- غولتاش
- خود آهنین که سپاهیان در روز جنگ بر سر نهند دولغه
معنی غولتاش - جستجوی لغت در جدول جو
- غولتاش ((لْ))
- کلاهخود آهنین
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
افراد سپاهیانی که از یک خیل و یک واحد نظامی باشند، گروه نوکران و غلامان از یک خیل، صاحب خیل فرمانده سپاهیان امیر
هر یک از سپاهیان یا سربازانی که در یک دسته باشند، هم قطار، هم گروه، فرمانده سپاهیان، برای مثال دل بازده به خوشی ورنه ز درگه شه / فردات خیلتاشی ترک آورم تتاری (منوچهری - ۱۱۰) ، پیک حکومتی
دارای غول: راه غول دار بادیه غول دار، جهان مادی دنیا
برادر رضاعی
غافلانه، بدون تامل، به ناگاه
چوب بندی زین اسب، چوب زین، پارچۀ کهنه
غلتنده، درحال غلتیدن، کنایه از هر چیز گرد و مدور، بن مضارع غلتاندن و غلتانیدن
مقدار نیروی محرک الکتریکی که برق را در هادی ها جریان می دهد
چیزی که می غلتد غلتنده، در حال غلتیدن، هر چیز گرد و مدور یا مروارید غلتان. مروارید کاملا گرد
چوب بندی زین. یا کهنه غلتاق. زن پیر بد سابقه
غژگاو
((وُ))
فرهنگ فارسی معین
اختلاف انرژی پتانسیل مربوط به واحد بار الکتریکی در فاصله بین دو نقطه از مدار جریان یا دو سر باطری، اختلاف پناسیل (واژه فرهنگستان)