سرگین خشک شدۀ گاو، گوسفند و مانند آن ها، برای مثال یکی ز راه همی زر برندارد و سیم / یکی ز دشت به نیمه همی چند غوشای (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۲۰)، خوشۀ خشک شدۀ جو یا گندم
سرگین خشک شدۀ گاو، گوسفند و مانند آن ها، برای مِثال یکی ز راه همی زر برندارد و سیم / یکی ز دشت به نیمه همی چِنَد غوشای (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۲۰)، خوشۀ خشک شدۀ جو یا گندم
خوشۀ گندم و خرما و جو و انگور و امثال آن را نامند، (فرهنگ جهانگیری)، خوشه، اعم از خوشۀ انگور و خرما و گندم و جو، (از برهان قاطع)، خوشۀ خشک شده از جو و گندم و انگور و خرما، (انجمن آرا) (آنندراج)، رجوع به خوشه شود، سرگین گاو و گوسفند، (فرهنگ اسدی چ پاول هورن)، سرگین سایر حیوانات، (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع)، سرگین خشک شدۀ حیوانات، (انجمن آرا) (آنندراج)، سرگین گاو که به چراگاه زیر بیوکنند و چون خشک شود برچینند، غوشاد، غوش: رو همان پیشه که کردی پدرت هیزم آور ز رز و چین غوشا، علی قرط (از فرهنگ اسدی)، بپیش ناکسی ننهم بخواری تن چو نادانان نهد کس نافۀ مشکین بپیش گنده غوشایی ؟! فریدالدین اسفراینی (از جهانگیری) (انجمن آرا)، کار خلقت نیاید از خصمت کار عنبر نیاید از غوشا، شمس فخری (از آنندراج)، خرد گشته بپای گاو فنا سر که از تو کشنده چون غوشا، شمس فخری (از آنندراج)، ، محوطه و چاردیواری که شبها گوسفند و شتر و اسب وخر و گاو در آنجا بسر برند، (از برهان قاطع)، جایگاه گاوان و گوسفندان که شب در آن خسبند، و بعضی به فتح گفته اند، (انجمن آرا) (آنندراج)، غوشاد، آغل، صاحب انجمن آرا گوید: حق این است که غوشا در اصل به خا عوض غین بوده است و تبدیل آن دو به یکدیگر رواست، چه خوشا و خوشاد و خوشه هر سه را میتوان سرگین خشک معنی کرد و خوشیده بمعنی خشکیده آمده است، چنانکه سعدی گوید: ’بخوشید سرچشمه های قدیم’، اما بمعنی خوشۀ انگور و خرما و جو و گندم درست و روشن است و اما جای خوابیدن گاو و گوسفند در شب، در این مورد خوشای به فتح صحیح است چه ’خو’ مخفف خواب آمده، و غوشا و شوغا در پارسی به یکدیگر قلب میشوند یعنی شبگاه و خوابگاه - انتهی، درخت بلند، غوشاد، (اداه الفضلاء از انجمن آرا و آنندراج)
خوشۀ گندم و خرما و جو و انگور و امثال آن را نامند، (فرهنگ جهانگیری)، خوشه، اعم از خوشۀ انگور و خرما و گندم و جو، (از برهان قاطع)، خوشۀ خشک شده از جو و گندم و انگور و خرما، (انجمن آرا) (آنندراج)، رجوع به خوشه شود، سرگین گاو و گوسفند، (فرهنگ اسدی چ پاول هورن)، سرگین سایر حیوانات، (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع)، سرگین خشک شدۀ حیوانات، (انجمن آرا) (آنندراج)، سرگین گاو که به چراگاه زیر بیوکنند و چون خشک شود برچینند، غوشاد، غوش: رو همان پیشه که کردی پدرت هیزم آور ز رز و چین غوشا، علی قرط (از فرهنگ اسدی)، بپیش ناکسی ننهم بخواری تن چو نادانان نهد کس نافۀ مشکین بپیش گنده غوشایی ؟! فریدالدین اسفراینی (از جهانگیری) (انجمن آرا)، کار خلقت نیاید از خصمت کار عنبر نیاید از غوشا، شمس فخری (از آنندراج)، خرد گشته بپای گاو فنا سر که از تو کشنده