جدول جو
جدول جو

معنی غوط - جستجوی لغت در جدول جو

غوط
درآمدن در چیزی، داخل شدن، فرو شدن، فرو رفتن در آب
تصویری از غوط
تصویر غوط
فرهنگ فارسی عمید
غوط
جمع واژۀ غوط (در معنی اسمی) و غاط، رجوع به غوط و غاط شود
لغت نامه دهخدا
غوط
فرو شدن، داخل شدن
تصویری از غوط
تصویر غوط
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غوطه
تصویر غوطه
فرو رفتن در آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوطه ور
تصویر غوطه ور
فرورفته در آب، آنکه یا آنچه در آب فرو رفته است
غوطه ور شدن: در آب فرو رفتن، سر به آب فرو بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوطه ور شدن
تصویر غوطه ور شدن
در آب فرو رفتن، سر به آب فرو بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تغوط
تصویر تغوط
غایط کردن، پلیدی کردن، پلیدی انداختن، قضای حاجت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوطه باز
تصویر غوطه باز
فرورونده در آب، غواص
فرهنگ فارسی عمید
(تَءْ)
حدث کردن. (تاج المصادر بیهقی). در مغاکی رفتن قضای حاجت را و غایط کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : قضی الحاجهکابدی و احدث، یقال: تغوط و بال. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
حسن بن علی بن روح بن عوانۀ دمشقی غوطی کفر بطنانی، مکنی به ابوعلی. از هشام بن خالد ازرق روایت کند، و ابوبکر بن مقری از وی روایت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 183)
لغت نامه دهخدا
(غَ طَ)
زمین پست هموار. (منتهی الارب) (آنندراج). زمین پست و گودال. وهده، اسم مرت از غوط است. (از اقرب الموارد). رجوع به غوط در معنای مصدری شود. به معانی کندن، درآمدن در چیزی، غایب و ناپدید شدن، و فرورفتن در آب
لغت نامه دهخدا
(طَ/ طِ)
فروشدن به آب. فرورفتگی در آب و غرق شدگی. فرورفتگی سر در آب. غوطه به واو معروف است نه به واو مجهول، زیرا در عربی به واو مجهول نمی آرند. (غیاث اللغات). سر به آب فروبردن، و فارسیان به واو مجهول خوانند، و با لفظ زدن و نمودن و خوردن و دادن و فروبردن استعمال شود. و بعضی قید ’تا کمر’ و ’تاگردن’ و ’تا قدم’ نیز کرده اند. (آنندراج). در فرهنگ اسدی و برهان قاطع غوته به تاء نقطه دار بمعنی غوطه خوردن و سر به آب فروبردن و فرورفتن در آب آمده است و همچنین صاحب برهان قاطع غوت را نیز به همین معنی آورده است، و غوطه را معرب غوته میداند، از این رو شاید غوطۀ عربی مأخوذ از غوت یا غوتۀ فارسی باشد.
ترکیب ها:
- غوطه خوار. غوطه خور. غوطه خوردن. غوطه دادن. غوطه زدن. غوطه فروبردن. غوطه گاه. غوطه نمودن. غوطه ور شدن. رجوع به هر یک از این ماده ها شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
غوطۀ دمشق. شهر دمشق یا شهرستانی است از آن. (منتهی الارب) (آنندراج). نام ناحیتی که دمشق جزء آن است. پیرامون آن 18 میل است و کوههای بلند آن را از هر سو فراگرفته اند، بخصوص قسمت شمالی آن که کوههایی بسیار بلند دارد. آبهای غوطه از همین کوهها بیرون آیند و نهرهایی تشکیل دهند و باغها و کشتزارها را سیراب کنند. سرزمین غوطه همه درختان وچشمه ها است و مزارع مستغل در آنجا کم است. این ناحیه یکی از زیباترین و باصفاترین شهرهای دنیا، و یکی از جنات اربعۀ روی زمین یعنی صغد (سغد) ، ابله، شعب بوان و غوطه، و بهترین آنهاست. ابن قیس رقیات گوید:
اجلک الله و الخلیفه بال
غوطه داراً بها بنوالحکم
المانعو الجار أن یضام، فما
جار دعا فیهم بمهتضم.
