لغت نامه دهخدا
فئره
(فَ ءِ رَ)
ارض ٌ فئره، زمین موشان. (منتهی الارب). زمین موشناک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فطره
تصویر فطره
فطریه، صدقه ای که طبق دستور شرع باید در غروب روز آخر ماه رمضان کنار گذاشته شود و در روز عید فطر به مستحقان داده شود، فطری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاره
تصویر فاره
زیرک، راهوار مثلاً مرکب فاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فجره
تصویر فجره
فاجر، گناهکار، تباه کار، نابکار، زناکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فقره
تصویر فقره
واحد شمارش یک عمل، رویداد، موضوع یا امثال آن، مرتبه، دفعه، بند، ماده، موضوع، در پزشکی هر یک از مهره های ستون فقرات، مهرۀ پشت
فرهنگ فارسی عمید
(فُ رَ)
جای آب زهیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، فجر. (اقرب الموارد).
- فجرهالوادی، جای وسیعی که آب بسوی آن زهد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
فاءره. فار. یک موش. رجوع به فأر و فأره شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کاشان، واقع در 22هزارگزی جنوب خاوری کاشان، کنار راه فرعی کاشان به ابوزیدآباد. ناحیه ای است واقع در جلگۀ شن زار، معتدل و دارای 170 تن سکنه است. از قنات مشروب میشود. محصولات آن پنبه و تنباکو است. اهالی به کشاورزی و قالی بافی گذران میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(فِ رَ)
پاره ای از گوشت پخته، پاره ای از شب، پاره ای از کوه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). قطعه ای از کوه و یا آنچه را در بالای کوه مشرف باشد فدره گویند. (اقرب الموارد از الاساس و التاج)
لغت نامه دهخدا
(فُ دَ رَ)
تنها رونده: رجل فدره، مرد تنها رونده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ / رِ)
بوریائی که از برگ خرما و جز آن بافند و بر بالای چوبها و پرواره های سقف خانه اندازند و خاک و گل بر آن ریزند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(فِ رَ)
بچۀ ببر ماده. (از اقرب الموارد). رجوع به فزر شود
لغت نامه دهخدا
(فَ جَ رَ)
جمع واژۀ فاجر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فاجر شود
لغت نامه دهخدا
(فُ رَ)
راه گشاده. (از اقرب الموارد). راه فراخ، گره بزرگ که بر اندام برآید. (منتهی الارب). که بر پشت یا سینه برآید. ج، فزر. (از اقرب الموارد). قوز. کوژ. گوژ. رجوع به این کلمات شود
لغت نامه دهخدا
(فِ سَ رَ / رِ)
به معنی لرزه باشد خواه از سرما و خواه از ترس و بیم. (برهان). لرز. لرزه. قله. فراخه. فراشه. قشعریره. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فُ رَ)
دهانۀوادی. ج، فغر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
اول وقت طلوع ثریا. (منتهی الارب). و آن در زمستان است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نُ رَ / رِ اَ دو دَ)
فطرتاً. از روی فطرت و طبیعت. از روی سرشت و خلقت. عادتاً. طبعاً
لغت نامه دهخدا
(رِهْ)
نعت فاعلی از فراهه و فروهه و فراهیه. زیرک. ج، فره، فرّه ، فرّهه. (منتهی الارب). و فرهه و فرهه در نزد سیبویه اسم جمع است. حاذق. (اقرب الموارد) ، بانمک و نشیط، پرخور. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فارْ رَ)
موضعی است در قسمت بن یامین تقریباً در ده هزارگزی اورشلیم. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(فُ رَ رَ)
بسیار گریزنده. (منتهی الارب). فارّ. (از اقرب الموارد) ، پویه دوان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فطره
تصویر فطره
زکات بدن که در روز عید فطر داده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فغره
تصویر فغره
دمیدن پروین، شکفته دهانه دره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقره
تصویر فقره
مهره پشت را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فکره
تصویر فکره
فکرت در فارسی بوشا اندیشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فزره
تصویر فزره
شکاف توشک ران، راه دو سر تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
دروغ آشکار، گشاده راه راه آشکار میان دو کوه آبخیز زهاب جمع فاجر بدکاران بدکرداران، زناکاران
فرهنگ لغت هوشیار
بوریایی از برگ خرما و غیره بافند و بر بالای چوبها و پروارهای سقف اطاق ها اندازند و گل و خاک بر بالای آن ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتره
تصویر فتره
گربه ماهی کهربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاره
تصویر فاره
یک موش، مشکدان واحد فار یک موش، جمع فارات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقره
تصویر فقره
((فِ قْ رَ))
مهره پشت، هر یک از مهره های ستون فقرات
فرهنگ فارسی معین
((فَ رِ یا رَ))
بوریایی که از برگ خرما و غیره بافند و بر بالای چوب ها و پروارهای سقف اتاق ها اندازند و گل و خاک بر بالای آن ریزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فجره
تصویر فجره
((فَ جَ رَ یا رِ))
جمع فاجر، بدکاران، بدکرداران، زناکاران
فرهنگ فارسی معین