چون غوشا، شمس فخری (از آنندراج)، ، محوطه و چاردیواری که شبها گوسفند و شتر و اسب وخر و گاو در آنجا بسر برند، (از برهان قاطع)، جایگاه گاوان و گوسفندان که شب در آن خسبند، و بعضی به فتح گفته اند، (انجمن آرا) (آنندراج)، غوشاد، آغل، صاحب انجمن آرا گوید: حق این است که غوشا در اصل به خا عوض غین بوده است و تبدیل آن دو به یکدیگر رواست، چه خوشا و خوشاد و خوشه هر سه را میتوان سرگین خشک معنی کرد و خوشیده بمعنی خشکیده آمده است، چنانکه سعدی گوید: ’بخوشید سرچشمه های قدیم’، اما بمعنی خوشۀ انگور و خرما و جو و گندم درست و روشن است و اما جای خوابیدن گاو و گوسفند در شب، در این مورد خوشای به فتح صحیح است چه ’خو’ مخفف خواب آمده، و غوشا و شوغا در پارسی به یکدیگر قلب میشوند یعنی شبگاه و خوابگاه - انتهی، درخت بلند، غوشاد، (اداه الفضلاء از انجمن آرا و آنندراج)
لخت مادرزاد، برهنه، عریان، عاری، رت، عور، لوت، ورت، پتی، معرّیٰ، تهک، لچ، اوروت، لاج، متجرّد برای مثال شد به گرمابه درون یک روز غوشت / بود فربی و کلان و خوب گوشت (رودکی - ۵۳۳)
لخت مادرزاد، بِرِهنِه، عُریان، عاری، رَت، عور، لوت، وَرت، پَتی، مُعَرّیٰ، تَهَک، لُچ، اُوروت، لاج، مُتَجَرِّد برای مِثال شد به گرمابه درون یک روز غوشت / بود فربی و کلان و خوب گوشت (رودکی - ۵۳۳)
داد و فریاد، هیاهو، جار و جنجال، داد و بیداد، داد و قال، خروش، مردم بسیار و درهم آمیخته، مردم آشوب طلب غوغا انگیختن: هیاهو و داد و فریاد کردن، هنگامه کردن، کنایه از فتنه و آشوب برپا کردن، غوغا کردن غوغا برآوردن: هیاهو و داد و فریاد کردن، هنگامه کردن، کنایه از فتنه و آشوب برپا کردن، غوغا کردن غوغا کردن: هیاهو و داد و فریاد کردن، هنگامه کردن، کنایه از فتنه و آشوب برپا کردن
داد و فَریاد، هَیاهو، جار و جَنجال، داد و بیداد، داد و قال، خروش، مردم بسیار و درهم آمیخته، مردم آشوب طلب غوغا انگیختن: هیاهو و داد و فریاد کردن، هنگامه کردن، کنایه از فتنه و آشوب برپا کردن، غوغا کردن غوغا برآوردن: هیاهو و داد و فریاد کردن، هنگامه کردن، کنایه از فتنه و آشوب برپا کردن، غوغا کردن غوغا کردن: هیاهو و داد و فریاد کردن، هنگامه کردن، کنایه از فتنه و آشوب برپا کردن
خوشۀ خشک شدۀ گندم یا جو توس، درختی بزرگ و جنگلی از خانوادۀ پیاله داران، با برگ های دندانه دار و نوک تیز که دم کردۀ برگ و پوست آن برای تصفیۀ خون، تقویت معده و کاهش تب مفید است، تیس، غوش، سندر، غان
خوشۀ خشک شدۀ گندم یا جو توس، درختی بزرگ و جنگلی از خانوادۀ پیاله داران، با برگ های دندانه دار و نوک تیز که دم کردۀ برگ و پوست آن برای تصفیۀ خون، تقویت معده و کاهش تب مفید است، تیس، غوش، سَندِر، غان
نغوشا و نغوشاک را فرهنگ نویسان بدین معانی آورده اند: 1- مذهب گبران. (اسدی) (برهان قاطع) (صحاح الفرس). مذهبی در کیش گبران. (اوبهی). 2- آتش پرست. (جهانگیری) (برهان قاطع). گبر. مغ. (جهانگیری). 3- جهود. (اوبهی) (صحاح الفرس). 4- صابئین، از دینی به دینی گرایندگان، یعنی از هر دینی چیزی را اخذ کردند، ملایکه می پرستند و زبور می خوانند و روی به کعبه نماز می گزارند. (برهان قاطع) (جهانگیری). 