و نیز گوید:
اقفرت منهم الفرادیس فالغو
طه ذات القری و ذات الظلال
فضمیر فالماطرون فحورا
ن قفار بسابس الاطلال.
(از معجم البلدان چ دار صادر - دار بیروت).
غوطه باغهایی است که دمشق را احاطه کرده اند و از رود خانه بردی سیراب میشوند. در این باغها میوه هایی بسیار خوش و مطبوع بخصوص زردآلو به بار می آیند. در زمانهای بسیار قدیم این ناحیه مسکن بنی غسان بوده است. (از اعلام المنجد). رجوع به قاموس الاعلام ترکی، فهرست الحلل السندسیه ج 1 و 2، تاریخ سیستان ص 133، فهرست حبیب السیر چ خیام، الموشح ص 142، فهرست العقد الفرید، نخبه الدهر دمشقی، نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 79 و 129 و 249، المعرب جوالیقی ص 59 حاشیۀ 1 و کتاب غوطه دمشق تألیف محمد کردعلی چ دمشق 1952 میلادی شود
الغوطه، زمینی است نرم و سپید ازآن بنی ابی بکر که سوار به دو روزطی کردن آن نتواند، و در آن آبهای بسیار و زمینهای سبز و خرم و کوهها قرار دارند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
منسوب به غوطۀ دمشق. رجوع به غوطه و اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
آنکه در آب فرو شده، سر به آب فرو بردن، فرو رفتن در آب، غوطه ور شدن در آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوطه فرو خوردن
تصویر غوطه فرو خوردن
فرو رفتن در آب غوطه زدن سر به آب فرو بردن انغماس، غرق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوطه فرو بردن
تصویر غوطه فرو بردن
فرو رفتن در آب غوطه زدن سر به آب فرو بردن انغماس، غرق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوطه خوری
تصویر غوطه خوری
عمل غوطه خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوطه زدن
تصویر غوطه زدن
فرو رفتن در آب غوطه زدن سر به آب فرو بردن انغماس، غرق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوطه دادن
تصویر غوطه دادن
فرو بردن کسی یا چیزی را در آب، غرق کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوطه نمودن
تصویر غوطه نمودن
غوطه خوردن، تامل کردن غور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوطه خورنده
تصویر غوطه خورنده
آنکه در آب فرو رود منغمس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوطه خورده
تصویر غوطه خورده
فرو رفته در آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوطه گاه
تصویر غوطه گاه
محل فرو رفتن در آب جای غوطه خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوطه وری
تصویر غوطه وری
غوته وری پاغوشش عمل غوطه ور غوطه خوردن، غواصی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوطه ور
تصویر غوطه ور
غوته ور پاغوشیده در آب فرو رونده غوطه خوار، غواص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوطه ور سازی
تصویر غوطه ور سازی
غوته ور سازی پاغوشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوطه ور شدن
تصویر غوطه ور شدن
فرو بردن کسی یا چیزی را در آب، غرق کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوطه ور کردن
تصویر غوطه ور کردن
فرو بردن کسی یا چیزی را در آب، غرق کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوطه
تصویر غوطه
فرو رفتن در آب سر باب فرو بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغوط
تصویر تغوط
پلیدی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغوط
تصویر تغوط
((تَ غَ وُّ))
پلیدی انداختن، مدفوع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غوطه
تصویر غوطه
((طِ))
فرو رفتن در آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غوطه
تصویر غوطه
((غَ وْ طَ))
زمین پست و هموار
فرهنگ فارسی معین
غرق، غرقه، فرورفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد