جدول جو
جدول جو

معنی غورزه - جستجوی لغت در جدول جو

غورزه
(رَ)
دهی است از دهستان آلحرم بخش کنگان شهرستان بوشهر که در 110هزارگزی جنوب خاوری کنگان و 4هزارگزی شوسۀ سابق بوشهر به لنگه قرار دارد. جلگه و گرمسیر است. سکنۀ آن 280 تن که بزبانهای فارسی و عربی سخن میگویند. آب آن از چاه تأمین میشود. محصول آن غلات، خرما و تنباکوست. شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ورزه
تصویر ورزه
کشاورز، کشتکار، دهقان
برزگر، زارع، فلّاح، ورزگر، برزکار، بزرکار، برزیگر، برزه گر، گیاه کار، حرّاث، حارث، بازیار، کدیور، ورزگار، ورزکار، ورزی، کشورز، واستریوش، کشتبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوزه
تصویر غوزه
غلاف پنبه که هنوز پنبۀ آن را درنیاورده باشند، غلاف و پوست دانه یا تخمدان بعضی گیاهان مانند خشخاش و شقایق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوره
تصویر غوره
دانه های ترش و نارس انگور که هنوز نرسیده و شیرین نشده باشد، کنایه از فرد جوان و بی تجربه
غوره نشده مویز شدن: کنایه از بدون تجربه و آگاهی لازم خواستار مقام بالا یا چیزی باارزش بودن
فرهنگ فارسی عمید
(غُ سَ)
موضعی است میان مکه و طائف. (منتهی الارب). جایگاهی است در بلاد هذیل. مالک بن خالد هزلی گوید:
لمیثاء دار کالکتاب بغرزه
قفار و بالمنجاه منها مساکن.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
در بعضی از نسخ نزهه القلوب بجای غرچه، غورچه آمده است. رجوع به نزهه القلوب چ دبیرسیاقی چ 1336 ص 190 و غرچه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ قَ)
خرج کردن مال در مواردی که در حکم تلف کردن باشد. (دزی ج 2 ص 231)
لغت نامه دهخدا
(کَ وَ زَ / زِ)
اسم فارسی خرنوب شامی است. (فهرست مخزن الادویه). بمعنی کورز است که میوه و بار کبر باشد و کبر رستنیی بود خاردار و خرنوب شامی همان است. کورک. (از برهان). میوه و بار کور (کبر). (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کبر، کور، کورز، کورک و خرنوب شود
لغت نامه دهخدا
(زِ)
از ده های فراهان است. (تاریخ قم ص 141.)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
مردن و هلاک شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و به تقدیم راء بر واو هم (هروزه) آمده است
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
انگور نارسیده که مزۀ ترش دارد. (از غیاث اللغات) (آنندراج). حصرم. (فرهنگ اسدی) (مهذب الاسماء). حصرم و انگور نارسیدۀ ترش. (نسخۀ دیگر از فرهنگ اسدی). نارسیدۀ انگور. انگور خام. انگور یا خرمای نارس که هنوز ترش باشد. خرمای نارس:
و دوش نامه رسیدم یکی ز خواجه نصیر
میان نامه همه ترف و غوره و غنجال.
ابوالعباس.
چون ژاله به سردی اندرون موصوف
چون غوره به خامی اندرون محکم.
منجیک.
سراسر همه رز پر از غوره دید
بفرمود تا کهترش دردوید
از آن خوشه ای چند ببرید و برد
به ایوان و خوالیگرش را سپرد.
فردوسی.
برفتم برز تا بیارم کنشتو
چه سیب و چه غوره چه امرود و آلو.
علی قرط (از فرهنگ اسدی).
چون خوشه (خوشۀ انگور) بزرگ کرد و دانهای غوره به کمال رسید... و از سبزی به سیاهی آمد چون شبه می تافت. (نوروزنامه).
شوره بینند بره پس به سرچشمه رسند
غوره یابند برز پس می حمرابینند.
خاقانی.
نه سبزه بردمد از خاک وآنگهی سوسن
نه غوره دررسد از تاک وآنگهی صهبا.
خاقانی.
بر غوره چهارمه کنم صبر
تا باده به خمستان ببینم.
خاقانی.
یکی چون ترشی آن غوره خوردی
چو غوره زآن ترشرویی نکردی.
نظامی.
سمندش کشتزار سبز را خورد
غلامش غورۀ دهقان تبه کرد.
نظامی.
تا می پخته یافتن در جام
دید باید هزار غورۀ خام.
نظامی.
غوره ها را که بیارایید غول
پخته پندارد کسی که هست گول.
مولوی (مثنوی).
کی برست آن گل خندان و چنین زیبا شد
آخر این غورۀنوخاسته چون حلوا شد؟!
سعدی (طیبات).
- غوره آب گرفتن، گریه کردن. بیشتر در مقام سرزنش گویند. (فرهنگ نظام).
- غورۀ آبی، قسمی غوره که آب آن را گیرند.