5- نام جهودی هم بوده است. 6- ازدینی به دین دیگر نقل کردن. (برهان قاطع). مرحوم صادق هدایت این کلمه را از مجوس، مگوش مشتق دانسته است. (مجلۀ موسیقی سال 2 شمارۀ 8 ص 35). ولی کریستن سن اصل کلمه را نیوشاگ دانسته است. (ایران در زمان ساسانیان ص 193). و آن صفت فاعلی است از نغوشیتن پهلوی = نغوشیدن = نیوشیدن، به معنی شنونده و مستمع، و همین کلمه است که عرب آن را به ’سماعون’ ترجمه کرده است، و آن پائین ترین - پنجمین - طبقه از طبقات مانویان است، و من باب اطلاق جزءبه کل به همه مانویان اطلاق می شده است. بنابراین این کلمه ربطی به صابئین ندارد. (از متن و حاشیۀ برهان قاطع چ معین ص 2152)
نغوشا و نغوشاک را فرهنگ نویسان بدین معانی آورده اند: 1- مذهب گبران. (اسدی) (برهان قاطع) (صحاح الفرس). مذهبی در کیش گبران. (اوبهی). 2- آتش پرست. (جهانگیری) (برهان قاطع). گبر. مغ. (جهانگیری). 3- جهود. (اوبهی) (صحاح الفرس). 4- صابئین، از دینی به دینی گرایندگان، یعنی از هر دینی چیزی را اخذ کردند، ملایکه می پرستند و زبور می خوانند و روی به کعبه نماز می گزارند. (برهان قاطع) (جهانگیری). 5- نام جهودی هم بوده است. 6- ازدینی به دین دیگر نقل کردن. (برهان قاطع). مرحوم صادق هدایت این کلمه را از مجوس، مگوش مشتق دانسته است. (مجلۀ موسیقی سال 2 شمارۀ 8 ص 35). ولی کریستن سن اصل کلمه را نیوشاگ دانسته است. (ایران در زمان ساسانیان ص 193). و آن صفت فاعلی است از نغوشیتن پهلوی = نغوشیدن = نیوشیدن، به معنی شنونده و مستمع، و همین کلمه است که عرب آن را به ’سماعون’ ترجمه کرده است، و آن پائین ترین - پنجمین - طبقه از طبقات مانویان است، و من باب اطلاق جزءبه کل به همه مانویان اطلاق می شده است. بنابراین این کلمه ربطی به صابئین ندارد. (از متن و حاشیۀ برهان قاطع چ معین ص 2152)
جایگاه گاوان و گوسفندان، (فرهنگ اسدی) (از صحاح الفرس)، جای خوابیدن گاوان و گوسفندان، (برهان قاطع)، چاردیوار را گویند که شب هنگام گاوان و گوسفندان و شتران و امثال آن در آنجا باشند، (فرهنگ جهانگیری)، غوشا، آغل، شبگاه، شب غازه، زاغه: سبوح و مزکت بهمان گرفت و دیزه فلان و ما چو گاوان گرد آمده به غوشادا، ابوالعباس (از فرهنگ اسدی)، ز بأس پاس تو اندر کنام شیر و پلنگ کند شبان به شبان از پی گله غوشاد، شمس فخری (از آنندراج) (جهانگیری)، ، سرگین سایر حیوانات، بفتح اول نیز آمده است، سرگین حیوانات، غوشا، جای فرودآمدن کاروان، قافله گاه، (از برهان قاطع)، جایگاه دیوان و جنیان، (اداه الفضلاء) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، درخت بلند، (برهان قاطع) (اداه الفضلاء)
جایگاه گاوان و گوسفندان، (فرهنگ اسدی) (از صحاح الفرس)، جای خوابیدن گاوان و گوسفندان، (برهان قاطع)، چاردیوار را گویند که شب هنگام گاوان و گوسفندان و شتران و امثال آن در آنجا باشند، (فرهنگ جهانگیری)، غوشا، آغل، شبگاه، شب غازه، زاغه: سبوح و مزکت بهمان گرفت و دیزه فلان و ما چو گاوان گرد آمده به غوشادا، ابوالعباس (از فرهنگ اسدی)، ز بأس پاس تو اندر کنام شیر و پلنگ کند شبان به شبان از پی گله غوشاد، شمس فخری (از آنندراج) (جهانگیری)، ، سرگین سایر حیوانات، بفتح اول نیز آمده است، سرگین حیوانات، غوشا، جای فرودآمدن کاروان، قافله گاه، (از برهان قاطع)، جایگاه دیوان و جنیان، (اداه الفضلاء) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، درخت بلند، (برهان قاطع) (اداه الفضلاء)
