اهورامزدا نام فرشته ای روز اول از هر ماه خورشیدی سیّارۀ مشتری، در علم نجوم پنجمین و بزرگ ترین سیارۀ منظومۀ شمسی، زوش، برجیس، قاضی فلک، سعد السّعود، ژوپیتر، زواش، سعد اکبر، هرمز، زاووش، قاضی چرخ، زاوش برای مثال شب اورمزد آمد از ماه دی / ز گفتن برآسای و بردار می (فردوسی - ۶/۲۶۰)
اهورامزدا نام فرشته ای روز اول از هر ماه خورشیدی سَیّارِۀ مُشتَری، در علم نجوم پنجمین و بزرگ ترین سیارۀ منظومۀ شمسی، زَوَش، بِرجیس، قاضیِ فَلَک، سَعدُ السُّعود، ژوپیتِر، زَواش، سَعدِ اَکبَر، هُرمُز، زاووش، قاضیِ چَرخ، زاوُش برای مِثال شب اورمزد آمد از ماه دی / ز گفتن برآسای و بردار می (فردوسی - ۶/۲۶۰)
دهی است از دهستان حومه بخش خورموج شهرستان بوشهر بحدود و مشخصات زیر: شمال بخش اهرم، باختر ارتفاعات مند و تنگستان، خاور ارتفاعات دهستان خاویز و ارتفاعات لاور، رئیس غلام، جنوب دهستان چغاپور. این دهستان در شمال باختری بخش واقع و هوای آن گرم و آب مشروب آن از قنات و چاه و زراعت آن دیمی است. محصولات خورموج عبارتند از: غلات و خرما و تنباکو. شغل اهالی زراعت و باغبانی و کسب از صنایع دستی عبابافی است. این بخش خورموج از 22 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و تعداد نفوس آن در حدود 16000 تن و قراءمهم عبارت از خردرازی، فقیه حسنان، کلل، حیدری و لاور و رئیس غلام است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان حومه بخش خورموج شهرستان بوشهر بحدود و مشخصات زیر: شمال بخش اهرم، باختر ارتفاعات مند و تنگستان، خاور ارتفاعات دهستان خاویز و ارتفاعات لاور، رئیس غلام، جنوب دهستان چغاپور. این دهستان در شمال باختری بخش واقع و هوای آن گرم و آب مشروب آن از قنات و چاه و زراعت آن دیمی است. محصولات خورموج عبارتند از: غلات و خرما و تنباکو. شغل اهالی زراعت و باغبانی و کسب از صنایع دستی عبابافی است. این بخش خورموج از 22 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و تعداد نفوس آن در حدود 16000 تن و قراءمهم عبارت از خُرْدرازی، فقیه حسنان، کلل، حیدری و لاور و رئیس غلام است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
ستاره مشتری. (غیاث اللغات). ستاره ایست در آسمان ششم که قاضی فلک است و خانه در برج قوس و حوت دارد و اقلیم دوم که آن بلاد چین است بدو منسوب است و منجمان سعد اکبرش خوانند و او را ارمزد و زاوش و هرمزد و هرمز نیز گویند و تازیش برجیس و مشتری نامند و هند برسپت خوانند و در لسان الشعراء به واو پارسی مصحح است. (مؤید الفضلا) (شرفنامۀ منیری). ستارۀ مشتری را گویند و به زئوس یونانی نیز اطلاق کرده اند. (فرهنگ شاهنامه) : بهرامی آنگهی که بخشم افتی بر گاه اورمزد در افشانی. دقیقی. دوصد گونه گل بد میان فرزد فروزان چو شب در، ز چرخ اورمزد. اسدی.
ستاره مشتری. (غیاث اللغات). ستاره ایست در آسمان ششم که قاضی فلک است و خانه در برج قوس و حوت دارد و اقلیم دوم که آن بلاد چین است بدو منسوب است و منجمان سعد اکبرش خوانند و او را ارمزد و زاوش و هرمزد و هرمز نیز گویند و تازیش برجیس و مشتری نامند و هند برسپت خوانند و در لسان الشعراء به واو پارسی مصحح است. (مؤید الفضلا) (شرفنامۀ منیری). ستارۀ مشتری را گویند و به زئوس یونانی نیز اطلاق کرده اند. (فرهنگ شاهنامه) : بهرامی آنگهی که بخشم افتی بر گاه اورمزد در افشانی. دقیقی. دوصد گونه گل بد میان فرزد فروزان چو شب در، ز چرخ اورمزد. اسدی.
