جدول جو
جدول جو

معنی غیل - جستجوی لغت در جدول جو

غیل
درختان انبوه و درهم پیچیده، بیشه، جنگل
تصویری از غیل
تصویر غیل
فرهنگ فارسی عمید
غیل
دهی است از جزیره هنگام بخش قشم شهرستان بندرعباس که در 70 هزارگزی جنوب باختری قشم و جنوب باختری جزیره هنگام قرار دارد، ساحل و گرمسیر است، سکنۀ آن 200تن سنی و شیعه اند که به عربی و فارسی سخن میگویند، آب آن از چاه و باران، محصول آن غلات، شغل اهالی صید ماهی و زراعت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
غیل
(غُ یُ)
ابل غیل، شتران بسیار یا شتران فربه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). همچنین است بقر غیل. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
غیل
درختان انبوه و درهم، بفتح اول هم به همین معنی است، درختان نی و حلفا، (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، نیستان، (غیاث اللغات)، بیشۀ شیر، (مهذب الاسماء) (منتهی الارب)، غیله با افزودن هاء به آخر آن گفته نمیشود، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، بیشه و صحرا، (غیاث اللغات)، جایگاه شیر، ج، اغیال، غیول، (اقرب الموارد)، جنگل، (منتهی الارب)، اجمه، (اقرب الموارد) :
ای برون آورده اندر کشور هندوستان
پیل جنگی از حصار و گرگ پیل افکن ز غیل،
فرخی،
، هر رودبار با آب، ج، اغیال، غیول، (منتهی الارب)، هر وادیی که در آن آب باشد، (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غیل
(غَ)
جایی است قریب یلملم. (منتهی الارب). جایگاهی است در صدر یلملم. ذؤیب بن بیئه بن لام گوید:
لعمری لقد ابکت قریم و اوجعوا
بجزعه بطن الغیل من کان باکیا.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
غیل
پسر فربه و تنومند
تصویری از غیل
تصویر غیل
فرهنگ لغت هوشیار
غیل
درختان انبوه و درهم، بیشه شیر، جمع اغیال، غیول، جنگل
تصویری از غیل
تصویر غیل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آغیل
تصویر آغیل
چشم آغیل، نگاه از گوشۀ چشم از روی خشم و غضب، نگاه غضب آلود، چشم آلوس، چشم غله، چشم غره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیلان
تصویر غیلان
غیلان ها، غول ها، جمع واژۀ غیلان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیله
تصویر غیله
خدعه، مکر، کشتن ناگهانی، ناگهان کسی را کشتن، ترور
فرهنگ فارسی عمید
(غَ)
موضعی است. (منتهی الارب). نام جایی است که در شعر اعشی آمده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نَقْ قا کَ دَ)
ناگهانی. کشتن کسی بی آگاهی او. کشتن کسی بناگاه. رجوع به غیله شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
محمد بن عبید ابوعبدالله بن ابی الاسود صعدی غیلی. شاعری قدیم و اصل او از غیل، واقع در صعده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ لُلْ بَ مَ)
نهری است که از میان صنعاء واقع در یمن میگذرد. شاعر گوید:
واعویلا ! اذا غاب الحبیب
عن حبیبه الی من یشتکی ؟
یشتکی الی والی البلد
و دموعه مثل غیل البرمکی.
و این شعر غیرموزون است. و ابوعلی به ابوجیاش خوانده است:
والغیل شطان حل الیوم بینهما
شط الموالی و شط حله العرب
تغلغل اللؤم فی ابدان ساکنه
تغلغل الماء بین اللیف و الکرب.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ)
ابوزیاد گوید: فلجی از افلاج است (فلج بمعنی آب جاری و چشمه). و نصر گوید: غیل وادیی است متعلق به جعده و میان دو کوه قرار گرفته و پر از درختان خرماست و در بالای آن گروهی از بنی قشیر هستند و آن را منبری است، و از ’فلج’ هفت یا هشت فرسخ فاصله دارد و ’فلج’ قریه ای بزرگ متعلق به جعده است. بحتری جعدی گوید:
الا یا لیل قد برح النهار
و هاج اللیل حزناً و النهار
کأنک لم تجاوز آل لیلی
و لم یوقد لها بالغیل نار.
(از معجم البلدان چ دار صادر، دار بیروت).
