جدول جو
جدول جو

معنی غیبان - جستجوی لغت در جدول جو

غیبان
(غَ / غُیْ یَ)
رگهای درخت. (منتهی الارب) (آنندراج). ریشه های درخت که در زمین پنهان شود و چون بکنند آشکار گردد. یقال: بدا غیّبان العود، یعنی آشکار شد عروق درخت که نهان بود، و آن هنگامی است که باران سخت بدان رسد و سیل جاری گردد و ریشه های درخت را بکند و عروق آن وآنچه را نهفته شده است آشکار سازد. (از لسان العرب از ذیل اقرب الموارد). غیاب. غیّاب، آنچه آفتاب بدان نرسد از گیاه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زیبان
تصویر زیبان
(دخترانه)
زیبا، خوشایند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیبان
تصویر شیبان
(پسرانه)
از قبایل عرب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زیبان
تصویر زیبان
خوش نما، خوب رو، خوشگل، برای مثال آن نگار پری رخ زیبان / خوب گفتار و مهتر خوبان (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غضبان
تصویر غضبان
سنگی که با منجنیق پرتاب می کردند
خشمگین، عصبانی، خشمناک، برآشفته، غضبناک، غضب، غضب آلود، ارغند، ارغنده، شرزه، دژ آلود، ژیان، خشمن، خشمگن، آرغده، آلغده، غرمنده، ساخط، غراشیده، غضوب
غضبان فلک: کنایه از خورشید، مریخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیلان
تصویر غیلان
غیلان ها، غول ها، جمع واژۀ غیلان
فرهنگ فارسی عمید
از ماه های زمستان یا کانون اول که در آن زمین از برف پوشیده و سفید می شود
فرهنگ فارسی عمید
جمع واژۀ غول، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، رجوع به غول شود،
- غیلان الوغی ̍، سپاهیان دلیرو شجاع، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ باب، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، رجوع به باب شود
لغت نامه دهخدا
زیبا بود، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 365) (از اوبهی) (از جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی)، زیبا به زیادت نون، (شرفنامۀ منیری)، زیبا و خوب، (صحاح الفرس) (از غیاث)، زیبا و خوش آیند، (برهان) (آنندراج)، زیبا و خوشنما و آراسته و پیراسته، (ناظم الاطباء) :
آن نگار پریرخ زیبان
خوب گفتار و مهتر خوبان،
معروفی (از لغت فرس اسدی)
لغت نامه دهخدا
زاب، زابات، ناحیتی به افریقیه، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، گروه واحه های الجزایر در ایالت ’باتان’، در دامنۀجبال اوره، (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ غائط، (منتهی الارب)، جمع واژۀ غائط مانند جان ّ، (از تاج العروس)، رجوع به غائط شود، جمع واژۀ غوط، مانند ثورو ثیران، (از تاج العروس)، رجوع به غوط شود، جمع واژۀ غیط، (دزی ج 2 ص 235)، رجوع به غیط شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ابن دعمی بن ایاد بن نزار بن معد. یکی از اجداد عرب بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2). در حبیب السیر غیلان بن مضر از اجداد رسول خدا بشمار آمده است، ظاهراً همین غیلان بن دعمی است. رجوع به کتاب مذکور چ خیام ج 1 ص 284 شود
ابن میسره یا ابن یسره. محدث است و سعید بن عامر از وی روایت دارد. رجوع به سیره عمر بن عبدالعزیز ص 79 شود
لغت نامه دهخدا
(غَ / غَیْ یَ)
راه رفتن به تکبر و تبختر و نشاط. المرح فی السیر. (ازاقرب الموارد). صاحب منتهی الارب غیفان را بمعنی درخت و چوب آتش زنه آورده است و فیروزآبادی در قاموس گوید غیفان، مرخ (درخت آتش زنه) است، ولی صاحب تاج العروس بر آن است که در کلمه مرخ تصحیف روی داده و صحیح آن ’مرح’ است، یعنی مرح فی السیر (تبختر در راه رفتن) ، و لسان العرب نیز همین معنی را تأیید میکند
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ)
ناویدن درخت از چپ و راست. (منتهی الارب). تمایل و خمیدن درخت به چپ و راست با شاخه های خود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
جوانی. (منتهی الارب) ، غیسان الشباب، تیزی جوانی و اول و تازگی آن. وغیسات الشباب کذلک. (منتهی الارب). غیسان الشباب و غیساته، اول جوانی و تیزی و تازگی آن. (از اقرب الموارد) گل جوانی. (ناظم الاطباء) ، لیس من غیسانه، یعنی از جنس و صفت آن نیست. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج العروس). از نوع و قسم آن نیست. (تاج العروس) ، ما انت من غیسانه، یعنی از مردان آن نیستی. (منتهی الارب ذیل غسن) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غیژنده، خزنده و بر شکم رونده، رجوع به غیژیدن شود: حابی، تیری که بر زمین غیژان رسد بر نشانه، ضد زاهق، (منتهی الارب)، در حال غیژیدن، رجوع به غیژیدن شود
لغت نامه دهخدا
دهی است به هرات، (منتهی الارب)، یاقوت گوید: بظن غالب از قرای هرات است، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
نام روستائی است
لغت نامه دهخدا
(غَ هََ)
تاریکی. (منتهی الارب) (آنندراج). ظلمت. (اقرب الموارد) ، شکم. (منتهی الارب) (آنندراج). بطن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غیژان
تصویر غیژان
غیژنده خیزنده، در حال غیژیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیسان
تصویر غیسان
اول جوانی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع غول، دیوان یغامان جایی که گوسفند و گاو و غیره شب را در آن جا به سر برند شبگاه شوغا آغل، مغاکی در دشت یا در کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیهبان
تصویر غیهبان
تاریکی، شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیبدان
تصویر غیبدان
آنکه از غیب آگاه است داننده غیب، خدای تعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیدان
تصویر غیدان
آغاز جوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضبان
تصویر غضبان
خشمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غربان
تصویر غربان
جمع غراب، زاغان جمع غراب زاغان کلاغان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیبان
تصویر شیبان
روز سرد، ابر تنک پریشان، آشفته درهم، لرزان
فرهنگ لغت هوشیار
زیبنده شایسته زیبای گاه (شایسته تخت سلطنت)، نیکو جمیل قشنگ خوشگل: دختری زبیا مقابل زشت بدگل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیبان
تصویر بیبان
جمع باب، درها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیژان
تصویر غیژان
((غ))
خیزنده، در حال غیژیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غضبان
تصویر غضبان
((غَ ضْ))
خشمناک، در فارسی، منجنیق و سنگی که در منجنیق گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غربان
تصویر غربان
((غَ))
جمع غراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیبان
تصویر شیبان
پریشان، درهم، آشفته، لرزان
فرهنگ فارسی معین