اهورمزده. اهورمزدا. تلفظ کوتاهش هرمز نام خدای تعالی بفارسی قدیم. (فرهنگ شاهنامه). رب الارباب و واجب الوجود. (از ناظم الاطباء). اورمزد و هرمز را ظاهراً در دورۀ اشکانیان معنی مشتری داده اند یعنی خدای خدایان. عادت یونانیان بر این بود که بزرگترین خدای هر ملت رانام مشتری بدهند و این نام در آن وقت که اشکانیان به ادب و زبان یونانی مایل شدند داده شده است. (یادداشت بخط مؤلف). اهورمزد. هرمز. هرمزد. رجوع به این کلمات و کتاب مزدیسنا و فهرست آن شود.
اهورمزده. اهورمزدا. تلفظ کوتاهش هرمز نام خدای تعالی بفارسی قدیم. (فرهنگ شاهنامه). رب الارباب و واجب الوجود. (از ناظم الاطباء). اورمزد و هرمز را ظاهراً در دورۀ اشکانیان معنی مشتری داده اند یعنی خدای خدایان. عادت یونانیان بر این بود که بزرگترین خدای هر ملت رانام مشتری بدهند و این نام در آن وقت که اشکانیان به ادب و زبان یونانی مایل شدند داده شده است. (یادداشت بخط مؤلف). اهورمزد. هرمز. هرمزد. رجوع به این کلمات و کتاب مزدیسنا و فهرست آن شود.
بمعنی صاحب قدرت و توانا باشد، چه مند بمعنی صاحب هم آمده است. (برهان). توانا و خداوند زور. (شرفنامۀ منیری). هرچه پرزور و قوی. (آنندراج). دارای زور و نیرو. زورآور. چیره دست. (فرهنگ فارسی معین). صاحب قوت و قدرت و توانا و قوی و تنومند. (ناظم الاطباء). قوی. پرزور. نیرومند: گوان پهلوانی بود زورمند به بازوی برز و به بالا بلند. فردوسی. چنین گفت شیرو که ای زورمند به پیکار پیش دلیران مخند. فردوسی. تن آور یکی لشکر زورمند برهنه تن و سفت و بالا بلند. فردوسی. پس از بهر جنگش یل زورمند یکی چرخ فرمود پهن و بلند. اسدی. بسی کس که بد گشته بیمار و سست از آن باز شد زورمند و درست. شمسی (یوسف و زلیخا). محکم نظام دولت و ثابت قوام داد زان زورمند بازوی خنجرگذارباد. مسعودسعد. چو باشد وقت زور آن زورمندان کنند از شیر چنگ، از پیل دندان. نظامی. جهانداری آمد چنین زورمند در دوستی را بر او برمبند. نظامی. سگ کیست روباه نازورمند که شیر ژیان را رساند گزند. نظامی. دلوها وابستۀ چرخ بلند دلو او در اصبعین زورمند. مولوی. گفت ای منصف چو ایشان غالبند یار آن باشم که باشد زورمند. مولوی. ضعیفان را مکن بر دل گزندی که درمانی به جور زورمندی. (گلستان). ملاح گفت کشتی را خللی هست یکی از شما که دلاورتر است و شاطر و زورمند باید که بدین ستون رود. (گلستان). بسا زورمندا که افتاد سخت بس افتاده را یاوری کرد بخت. (بوستان). ورت دل به یزدان بود زورمند نئی نیز محتاج رای بلند. امیرخسرو. رجوع به زورمندی و زور و دیگر ترکیبهای این کلمه شود، صاحب نفوذ در جامعه و دستگاههای اداری. (فرهنگ فارسی معین)
