دانه های ترش و نارس انگور که هنوز نرسیده و شیرین نشده باشد، کنایه از فرد جوان و بی تجربه غوره نشده مویز شدن: کنایه از بدون تجربه و آگاهی لازم خواستار مقام بالا یا چیزی باارزش بودن
دانه های ترش و نارس انگور که هنوز نرسیده و شیرین نشده باشد، کنایه از فرد جوان و بی تجربه غوره نشده مویز شدن: کنایه از بدون تجربه و آگاهی لازم خواستار مقام بالا یا چیزی باارزش بودن
اسم مرت از غور. (از اقرب الموارد). یکبار آمدن بزمین نشیب. یکبار درآمدن و داخل شدن درچیزی. رجوع به غور شود، آفتاب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، میان روز. (منتهی الارب). ظهر. قائله. (اقرب الموارد). وسط روز
اسم مرت از غَور. (از اقرب الموارد). یکبار آمدن بزمین نشیب. یکبار درآمدن و داخل شدن درچیزی. رجوع به غَور شود، آفتاب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، میان روز. (منتهی الارب). ظُهر. قائله. (اقرب الموارد). وسط روز
نام جایی است از نواحی یمامه. در اخبار آمده است: رسول خدا سه اقطاع به مجّاعه بن مراره داد و آنها غوره و غرابه و حبل از نواحی یمامه بودند. (از معجم البلدان)
نام جایی است از نواحی یمامه. در اخبار آمده است: رسول خدا سه اقطاع به مَجّاعه بن مراره داد و آنها غوره و غرابه و حُبَل از نواحی یمامه بودند. (از معجم البلدان)
انگور نارسیده که مزۀ ترش دارد. (از غیاث اللغات) (آنندراج). حصرم. (فرهنگ اسدی) (مهذب الاسماء). حصرم و انگور نارسیدۀ ترش. (نسخۀ دیگر از فرهنگ اسدی). نارسیدۀ انگور. انگور خام. انگور یا خرمای نارس که هنوز ترش باشد. خرمای نارس: و دوش نامه رسیدم یکی ز خواجه نصیر میان نامه همه ترف و غوره و غنجال. ابوالعباس. چون ژاله به سردی اندرون موصوف چون غوره به خامی اندرون محکم. منجیک. سراسر همه رز پر از غوره دید بفرمود تا کهترش دردوید از آن خوشه ای چند ببرید و برد به ایوان و خوالیگرش را سپرد. فردوسی. برفتم برز تا بیارم کنشتو چه سیب و چه غوره چه امرود و آلو. علی قرط (از فرهنگ اسدی). چون خوشه (خوشۀ انگور) بزرگ کرد و دانهای غوره به کمال رسید... و از سبزی به سیاهی آمد چون شبه می تافت. (نوروزنامه). شوره بینند بره پس به سرچشمه رسند غوره یابند برز پس می حمرابینند. خاقانی. نه سبزه بردمد از خاک وآنگهی سوسن نه غوره دررسد از تاک وآنگهی صهبا. خاقانی. بر غوره چهارمه کنم صبر تا باده به خمستان ببینم. خاقانی. یکی چون ترشی آن غوره خوردی چو غوره زآن ترشرویی نکردی. نظامی. سمندش کشتزار سبز را خورد غلامش غورۀ دهقان تبه کرد. نظامی. تا می پخته یافتن در جام دید باید هزار غورۀ خام. نظامی. غوره ها را که بیارایید غول پخته پندارد کسی که هست گول. مولوی (مثنوی). کی برست آن گل خندان و چنین زیبا شد آخر این غورۀنوخاسته چون حلوا شد؟! سعدی (طیبات). - غوره آب گرفتن، گریه کردن. بیشتر در مقام سرزنش گویند. (فرهنگ نظام). - غورۀ آبی، قسمی غوره که آب آن را گیرند. - غوره در چشم کسی کردن، عیش کسی را منغص ساختن. (آنندراج) : سالک از چشم کبود چرخ میدارم حذر کین ترشرو غوره در چشم ایاغم میکند. سالک یزدی (از بهار عجم). - غوره مویز شدن، چیز نارسیده و به کمال خود نارسیده فاسد شدن. (فرهنگ نظام). غورۀ ما مویز شد، کنایه است از اینکه طفل بسبب ضعف مزاج حالت پیران گیرد. (از بهار عجم) (آنندراج) : از زندگی دوروزه دلگیر شدیم شد