رجوع به همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
موضعی است نزدیک یمامه. (منتهی الارب) (معجم البلدان). شاعر گوید:
یبری لها من تحت ارواق اللیل
غملس الزق من حمی الغیل.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
نام غولی نر:
نر و ماده دو غول چاره گرند
کآدمی را ز راه خود ببرند
ماده هیلا و نام نر غیلاست
کارشان کردن بدی و بلاست،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ابن دعمی بن ایاد بن نزار بن معد. یکی از اجداد عرب بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2). در حبیب السیر غیلان بن مضر از اجداد رسول خدا بشمار آمده است، ظاهراً همین غیلان بن دعمی است. رجوع به کتاب مذکور چ خیام ج 1 ص 284 شود
ابن میسره یا ابن یسره. محدث است و سعید بن عامر از وی روایت دارد. رجوع به سیره عمر بن عبدالعزیز ص 79 شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ غول، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، رجوع به غول شود،
- غیلان الوغی ̍، سپاهیان دلیرو شجاع، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ابویزید. محدث است و از ابی سلام روایت کند. در قرون نخست اسلام، محدث بودن نشانه ای از علم، دیانت، و تعهد علمی بود. این افراد با طی کردن سفرهای طولانی برای شنیدن یک حدیث از راوی معتبر، نشان دادند که حفظ و انتقال سنت پیامبر برایشان امری حیاتی است. به همین دلیل است که کتب معتبر حدیثی با وسواس علمی فراوان تدوین شده اند و محدثان در این مسیر، سنگ بنای این علوم را بنا نهادند.
لغت نامه دهخدا
(غَ نُسْ سَ مَ قَ)
یکی از کبار مشایخ که در معارف صاحب سخن بود و با جنید صحبت داشت واز او طریقت گرفته بود. از سخنان اوست: عارف از حق به حق نگردد، عالم از دلیل به حق، و صاحب وجد از هر دو مستغنی است. (از نفحات الانس جامی چ 1336 ص 141)
لغت نامه دهخدا
(غَ نُلْ مُ وَ وَ)
جامی در نفحات الانس آرد او را غیلان المجنون نیز میگفتند. از متقدمان مشایخ عراق بود و در خرابه ها زندگی میکرد و با کس نمی آمیخت و از کس چیزی نمی پذیرفت و کس نمی دید که او چه میخورد. محمد بن السمین گویند: غیلان را درویرانه های کوفه دیدم، از او پرسیدم که بنده از خطر غفلت کی رهد؟ گفت: آنگاه که بدانچه وی را فرموده اند مشغول و از آنچه نهی کرده اند غافل باشد و در حساب بانفس خود باشد. (از نفحات الانس جامی چ 1336 ص 141)
لغت نامه دهخدا
(غَ لو لَ /لِ)
خواب در نیمۀ روز. قیلوله. رجوع به قیلوله شود: یک روز وقت زوال که مردم به غیلوله مشغول بودند... (قصص الانبیاء چ 1320 ص 92)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
باکار و کاردار و مشغول. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). به معنی مشغول. (آنندراج). و رجوع به شغل و مشغول شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
آواز دهن حجام وقت مکیدن خون از شاخ. (منتهی الارب). بانگ چوشیدن حجام شیشه را. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
درهم پیچیده شاخ، و سایه افکن شدن درخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بسیارمال گردیدن قوم و بسیار انبوه گشتن آنها. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آغول گوسپندان. (ناظم الاطباء). رجوع به اغل شود، تیز دادن یا پلیدی کردن با اخراج ریح. (از منتهی الارب) ، یقال: افخ عنا من الظهیره، یعنی باش و سرد بکن گرما را. (منتهی الارب) ، پشیمان شدن مرد، بازداشتن چیزی را از کسی و رد کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
این کلمه با چشم مرکب شود و صورت مرکبه، بخشم دیدن معنی دهد:
نرمک او را یکی سلام زدم
کرد زی من نظر بچشم آغیل،
حکاک،
چشم آغول و چشم آلوس مرادف آن است و امروز چشم غله رفتن، بغضب و با چشمهای دریده در کسی دیدن است بقصد تهدید و ترسانیدن او
ستورگاه، ستورخانه، آخور، اصطبل، (زمخشری)، جای برای گوسفندان و گاوان به شب، و امروز آغل به کسر غین گویند، و نیز آغل بضم غین و آغول
لغت نامه دهخدا
تصویری از غیله
تصویر غیله
مکر و خدعه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع غول، دیوان یغامان جایی که گوسفند و گاو و غیره شب را در آن جا به سر برند شبگاه شوغا آغل، مغاکی در دشت یا در کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغیل
تصویر شغیل
سر گرم در کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغیل
تصویر آغیل
آخور، اصطبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیلم
تصویر غیلم
بک غوک، آبخیزه: در مادر چاه، سنگ پشت: نر، کاکلی پر موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیله
تصویر غیله
((غ لِ))
مکر، خدعه، ترور، قتل و کشتن ناگهانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغیل
تصویر اغیل
جایی برای گوسفندان و گاوان، لانه مرغ خانگی، لانه زنبور، آغل
فرهنگ فارسی معین