بمعنی صاحب قدرت و توانا باشد، چه مند بمعنی صاحب هم آمده است. (برهان). توانا و خداوند زور. (شرفنامۀ منیری). هرچه پرزور و قوی. (آنندراج). دارای زور و نیرو. زورآور. چیره دست. (فرهنگ فارسی معین). صاحب قوت و قدرت و توانا و قوی و تنومند. (ناظم الاطباء). قوی. پرزور. نیرومند: گوان پهلوانی بود زورمند به بازوی برز و به بالا بلند. فردوسی. چنین گفت شیرو که ای زورمند به پیکار پیش دلیران مخند. فردوسی. تن آور یکی لشکر زورمند برهنه تن و سفت و بالا بلند. فردوسی. پس از بهر جنگش یل زورمند یکی چرخ فرمود پهن و بلند. اسدی. بسی کس که بد گشته بیمار و سست از آن باز شد زورمند و درست. شمسی (یوسف و زلیخا). محکم نظام دولت و ثابت قوام داد زان زورمند بازوی خنجرگذارباد. مسعودسعد. چو باشد وقت زور آن زورمندان کنند از شیر چنگ، از پیل دندان. نظامی. جهانداری آمد چنین زورمند در دوستی را بر او برمبند. نظامی. سگ کیست روباه نازورمند که شیر ژیان را رساند گزند. نظامی. دلوها وابستۀ چرخ بلند دلو او در اصبعین زورمند. مولوی. گفت ای منصف چو ایشان غالبند یار آن باشم که باشد زورمند. مولوی. ضعیفان را مکن بر دل گزندی که درمانی به جور زورمندی. (گلستان). ملاح گفت کشتی را خللی هست یکی از شما که دلاورتر است و شاطر و زورمند باید که بدین ستون رود. (گلستان). بسا زورمندا که افتاد سخت بس افتاده را یاوری کرد بخت. (بوستان). ورت دل به یزدان بود زورمند نئی نیز محتاج رای بلند. امیرخسرو. رجوع به زورمندی و زور و دیگر ترکیبهای این کلمه شود، صاحب نفوذ در جامعه و دستگاههای اداری. (فرهنگ فارسی معین)
قسمتی ازترشحات داخلی که وسیله غدد مترشحه داخی ترشح میشود واثرتحریکی و حیاتی بر روی سایر اعضا بدن دارد. هورمون های دارای برخی خواص مشترکند اولا مانند کاتالیزورها بمقدارخیلی کم دارای اثرات خیلی زیادی هستتدولی معذلک بادیا ستارها تفاوت کلی دارند مثلا در اثر حرارت ازبین نمیروند و یالااقل در مقابل حرارتی که دیاستازها را از بین میبرد مقاومت کرده و از بین نمیروند ثانیا خواص یک آنتی ژن را هم ندارند یعنی اگر ببدن حیوانات تزریق شوند نه موجب عادت میشود و نه تولید مصونیت میکند و نه سبب پیدایش آنتی کور در بدن میشود. ثالثا فاقد خصوصیت زئولوژیکی هستند یعنی هورمون های مشابه در حیوانات مختلفه دارای اثرات مشابه هستند مثلا آدرنالیتی که از قسمت مغزی غده فوق کلیوی یک پستاندار گرفته شود با آدرنالینی که از پراگانگلیون های سگ ماهیهابدست آید دارای خواص فیزیولوژیکی مشابه هستند اخیرا برخی ازهورمون را بطور مصنوعی نیزتهیه کرده اند ارمون
قسمتی ازترشحات داخلی که وسیله غدد مترشحه داخی ترشح میشود واثرتحریکی و حیاتی بر روی سایر اعضا بدن دارد. هورمون های دارای برخی خواص مشترکند اولا مانند کاتالیزورها بمقدارخیلی کم دارای اثرات خیلی زیادی هستتدولی معذلک بادیا ستارها تفاوت کلی دارند مثلا در اثر حرارت ازبین نمیروند و یالااقل در مقابل حرارتی که دیاستازها را از بین میبرد مقاومت کرده و از بین نمیروند ثانیا خواص یک آنتی ژن را هم ندارند یعنی اگر ببدن حیوانات تزریق شوند نه موجب عادت میشود و نه تولید مصونیت میکند و نه سبب پیدایش آنتی کور در بدن میشود. ثالثا فاقد خصوصیت زئولوژیکی هستند یعنی هورمون های مشابه در حیوانات مختلفه دارای اثرات مشابه هستند مثلا آدرنالیتی که از قسمت مغزی غده فوق کلیوی یک پستاندار گرفته شود با آدرنالینی که از پراگانگلیون های سگ ماهیهابدست آید دارای خواص فیزیولوژیکی مشابه هستند اخیرا برخی ازهورمون را بطور مصنوعی نیزتهیه کرده اند ارمون