ابن دعمی بن ایاد بن نزار بن معد. یکی از اجداد عرب بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2). در حبیب السیر غیلان بن مضر از اجداد رسول خدا بشمار آمده است، ظاهراً همین غیلان بن دعمی است. رجوع به کتاب مذکور چ خیام ج 1 ص 284 شود ابن میسره یا ابن یسره. محدث است و سعید بن عامر از وی روایت دارد. رجوع به سیره عمر بن عبدالعزیز ص 79 شود
ابن دعمی بن ایاد بن نزار بن معد. یکی از اجداد عرب بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2). در حبیب السیر غیلان بن مضر از اجداد رسول خدا بشمار آمده است، ظاهراً همین غیلان بن دعمی است. رجوع به کتاب مذکور چ خیام ج 1 ص 284 شود ابن میسره یا ابن یسره. محدث است و سعید بن عامر از وی روایت دارد. رجوع به سیره عمر بن عبدالعزیز ص 79 شود
سفرۀ طعام، سفرۀ بزرگی که انواع خوراک ها برآن چیده می شود عنّاب، میوه ای بزرگ تر از سنجد و به رنگ قرمز تیره که مصرف خوراکی و دارویی دارد، چیلان، جیلان، سیلانه، سنجد گرگان، تبرخون شیلان کشیدن: گستردن سفرۀ طعام
سفرۀ طعام، سفرۀ بزرگی که انواع خوراک ها برآن چیده می شود عَنّاب، میوه ای بزرگ تر از سنجد و به رنگ قرمز تیره که مصرف خوراکی و دارویی دارد، چیلان، جیلان، سیلانِه، سِنجِد گُرگان، تَبَرخون شیلان کشیدن: گستردن سفرۀ طعام
آلات و ادوات آهنی از قبیل زرفین، حلقه، زنجیر در، قفل، کلید، کارد و چاقو عنّاب، میوه ای بزرگ تر از سنجد و به رنگ قرمز تیره که مصرف خوراکی و دارویی دارد، شیلان، جیلان، سیلانه، سنجد گرگان، تبرخون
آلات و ادوات آهنی از قبیل زرفین، حلقه، زنجیر در، قفل، کلید، کارد و چاقو عَنّاب، میوه ای بزرگ تر از سنجد و به رنگ قرمز تیره که مصرف خوراکی و دارویی دارد، شیلان، جیلان، سیلانِه، سِنجِد گُرگان، تَبَرخون
نام درختی است خاردار و به عربی آن را ام غیلان خوانند. (برهان). درخت کیکر و ببول. (الفاظ الادویه). درخت ببول که به هندی کیکر نیز گویند. در اصل ام غیلان بود که معنی آن مادر دیوان است چه ام به معنی مادر و غیلان جمع غول و لفظ ’ام’ مجازاً برای مقارنت و مجاورت می آید... پس لفظ مغیلان مفرد است و جمع مغیل نیست، چنانکه بعضی گمان برند... (غیاث) (آنندراج). مأخوذ از تازی، درختی خاردار که در مصر و عربستان فراوان و شبیه به درخت اقاقیا، ولی غیر از آن است و به تازی ام غیلان نامند. (ناظم الاطباء). طلح. سمر. درخت صمغ، و بار او را ظفرهالعجوز نامند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گر از تو یکی شهریار آمدی مغیلان بی بر به بار آمدی. فردوسی. آن جایها که خار مغیلان گرفته بود امروز بوستان و گلستان شد و چمن. فرخی. جز به چشم عظمت هرکه در او درنگرد مژه در دیدۀ او خار مغیلان گردد. منوچهری. به گاه جستن خشم و به گاه طیبت نفس درشت تر ز مغیلان و نرمتر ز خزی. منوچهری. بی هنر مادام بی سود باشد چون مغیلان که تن دارد و سایه ندارد. (قابوسنامه). گیتی همه بیابان ویشان رونده رود مردم همه مغیلان ویشان صنوبرند. ناصرخسرو. تا به گفتاری پربار یکی نخلی چون به فعل آیی پرخار مغیلانی. ناصرخسرو. گر میوه ت باید به سوی سیب و بهی شو منگر سوی بی میوه و پرخار مغیلان. ناصرخسرو. تا کی در چشم عقل، خار مغیلان زدن تا کی در راه نفس، باغ ارم ساختن. خاقانی. جان پاکش به باغ قدس رسید زین مغیلان سالخورد گذشت. خاقانی. وز پی خضر و پر روح القدس چون خط دوست در سمیرا سدره برجای مغیلان دیده اند. خاقانی. خوش است زیر مغیلان به راه بادیه خفت شب رحیل ولی ترک سر بباید گفت. سعدی. مغیلان چیست تا حاجی عنان از کعبه برچیند خسک در راه مشتاقان بساط پرنیان باشد. سعدی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ای بادیۀ هجران تا عشق حرم باشد عشاق نیندیشند از خار مغیلانت. سعدی. مرا و خار مغیلان به حال خود بگذار که دل نمی رود ای ساربان از این منزل. سعدی. امروز خارهای مغیلان کشیده تیغ گویی که خود نبوده در این بوستان گلی. سعدی. همه شب با خیال غمزه در گفت مغیلان زیر پهلو چون توان خفت. امیرخسرو. همه راه و بیراه خار مغیلان عقابان وادی به سان عقارب. حسن متکلم. در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور. حافظ. یارب این کعبۀ مقصود تماشاگه کیست که مغیلان طریقش گل و نسرین من است. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 37). و رجوع به ام غیلان و کتاب ’گیا’ی گل گلاب ص 95 شود. - مغیلان باستان، کنایه از دنیا و روزگار است. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : چند نالم که گلبن انصاف زین مغیلان باستان برخاست. خاقانی. - مغیلان زار، آنجا که مغیلان بسیار روید. - ، مغیلان گاه. (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب بعد شود. - مغیلان گاه، به معنی مغیلان باستان است که کنایه از دنیا باشد. (برهان) (از آنندراج). دنیا و روزگار. مغیلان زار. (ناظم الاطباء). ، خاری باشد به غایت سرتیز و در بیابان مکه روید. (صحاح الفرس). خار شتر، عدس تلخه. (فرهنگ فارسی معین)
نام درختی است خاردار و به عربی آن را ام غیلان خوانند. (برهان). درخت کیکر و ببول. (الفاظ الادویه). درخت ببول که به هندی کیکر نیز گویند. در اصل ام غیلان بود که معنی آن مادر دیوان است چه ام به معنی مادر و غیلان جمع غول و لفظ ’ام’ مجازاً برای مقارنت و مجاورت می آید... پس لفظ مغیلان مفرد است و جمع مغیل نیست، چنانکه بعضی گمان برند... (غیاث) (آنندراج). مأخوذ از تازی، درختی خاردار که در مصر و عربستان فراوان و شبیه به درخت اقاقیا، ولی غیر از آن است و به تازی ام غیلان نامند. (ناظم الاطباء). طَلح. سَمُر. درخت صمغ، و بار او را ظفرهالعجوز نامند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گر از تو یکی شهریار آمدی مغیلان بی بر به بار آمدی. فردوسی. آن جایها که خار مغیلان گرفته بود امروز بوستان و گلستان شد و چمن. فرخی. جز به چشم عظمت هرکه در او درنگرد مژه در دیدۀ او خار مغیلان گردد. منوچهری. به گاه جستن خشم و به گاه طیبت نفس درشت تر ز مغیلان و نرمتر ز خزی. منوچهری. بی هنر مادام بی سود باشد چون مغیلان که تن دارد و سایه ندارد. (قابوسنامه). گیتی همه بیابان ویشان رونده رود مردم همه مغیلان ویشان صنوبرند. ناصرخسرو. تا به گفتاری پربار یکی نخلی چون به فعل آیی پرخار مغیلانی. ناصرخسرو. گر میوه ت باید به سوی سیب و بهی شو منگر سوی بی میوه و پرخار مغیلان. ناصرخسرو. تا کی در چشم عقل، خار مغیلان زدن تا کی در راه نفس، باغ ارم ساختن. خاقانی. جان پاکش به باغ قدس رسید زین مغیلان سالخورد گذشت. خاقانی. وز پی خضر و پر روح القدس چون خط دوست در سمیرا سدره برجای مغیلان دیده اند. خاقانی. خوش است زیر مغیلان به راه بادیه خفت شب رحیل ولی ترک سر بباید گفت. سعدی. مغیلان چیست تا حاجی عنان از کعبه برچیند خسک در راه مشتاقان بساط پرنیان باشد. سعدی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ای بادیۀ هجران تا عشق حرم باشد عشاق نیندیشند از خار مغیلانت. سعدی. مرا و خار مغیلان به حال خود بگذار که دل نمی رود ای ساربان از این منزل. سعدی. امروز خارهای مغیلان کشیده تیغ گویی که خود نبوده در این بوستان گلی. سعدی. همه شب با خیال غمزه در گفت مغیلان زیر پهلو چون توان خفت. امیرخسرو. همه راه و بیراه خار مغیلان عقابان وادی به سان عقارب. حسن متکلم. در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور. حافظ. یارب این کعبۀ مقصود تماشاگه کیست که مغیلان طریقش گل و نسرین من است. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 37). و رجوع به ام غیلان و کتاب ’گیا’ی گل گلاب ص 95 شود. - مغیلان باستان، کنایه از دنیا و روزگار است. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : چند نالم که گلبن انصاف زین مغیلان باستان برخاست. خاقانی. - مغیلان زار، آنجا که مغیلان بسیار روید. - ، مغیلان گاه. (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب بعد شود. - مغیلان گاه، به معنی مغیلان باستان است که کنایه از دنیا باشد. (برهان) (از آنندراج). دنیا و روزگار. مغیلان زار. (ناظم الاطباء). ، خاری باشد به غایت سرتیز و در بیابان مکه روید. (صحاح الفرس). خار شتر، عدس تلخه. (فرهنگ فارسی معین)
محمد بن ابراهیم بن غیلان بن عبدالله بن غیلان بزار غیلانی، مکنی به ابوطالب. از ابوبکر شافعی و ابواسحاق مزکی حدیث شنید و ابوبکر خطیب و گروهی که آخرین آنان ابوالقاسم هبهالدین محمد بن حصین کاتب بود از او روایت دارند وی راستگو و نیکوکار بود. در محرم سال 347هجری قمری به دنیا آمد و در شوال سال 404 هجری قمری در بغداد وفات یافت. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2) هارون بن عمران بن راشدبن شهاب بن عمرو الایادی غیلانی. از بنی غیلان بود. پیش رسول خدا آمد و او را حنیف نیز میگفتند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2) سلیمان بن عبیدالله غیلانی، مکنی به ابوایوب. از ابوعامر عقدی روایت دارد، و مسلم بن حجاج قشیری از او روایت کند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2)
محمد بن ابراهیم بن غیلان بن عبدالله بن غیلان بزار غیلانی، مکنی به ابوطالب. از ابوبکر شافعی و ابواسحاق مزکی حدیث شنید و ابوبکر خطیب و گروهی که آخرین آنان ابوالقاسم هبهالدین محمد بن حصین کاتب بود از او روایت دارند وی راستگو و نیکوکار بود. در محرم سال 347هجری قمری به دنیا آمد و در شوال سال 404 هجری قمری در بغداد وفات یافت. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2) هارون بن عمران بن راشدبن شهاب بن عمرو الایادی غیلانی. از بنی غیلان بود. پیش رسول خدا آمد و او را حنیف نیز میگفتند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2) سلیمان بن عبیدالله غیلانی، مکنی به ابوایوب. از ابوعامر عقدی روایت دارد، و مسلم بن حجاج قشیری از او روایت کند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2)
جوشیدن، حالت مایعی است که بر اثر حرارت شروع بتبخیر می کند، چنانکه مایع حرکت می کند و صدائی از آن بسبب صعود حبابهای بخار از قسمت مجاور کانون حرارت به سطح مایع بگوش می رسد
جوشیدن، حالت مایعی است که بر اثر حرارت شروع بتبخیر می کند، چنانکه مایع حرکت می کند و صدائی از آن بسبب صعود حبابهای بخار از قسمت مجاور کانون حرارت به سطح مایع بگوش می رسد
گوهر ارزسنگ روانگی روان شدن، بینی چک وینیزک (گویش گیلکی) روان شدن آب دماغ، سوزاک از بیماری ها روان شدن آب خون و غیره، جریان آب و جز آن روانی. شیره ای که از خرمای رسیده بچکد، نوعی دوشاب
گوهر ارزسنگ روانگی روان شدن، بینی چک وینیزک (گویش گیلکی) روان شدن آب دماغ، سوزاک از بیماری ها روان شدن آب خون و غیره، جریان آب و جز آن روانی. شیره ای که از خرمای رسیده بچکد، نوعی دوشاب
خار اشتر، تلخه وینوک (عدس تلخ) خارشتر، عدس تلخه ، درختچه ایست با خارهای بی شمار از تیره پروانه واران و از دسته گل ابریشم ها که از آن نیز صمغ عربی بدست میاورند درخت صمغ عربی درخت ام غیلان طلح اقاقیای نیلوتیک. درختی است خاردار
خار اشتر، تلخه وینوک (عدس تلخ) خارشتر، عدس تلخه ، درختچه ایست با خارهای بی شمار از تیره پروانه واران و از دسته گل ابریشم ها که از آن نیز صمغ عربی بدست میاورند درخت صمغ عربی درخت ام غیلان طلح اقاقیای نیلوتیک. درختی است خاردار