جدول جو
جدول جو

معنی غیر - جستجوی لغت در جدول جو

غیر
حرف استثنا، جز، به جز، غیر از، الّا، مگر
تصویری از غیر
تصویر غیر
فرهنگ فارسی عمید
غیر
مفرد واژۀ اغیار، دیگر، کس دیگر، بیگانه، ادات سلب، پسوند متصل به واژه به معنای نا مثلاً غیرارادی، غیرجایز، غیرخالص، غیررسمی، غیرطبیعی، غیرعادی، غیرعمد، غیرلازم، غیرما کول، غیرمتعظ، غیرمسئول، غیرملفوظ، غیرممکن
غیر مثلاً حرف اضافه) جز، به جز
تصویری از غیر
تصویر غیر
فرهنگ فارسی عمید
غیر
جوششی باشد که در اعضا پهن شود و بشره را سرخ گرداند و آن را به عربی شری ̍ خوانند، (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
غیر
(یَ)
جمع واژۀ غیره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). یکی از معانی آن دیه است، چنانکه گویند: ان لم تقبلوا الغیر جدعنا انوفکم، یعنی اگر دیه ها را نپذیرید بینی های شما را قطع میکنیم. و گفته اند غیر مفرد است و جمع آن اغیار است. (از اقرب الموارد).
- غیرالدهر، سختیهای روزگار که دیگرگون گرداند. (منتهی الارب). پیش آمدهای روزگار که تغییر دهند. (از اقرب الموارد). حوادث زمانه. تصاریف. صروف زمان
گشتن حال. تغیر حال. (متن اللغه). تغیر. دگرگونی:
تا نصیحتگر او بود براو بود پدید
چون نصیحت نشنید آمد در کار غیر.
فرخی.
تا جهانست جهاندار تو بادی و مباد
در جهانداری و در دولت تو هیچ غیر.
فرخی.
خدنگ ترکی بر روی و سر همی خوردند
همی نیامد بر رویشان پدید غیر.
فرخی.
، بعضی آن را بمعنی دیه آورده و مفرد دانسته اند. رجوع به غیر (ج غیره) و اقرب الموارد شود
لغت نامه دهخدا
غیر
(غُ یُ)
جمع واژۀ غیور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) رجوع به غیور شود
لغت نامه دهخدا
غیر
بیگانه، جز، سوا، مگر
تصویری از غیر
تصویر غیر
فرهنگ لغت هوشیار
غیر
((غَ یا غ یْ))
جز، سوا، مگر، دیگر، بیگانه، در تصوف عالم کون که اسم غیریت و سوائیت بر او اطلاق کنند، جزء پیشین بعضی از کلمه های مرکب که معنای مخالف به کلمه می دهد و معادل پیشوند «نا» است، غیرجایز (ناروا)، غیرعادلان
تصویری از غیر
تصویر غیر
فرهنگ فارسی معین
غیر
دگرگون گشتن، تغییر حال
تصویری از غیر
تصویر غیر
فرهنگ فارسی معین
غیر
جز، نا، دیگر
تصویری از غیر
تصویر غیر
فرهنگ واژه فارسی سره
غیر
جز، سوا، مگر، دیگر، سایر، اجنبی، بیگانه، غریبه، ناآشنا، دگرگون، دیگرگون، متفاوت، مختلف، نامشابه
متضاد: آشنا، خودی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صغیر
تصویر صغیر
خرد، کوچک، خردسال، در فقه پسری که هنوز به حد بلوغ نرسیده، در علوم ادبی در علم عروض بحری بر وزن مستفعلن فاعلات مستفعلن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زغیر
تصویر زغیر
بزرک، تخم کتان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تغیر
تصویر تغیر
از حال خود برگشتن و حالت دیگر به خود گرفتن، دگرگون شدن، با تندی و خشم سخن گفتن، خشم کردن
فرهنگ فارسی عمید
(شِغْ غی)
بدخوی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَتْ تی)
از حال بگشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برگردیدن از حال خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) : تغیر به همه چیزها راه یابد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 125). باز چون گرم شود تغیر پدید آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بحکم آنکه پروردۀ نعمت این خاندان است و به اندک مایه تغیر خاطر با ولی نعمت خود بیوفایی نتوان کرد. (گلستان).
چو بازآمدم زان تغیر به هوش
ز فرزند دلبندم آمد به گوش.
(بوستان).
همین تغیر بیرون دلیل عشق بس است
که در حدیث نمی آید اشتیاق درون.
سعدی.
اگر زیادت قدر است در تغیر نفس
نخواستم که به قدر من اندرافزایی.
سعدی.
، در اصطلاح انتقال چیزی از حالتی بحالت دیگر. (از تعریفات جرجانی). گردیدن شیئی است بحالتی که پیش از آن بدان حالت نبوده است و در اصطلاح بر دو معنی اطلاق میشود یکی تغیر دفعی و آن آن است که شیئی ازحیث ذات تغییر یابد و آن را کون و فساد نیز گویند مانند... که بعد از خورده شدن گوشت میشود و دیگر تغیرتدریجی است و آن آن است که شیئی از حیث کیفیت تغییریابد اما صورت نوعیۀ آن باقی ماند و این تغیر را مخصوصاً استحاله نامند. پس تغیری که در ذات غذا رخ دهد در حالی که به جگر آدمی رسد از قبیل تغیر دفعی باشد. زیرا صورت غذا را از خود خلع کند و صورت خلطیه درخود پوشد و تغیری که برای دارو حاصل آید در حالی که به اندرون آدمی رسد از قبیل تغیر تدریجی باشد. زیراکیفیت دوایی از دارو برطرف شود ولی صورت نوعیۀ آن باقی ماند. (بحر الجواهر از کشاف اصطلاحات الفنون). تحول و بدل. (از اقرب الموارد) ، خروج ازحالت طبیعی و تبدل و خشم و غضب. (ناظم الاطباء) ، رشک خوردن بر اهل خود: تغیر علی اهله، غارعلیها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
باغیرت تر. (ناظم الاطباء). غیورتر. (یادداشت بخط مؤلف) : و فی الحدیث: ’و کان ابراهیم (ص) غیوراً و انا اغیر منه’. (مکارم الاخلاق طبرسی). و قال (رسول اﷲ (ص)) : ما اغیرک یا ابی، انی لاغیر منک و اﷲ اغیر منی. (یادداشت مؤلف). قال رسول اﷲ (ص) : یا امه محمد ان احداً لیس اغیر من اﷲ ان یزنی عبده او تزنی امته... (تاریخ اصفهان ابونعیم ج 1ص 237).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شتری که به بیماری بغر مبتلا باشد. ج، بغاری یا بغاری ̍. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، بق الاکل، نشخوار کردن. (دزی ج 1 ص 102) ، جدا نمودن عیال خود را: بق عیاله، پراکنده ساختن مال خویش را: بق ماله، فراخ کردن عطا و بخشش را: بق العطیه، رستن گیاه: بق النبت، شکافتن انبان را: بق الجراب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، بسیاراولاد شدن زن: بقت المراءه. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب) ، بسیار بق بق کردن بقوم: بق علی القوم بقاً و بقاً. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). بسیار بق بق کردن. (آنندراج) ، سخت باریدن: بقت السماء. (ناظم الاطباء). سخت باریدن باران. (آنندراج). سخت باریدن آسمان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ غَ / غِ رِ)
کلمه استثناء یعنی مگر، بدون و بجز و باستثناء. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صُ غَیْ یِ)
تصغیر صغیر است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زعیر. تخم کتان را گویند. (از برهان) (از آنندراج). بزرک و تخم کتان. (ناظم الاطباء). تخم کتان. (از جهانگیری) (از شرفنامۀ منیری) (غیاث اللغات). تخم کتان که از آن روغن چراغ گیرند و صاحب نصاب بمعنی کتان گفته... (فرهنگ رشیدی). مرو است و اسم فارسی تخم کتان. (تحفۀ حکیم مؤمن) :
هر دل که ز رشک در زحیر است
در زیر جواز چون زغیر است.
سراج الدین راجی (از فرهنگ رشیدی).
رجوع به زعیر شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
خرد. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی) (مهذب الاسماء). خرد و کوچک. (غیاث اللغات). کوچک. (مفاتیح العلوم خوارزمی). مقابل کبیر:
چون نگه کرد بدان دخترکان مادر پیر
سبز بودند یکایک چه صغیر و چه کبیر.
منوچهری.
بر شاخ نار بشکفۀ سرخ شاخ نار
چون از عقیق، نرگس دانی بود صغیر.
منوچهری.
- صغیرالانسان، نابالغ. خردسال. بمردی نارسیده. کودک. خواب نادیده:
ای پسر همچو میر میری تو
او کبیر است و تو امیر صغیر.
ناصرخسرو.
، نوعی از اشتقاق، قسمی از ادغام. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- نبض صغیر، نبضی که ناقص باشد در طویلی و عریضی و شاهقی: و نبض، صغیر و بول ناری و بوی آن تیز باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر اندر کاری است که پسندیده و ستوده باشد... نبض صغیر باشد و حرکت چشم بر حال اعتدال. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- صغیر وکبیر، خرد و بزرگ
لغت نامه دهخدا
تصویری از اغیر
تصویر اغیر
باغیرت تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغیر
تصویر تغیر
برگردیدن از حال خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغیر
تصویر شغیر
بد خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغیر
تصویر بغیر
باستثنا، بجز، بدون، مگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صغیر
تصویر صغیر
خرد و کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغیر
تصویر زغیر
برزک، تخم کتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغیر
تصویر تغیر
((تَ غَ یُّ))
دگرگون شدن، برآشفتن، گردش، پرخاش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضغیر
تصویر ضغیر
((ضَ))
هر دسته موی جداگانه بافته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغیر
تصویر اغیر
((اَ یَ))
با غیرت تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صغیر
تصویر صغیر
((صَ))
کوچک، فرد، مقابل کبیر، جمع صغار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غیرممکن
تصویر غیرممکن
نشدنی، ناشدنی
فرهنگ واژه فارسی سره
برافروختگی، تندی، خشم، تبدل، تلون، دگرگونی، تندی، خشونت، پرخاش، پرخاشگری، عصبانیت، غضب، برآشفتن، خشم گرفتن، خشمگین شدن، عصبانی شدن
متضاد: آرام شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بچه، خرد، خردسال، کوچک، نابالغ، نوباوه
متضاد: کبیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جهش، تنوّع، نوسان
دیکشنری اردو به فارسی