خوشۀ گندم، (صحاح الفرس)، خوشۀ گندم و جو، (فرهنگ اسدی) (برهان قاطع)، خوشۀ انگور و جو و گندم، (فرهنگ اوبهی)، خوشۀ جو و گندم، خصوصاً خوشه هایی که پس از درودن در زمین باشد و مردمان درویش خوشه چین آنها را برچینند، (از ناظم الاطباء)، سرگین خشک، (صحاح الفرس)، سرگین گاو که بر دشت خشک شود، (فرهنگ اسدی)، سرگین خشک حیوانات، (برهان قاطع)، سرگین خشک حیوانات برای سوزانیدن، (ناظم الاطباء)، پاچک، (فرهنگ جهانگیری)، غوشا، غوشاد، غوشاک، (برهان قاطع) (فرهنگ اوبهی) : یکی ز راه همی زر برندارد وسیم یکی ز دشت به هیمه همی چند غوشای، طیان (از فرهنگ اسدی)، کار خلقت نیاید از خصمت کار عنبر نیاید ازغوشای خرد گشته بپای گاو فنا هرکه از تو کشیده چون غوشای، شمس فخری (از فرهنگ رشیدی)، ، جای خوابیدن چارپایان، غوشا، غوشاد، غوشاک، (برهان قاطع)، و رجوع به غوشا، غوشاد و غوشاک شود
خوشۀ گندم، (صحاح الفرس)، خوشۀ گندم و جو، (فرهنگ اسدی) (برهان قاطع)، خوشۀ انگور و جو و گندم، (فرهنگ اوبهی)، خوشۀ جو و گندم، خصوصاً خوشه هایی که پس از درودن در زمین باشد و مردمان درویش خوشه چین آنها را برچینند، (از ناظم الاطباء)، سرگین خشک، (صحاح الفرس)، سرگین گاو که بر دشت خشک شود، (فرهنگ اسدی)، سرگین خشک حیوانات، (برهان قاطع)، سرگین خشک حیوانات برای سوزانیدن، (ناظم الاطباء)، پاچک، (فرهنگ جهانگیری)، غوشا، غوشاد، غوشاک، (برهان قاطع) (فرهنگ اوبهی) : یکی ز راه همی زر برندارد وسیم یکی ز دشت به هیمه همی چند غوشای، طیان (از فرهنگ اسدی)، کار خلقت نیاید از خصمت کار عنبر نیاید ازغوشای خُرد گشته بپای گاو فنا هرکه از تو کشیده چون غوشای، شمس فخری (از فرهنگ رشیدی)، ، جای خوابیدن چارپایان، غوشا، غوشاد، غوشاک، (برهان قاطع)، و رجوع به غوشا، غوشاد و غوشاک شود
شنونده مستمع سماع و آن بافراد پایین ترین (پنجمین) طبقه از طبقات مانویان اطلاق میشده، (من باب اطلاق جزو بکل) پیرو آیین مانی مانوی: اندروی (سمرقند) جایگاه مانویانست و ایشانرا نغوشاک خوانند: ای نظامی کلکی بی سر و سامانی به نغوشاک و جهود و مغ و ترسا مانی. (سوزنی فرنظا)، (بخطا) زردشتی مجوس. توضیح ظاهرا نغوشاک و نغوشا را بخطا هم ریشه مغوش مگوش دانسته اند چنانکه مرحوم صادق هدایت برین عقیده بوده، (بخطا)} صابئین. {توضیح در ترجمه تفسیر طبری در ترجمه کلمه} صابئون {و} صابئین {همه جانغوشاکان آمده است
شنونده مستمع سماع و آن بافراد پایین ترین (پنجمین) طبقه از طبقات مانویان اطلاق میشده، (من باب اطلاق جزو بکل) پیرو آیین مانی مانوی: اندروی (سمرقند) جایگاه مانویانست و ایشانرا نغوشاک خوانند: ای نظامی کلکی بی سر و سامانی به نغوشاک و جهود و مغ و ترسا مانی. (سوزنی فرنظا)، (بخطا) زردشتی مجوس. توضیح ظاهرا نغوشاک و نغوشا را بخطا هم ریشه مغوش مگوش دانسته اند چنانکه مرحوم صادق هدایت برین عقیده بوده، (بخطا)} صابئین. {توضیح در ترجمه تفسیر طبری در ترجمه کلمه} صابئون {و} صابئین {همه جانغوشاکان آمده است