جدول جو
جدول جو

معنی غیابات - جستجوی لغت در جدول جو

غیابات
(غَ)
جمع واژۀ غیابه. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). رجوع به غیابه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زیادات
تصویر زیادات
زیادت، افزون شدن، بسیار شدن، افزونی، فزونی، افزون شده، افزون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیابان
تصویر بیابان
دشت، صحرا، زمین پهناور و بی آب و علف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیابت
تصویر غیابت
درآمدن چیزی در چیزی، ناپدید شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیابت
تصویر غیابت
قبر، گور، گودال، قعر، ته، ته چاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غابات
تصویر غابات
غابه ها، بیشه ها، نیستان ها، جمع واژۀ غابه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیارات
تصویر سیارات
سیاره، هر جرم آسمانی که در مداری بیضی شکل می چرخد، از خود روشنایی ندارند و از ستارۀ خود کسب نور می کند، سیاراتی که به دور خورشید می گردند به ترتیب فاصلۀ از خورشید عبارتند از عطارد یا تیر، زهره یا ناهید، زمین، مریخ یا بهرام، مشتری یا برجیس، زحل یا کیوان، اورانوس، نپتون و پلوتون، سیار، کاروان، قافله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرامات
تصویر غرامات
جمع واژۀ غرامت، مالی که بابت خسارت داده یا گرفته می شود، تاوان، زیان، ضرر، مشقت، پشیمانی، ندامت
فرهنگ فارسی عمید
(غَ بَ)
تک چاه و تاریکی.این کلمه را در عربی با تاء مربوطه نویسند، ولی در رسم الخط قرآن کریم به تاء کشیده آمده است: و أجمعوا أن یجعلوه فی غیابت الجب (قرآن 15/12) ، و در دل کردند که او را (یوسف را) در کنج چاه کنند. (تفسیر کشف الاسرار ج 5 ص 14). رجوع به غیابه شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ غابه، بیشه ها، بیشه هاو صحراها، (غیاث) (آنندراج)، و رجوع به غابه شود
لغت نامه دهخدا
(غُ)
نام جائی است، و در شعر لبید آمده است، و آبهائی متعلق به خزاعه پائین تر از کلیّه است. کثیر گوید:
اقیدی دماً یا ام عمرو هرقته
فیکفیک فعل القاتل المتعمد
و لن یتعدی ما بلغتم براکب
زوره اسفار تروح و تغندی
فظلت باکناف الغرابات تبتغی
مظنتها و استبرأت کل مرتدی.
حفصی گوید: غرابات نزدیک العرمه در زمین یمامه است. اصمعی راست:
لمن الدار تعفی رسمها
بالغرابات فاءعلی العرمه.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
جمع حیازت. گردآوردنها جمع آوریها، مراتع اختصاصی که در بعضی نواحی (مانند کرج و نهاوند) بچراندن گله های خلیفه اختصاص داشت، جمع حیازه، گرد آمده ها، به دست آمده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضیاعات
تصویر ضیاعات
زمین های کشاورزی کشتزاران
فرهنگ لغت هوشیار
از مغولی به شیوه رمن تازی شاهرسان، گمشده ها، داراک نبودگان داراک ژریختگان در زمان ایلخانان، ساو دروازه ها در زمان سلجوقیان، جمع طیاره، هواپیما ها کشتی های تند رو نوند ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غابیات
تصویر غابیات
تیره بسد های هزار چشم
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سیار، جمع سیاره، گدان مونث سیار، کوکبی که گرد آفتاب یا کوکب دیگر گردد و از آن کسب نور کند جمع سیارات سیارگان سیاره ها. توضیح در منظومه شمسی ما 9 سیاره است: عطارد زهره زمین مریخ مشتری زحل اورانوس نپتون پلتون
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سیاله سیاله ها، موجوداتی که مانند حرکات و اصوات و زمانند که همواره جزیی از آن ها محفوف به دو عدم است و در سکون و آرامش نیستند. موجودات سیاله حوادث و زمانیانند که همواره مسبوق به دو عدمند: یکی عدم سابق و دیگر عدم لاحق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیالات
تصویر خیالات
پندارها جمع خیال توهمات، تخیلات
فرهنگ لغت هوشیار
راه گشاده و هموار در شهر که مردم و وسائل نقلیه در آن رفت و آمد کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرابات
تصویر خرابات
شرابخانه
فرهنگ لغت هوشیار
دیدار کردن (شخص بزرگ و محترم) باز دید کردن، بمشاهده متبرک و بقعه ها رفتن، دعایی که به عنوان تشرف باطنی برای امامها امامزاده ها و اولیا خوانند حجع: زیارات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایالات
تصویر ایالات
جمع ایاله، استانها جمع ایالت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیابشت
تصویر تیابشت
سقز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیادات
تصویر زیادات
جمع زیاده، بسیاران افزون ها جمع زیادت افزونیها بیشیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیارات
تصویر دیارات
جمع دیار، خانه ها سراها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیانات
تصویر دیانات
دینداری کردن، دینداری، آیین خدا پرستی جمع دیانات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیابان
تصویر بیابان
زمین پهناور و بی آب و علف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیابا
تصویر غیابا
در نبود در نهانی در قفا به هنگام عدم حضور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیابت
تصویر غیابت
گودال، گور ناپدید شدن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع غابه، از ریشه پارسی باغ ها بیشه ها نیستانها دشت ها زمین پست و هموار، گروه مردمان، نیزه دراز، بیشه درختان انبوه و درهم پیچیده، جمع غاب غابات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیوبات
تصویر عیوبات
جمع عیوب، جمع الجمع عیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیاباً
تصویر غیاباً
((بَ نْ))
در نهانی، در قفا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیابان
تصویر بیابان
صحرا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ایالات
تصویر ایالات
استان، فرمانروایی
فرهنگ واژه فارسی سره
پنهانی، درخفا، درغیاب، غیابی
متضاد: حضوراً، حضوری
فرهنگ واژه مترادف متضاد