غورۀ ما مویز و پرمیر شدیم طفلیم و چو برۀ کبودیم و دو مو افسوس که بالغ نشده پیر شدیم. باقر کاشی (از بهار عجم) (آنندراج). - گرد غوره، غورۀ خشک کردۀ کوبیده است. (از فرهنگ نظام). - امثال: غوره نشده مویز شده است، نظیر: در غورگی مویز شدن. غوره مویز میشود، مویز غوره نمیشود، در بهار عجم این مثل بصورت ’غوره مویز نمیشود’ آمده است. گر صبر کنی ز غوره حلوا یابی. (فرهنگ نظام). هیچ انگوری غوره نشود. (فیه مافیه). ، هر میوۀ نارس. (حاشیۀبرهان قاطع چ معین). هر میوۀ نارس ترش. (ناظم الاطباء) : و روغن زیت که آن را بتازی انفاق گویند، و آن روغنی باشد که از غورۀ زیتون کشند یعنی اززیتونی سبز. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، در تداول مردم مازندران و گرگان، رز و مو. و همچنین مورا ماله غوره نیز گویند. رجوع به جنگل شناسی ساعی ج 1ص 244 شود، مجازاً بمعنی خردسال و کوچک. یتیم غوره، آنکه در خردسالی یتیم مانده است، در تداول مردم شوشتر، طفل دانا و پرهیزگار. (لغت محلی شوشتر خطی)، یکی از الوان کبوتر. (ناظم الاطباء)
انگور نارسیده که مزۀ ترش دارد. (از غیاث اللغات) (آنندراج). حِصرِم. (فرهنگ اسدی) (مهذب الاسماء). حصرم و انگور نارسیدۀ ترش. (نسخۀ دیگر از فرهنگ اسدی). نارسیدۀ انگور. انگور خام. انگور یا خرمای نارس که هنوز ترش باشد. خرمای نارس: و دوش نامه رسیدم یکی ز خواجه نصیر میان نامه همه ترف و غوره و غنجال. ابوالعباس. چون ژاله به سردی اندرون موصوف چون غوره به خامی اندرون محکم. منجیک. سراسر همه رز پر از غوره دید بفرمود تا کهترش دردوید از آن خوشه ای چند ببرید و برد به ایوان و خوالیگرش را سپرد. فردوسی. برفتم برز تا بیارم کنشتو چه سیب و چه غوره چه امرود و آلو. علی قرط (از فرهنگ اسدی). چون خوشه (خوشۀ انگور) بزرگ کرد و دانهای غوره به کمال رسید... و از سبزی به سیاهی آمد چون شبه می تافت. (نوروزنامه). شوره بینند بره پس به سرچشمه رسند غوره یابند برز پس می حمرابینند. خاقانی. نه سبزه بردمد از خاک وآنگهی سوسن نه غوره دررسد از تاک وآنگهی صهبا. خاقانی. بر غوره چهارمه کنم صبر تا باده به خمستان ببینم. خاقانی. یکی چون ترشی آن غوره خوردی چو غوره زآن ترشرویی نکردی. نظامی. سمندش کشتزار سبز را خورد غلامش غورۀ دهقان تبه کرد. نظامی. تا می پخته یافتن در جام دید باید هزار غورۀ خام. نظامی. غوره ها را که بیارایید غول پخته پندارد کسی که هست گول. مولوی (مثنوی). کی برست آن گل خندان و چنین زیبا شد آخر این غورۀنوخاسته چون حلوا شد؟! سعدی (طیبات). - غوره آب گرفتن، گریه کردن. بیشتر در مقام سرزنش گویند. (فرهنگ نظام). - غورۀ آبی، قسمی غوره که آب آن را گیرند. - غوره در چشم کسی کردن، عیش کسی را منغص ساختن. (آنندراج) : سالک از چشم کبود چرخ میدارم حذر کین ترشرو غوره در چشم ایاغم میکند. سالک یزدی (از بهار عجم). - غوره مویز شدن، چیز نارسیده و به کمال خود نارسیده فاسد شدن. (فرهنگ نظام). غورۀ ما مویز شد، کنایه است از اینکه طفل بسبب ضعف مزاج حالت پیران گیرد. (از بهار عجم) (آنندراج) : از زندگی دوروزه دلگیر شدیم شد غورۀ ما مویز و پرمیر شدیم طفلیم و چو برۀ کبودیم و دو مو افسوس که بالغ نشده پیر شدیم. باقر کاشی (از بهار عجم) (آنندراج). - گرد غوره، غورۀ خشک کردۀ کوبیده است. (از فرهنگ نظام). - امثال: غوره نشده مویز شده است، نظیر: در غورگی مویز شدن. غوره مویز میشود، مویز غوره نمیشود، در بهار عجم این مثل بصورت ’غوره مویز نمیشود’ آمده است. گر صبر کنی ز غوره حلوا یابی. (فرهنگ نظام). هیچ انگوری غوره نشود. (فیه مافیه). ، هر میوۀ نارس. (حاشیۀبرهان قاطع چ معین). هر میوۀ نارس ترش. (ناظم الاطباء) : و روغن زیت که آن را بتازی انفاق گویند، و آن روغنی باشد که از غورۀ زیتون کشند یعنی اززیتونی سبز. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، در تداول مردم مازندران و گرگان، رز و مَو. و همچنین مورا ماله غوره نیز گویند. رجوع به جنگل شناسی ساعی ج 1ص 244 شود، مجازاً بمعنی خردسال و کوچک. یتیم غوره، آنکه در خردسالی یتیم مانده است، در تداول مردم شوشتر، طفل دانا و پرهیزگار. (لغت محلی شوشتر خطی)، یکی از الوان کبوتر. (ناظم الاطباء)
اگر بیند غوره خورد، دلیل که اندوهناک شود. اگر بیند غوره بفروخت و نخورد، دلیل است هیچ اندوهی به وی نرسد. اگر غوره را در خواب به گوشت پخته بیند، دلیل که هیچ اندوهی به وی نرسد و به تاویل بهتری است .
اگر بیند غوره خورد، دلیل که اندوهناک شود. اگر بیند غوره بفروخت و نخورد، دلیل است هیچ اندوهی به وی نرسد. اگر غوره را در خواب به گوشت پخته بیند، دلیل که هیچ اندوهی به وی نرسد و به تاویل بهتری است .
ماده ای شیمیایی و سفید رنگ که در تهیۀ باروت به کار می رود، زمینی که در آن نمک و این ماده باشد، کنایه از ویژگی زمینی که نتوان در آن کشت و کار کرد، بی حاصل شورۀ سر: در پزشکی پوسته های ریز که به واسطۀ قارچ های کچلی یا عارضۀ دیگر از پوست سر جدا می شود و در لا به لای موها جا می گیرد
ماده ای شیمیایی و سفید رنگ که در تهیۀ باروت به کار می رود، زمینی که در آن نمک و این ماده باشد، کنایه از ویژگی زمینی که نتوان در آن کشت و کار کرد، بی حاصل شورۀ سر: در پزشکی پوسته های ریز که به واسطۀ قارچ های کچلی یا عارضۀ دیگر از پوست سر جدا می شود و در لا به لای موها جا می گیرد
شغال، پستانداری گوشت خوار و از خانوادۀ سگ که از پرندگان کوچک و اهلی تغذیه می کند، شگال، گال، تورک، اهمر، برای مثال تنها من و یک شهر پر از خصم و تو با من / شیری و یکی دشت پر از رو به و توره (قطران - رشیدی - توره)
شُغال، پستانداری گوشت خوار و از خانوادۀ سگ که از پرندگان کوچک و اهلی تغذیه می کند، شَگال، گال، تورَک، اَهمَر، برای مِثال تنها من و یک شهر پر از خصم و تو با من / شیری و یکی دشت پر از رو به و توره (قطران - رشیدی - توره)
ماده ای بی رنگ و بی بو به صورت بلورهای سوزنی نازک که در کبد تولید می شود و همراه با ادرار از بدن انسان دفع می شود، نوع مصنوعی آن در صنعت و کشاورزی به عنوان کود کاربرد دارد
ماده ای بی رنگ و بی بو به صورت بلورهای سوزنی نازک که در کبد تولید می شود و همراه با ادرار از بدن انسان دفع می شود، نوع مصنوعی آن در صنعت و کشاورزی به عنوان کود کاربرد دارد
خوشۀ خشک شدۀ گندم یا جو توس، درختی بزرگ و جنگلی از خانوادۀ پیاله داران، با برگ های دندانه دار و نوک تیز که دم کردۀ برگ و پوست آن برای تصفیۀ خون، تقویت معده و کاهش تب مفید است، تیس، غوش، سندر، غان
خوشۀ خشک شدۀ گندم یا جو توس، درختی بزرگ و جنگلی از خانوادۀ پیاله داران، با برگ های دندانه دار و نوک تیز که دم کردۀ برگ و پوست آن برای تصفیۀ خون، تقویت معده و کاهش تب مفید است، تیس، غوش، سَندِر، غان