جدول جو
جدول جو

معنی غیه - جستجوی لغت در جدول جو

غیه
فریاد، بانگ و آواز بلند
غیه برداشتن: بانگ برآوردن، فریاد بلند کشیدن، غیه کشیدن
غیه زدن: بانگ برآوردن، فریاد بلند کشیدن، غیه کشیدن
غیه کشیدن: بانگ برآوردن، فریاد بلند کشیدن
تصویری از غیه
تصویر غیه
فرهنگ فارسی عمید
غیه
(غی یَ)
رجوع به غیّه شود
لغت نامه دهخدا
غیه
(غَیْیَ)
تأنیث غی ّ. رجوع به همین کلمه شود.
- ولد غیّه یا غیّه، پسر زنا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ناپاکزاد. حرامزاده. ولدالزنا
لغت نامه دهخدا
غیه
(یَ / یِ)
فریاد و صداو آواز بسیار بلند. (از برهان قاطع) (از آنندراج). غیو. غو. (برهان قاطع). فریاد برای کمک و یاری و استعانت. (ناظم الاطباء). خروش. رجوع به غو و غیو شود
لغت نامه دهخدا
غیه
فریاد، بانگ و صدای بلند
تصویری از غیه
تصویر غیه
فرهنگ لغت هوشیار
غیه
((یِ))
فریاد، جیغ و داد
تصویری از غیه
تصویر غیه
فرهنگ فارسی معین
غیه
داد، فریاد، غریو، غیو، قیه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
غیه
فریاد کردن، گریه ی دسته جمعی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آیه
تصویر آیه
(دخترانه)
نشانه، هر یک از پاره های مشخص سوره های قرآن و دیگر کتابهای آسمانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غصه
تصویر غصه
حزن، اندوه، آنچه در گلوگیر گیر کند
غصه خوردن: غم و اندوه را در دل نگه داشتن، غم خوردن
غصه داشتن: غم و اندوه را در دل نگه داشتن، غم خوردن، غصه خوردن
غصه دادن: کسی را اندوهگین ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنه
تصویر غنه
آوازی که از بیخ لهات و بینی برآید، در موسیقی تحریری از موسیقی که در هنگام غنا از خیشوم ادا شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غله
تصویر غله
عطش شدید، تشنگی سخت، سختی تشنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غره
تصویر غره
مغرور به چیزی، پشت گرم، فریفته
غرّه شدن: مغرور شدن، فریفته شدن، گول خوردن، برای مثال دشمن چو نکو حال شدی گرد تو گردد / زنهار مشو غره بدان چرب زبانیش (ناصرخسرو - ۲۹۵)
غرّه دادن: فریفتن
غرّه کردن: اظهار غرور و فخر فروشی کردن، فریفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیه
تصویر تیه
بیابان شن زار و بی آب و علف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آیه
تصویر آیه
نشانه، علامت، آیت، نشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غله
تصویر غله
کوزۀ آبخوری کوچک و سر تنگ، غلغلک، قلّک
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
بغی. بغی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مصادر مذکور شود
رجوع به بغی شود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
جویچه که برای آبیاری بسوی کشت آرند، بندآب. (مهذب الاسماء). ج، اواغی
لغت نامه دهخدا
(تَ سَکْ کُ)
گرسنگی، گرسنه گردیدن، خالی شدن جای
لغت نامه دهخدا
(طَغْ یَ)
اندک از هر چیزی، مکان بلند، سر کوه و سخت ترین جای آن، آواز بلغت هذیل، سنگ سخت تابان. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَغْ یَ)
خوی بد. (منتهی الارب). دعارت. (ذیل اقرب الموارد از لسان) ، ناسزای زشت و یا سخن زشت. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). دغوه. و رجوع به دغوه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ غی یَ)
ناهمواری دندان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به شغا و شغو شود، چکیدگی بول قطره قطره. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ / بُغْ یَ)
حاجت و مطلوب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). حاجت. (محمود بن عمر) : و به بغیه و مطلوب و مقصود خود فیروز و محفوظ باد. (تاریخ قم ص 10)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تیه
تصویر تیه
سرگردانی و خودپسندی
فرهنگ لغت هوشیار
آن چه برنگ زغال باشد اسود، تیره تاریک، رنگ زغال سواد. توضیح تیره ترین رنگهاست و آن رنگی است خارج از دسته رنگهای اصلی و فرعی. چون این رنگ را به رنگ دیگر اضافه کنند آن را تیره سازد مقابل سفید، کسی که سیاه پوست باشد، حبشی زنگی، اسب سیاه رنگ، خط چهارم از جمله هفت خط جام ارزق، مست طافح سیاه مست، نحس شوم. یا بازار سیاه. بازاری که در آن قیمت اشیا را بیش از قیمت اصلی خرید و فروش کنند. یا (میان) سیاه و سفید فرق کردن (تشخیص دادن) خواندن و توانستن سواد داشتن، سی ثلثین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیه
تصویر حیه
مار، افعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیه
تصویر جیه
مرداب پارگین، آب بو گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آیه
تصویر آیه
نشان نشانه، گواه، چمراس آیت، جمع آیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریه
تصویر ریه
جگر سفید، شش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیه
تصویر دیه
خونبهای کشته دادن، خونبها دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغیه
تصویر بغیه
دلخواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغیه
تصویر بغیه
((بُ غّ یَ))
آرزو، خواهش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیه
تصویر دیه
خون بها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آیه
تصویر آیه
نشانه، یادگار، چمراس، نشانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غصه
تصویر غصه
غم، اندوه
فرهنگ واژه فارسی سره