- غوره در چشم کسی کردن، عیش کسی را منغص ساختن. (آنندراج) :
سالک از چشم کبود چرخ میدارم حذر
کین ترشرو غوره در چشم ایاغم میکند.
سالک یزدی (از بهار عجم).
- غوره مویز شدن، چیز نارسیده و به کمال خود نارسیده فاسد شدن. (فرهنگ نظام).
غورۀ ما مویز شد، کنایه است از اینکه طفل بسبب ضعف مزاج حالت پیران گیرد. (از بهار عجم) (آنندراج) :
از زندگی دوروزه دلگیر شدیم
شد غورۀ ما مویز و پرمیر شدیم
طفلیم و چو برۀ کبودیم و دو مو
افسوس که بالغ نشده پیر شدیم.
باقر کاشی (از بهار عجم) (آنندراج).
- گرد غوره، غورۀ خشک کردۀ کوبیده است. (از فرهنگ نظام).
- امثال:
غوره نشده مویز شده است، نظیر: در غورگی مویز شدن. غوره مویز میشود، مویز غوره نمیشود، در بهار عجم این مثل بصورت ’غوره مویز نمیشود’ آمده است.
گر صبر کنی ز غوره حلوا یابی. (فرهنگ نظام).
هیچ انگوری غوره نشود. (فیه مافیه).
، هر میوۀ نارس. (حاشیۀبرهان قاطع چ معین). هر میوۀ نارس ترش. (ناظم الاطباء) : و روغن زیت که آن را بتازی انفاق گویند، و آن روغنی باشد که از غورۀ زیتون کشند یعنی اززیتونی سبز. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، در تداول مردم مازندران و گرگان، رز و مو. و همچنین مورا ماله غوره نیز گویند. رجوع به جنگل شناسی ساعی ج 1ص 244 شود، مجازاً بمعنی خردسال و کوچک. یتیم غوره، آنکه در خردسالی یتیم مانده است، در تداول مردم شوشتر، طفل دانا و پرهیزگار. (لغت محلی شوشتر خطی)، یکی از الوان کبوتر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
قریه ای است بر دروازۀ هرات. (از معجم البلدان). یکی از قرای هرات، و منسوب آن غورجی است. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 182)
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ / غو رَ)
نام جایی است از نواحی یمامه. در اخبار آمده است: رسول خدا سه اقطاع به مجّاعه بن مراره داد و آنها غوره و غرابه و حبل از نواحی یمامه بودند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غُ رِ)
تلفظ ترکی گره. نام جزیره ای در آفریقای غربی فرانسه، که جزء سنگال است و روبروی داکار قرار دارد. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
اسم مرت از غور. (از اقرب الموارد). یکبار آمدن بزمین نشیب. یکبار درآمدن و داخل شدن درچیزی. رجوع به غور شود، آفتاب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، میان روز. (منتهی الارب). ظهر. قائله. (اقرب الموارد). وسط روز
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
گوزۀ پنبه بود که پنبه در او روید. (فرهنگ اسدی نخجوانی). گوزۀ پنبه. (نسخۀ دیگر از فرهنگ اسدی). گندک نیز گویند و به تازی جوزقه گویند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). پنبۀ ناشکفته که در غلاف باشد. (فرهنگ جهانگیری). غلاف پنبه را گویند که هنوز پنبه از آن برنیاورده باشند و معرب آن جوزقه است. (برهان قاطع). پوست بالای پنبه که هنوز نترکیده باشد و این لفظ در اصل گوزه است مرکب از گوز بمعنی چارمغز، و ’ه’ نسبت که افادۀ معنی تشبیه کند. (از غیاث اللغات). پوست بالای پنبه و بالای خشخاش، معرب آن جوزق. (از فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). در اصفهان کلوزه خوانند. (فرهنگ رشیدی). جوزی بود که که در آن پنبه باشد. (فرهنگ اوبهی). پنبه ای که از پوست جدا نشده باشد. میوه ای است که پنبه از درون آن بیرون آرند. غوزک. غوژه. جوزق. جوزقه. جوزه. غوزغه. رجوع به گوزه شود، غلاف و پوست بعضی گیاهها، از قبیل: پنبه و خشخاش و شقایق و جز آن. تخمدان بعضی گیاهان، مانند: شقایق و خشخاش و جز آن.
- غوزۀ پنبه، پنبه ای که از پوست جدا نشده باشد. بیلم. رجوع به معنی اول غوزه شود.
- غوزۀ خشخاش، پوست و غلاف خشخاش. کوکنار. رمّان السﱡعال. رجوع به کوکنار و گوزه شود.
، حباب آب و شراب و دوشاب و جز آن.
- غوزۀ آب، کنایه از حباب است، و آن شیشه مانندی است که بیشتر به وقت باریدن باران بر روی آن بهم رسد. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از انجمن آرا). حباب. حبب. نفّاخه. یعلول. غرّان. (منتهی الارب).
، گوی نقره که بعربی قداس خوانند. (برهان قاطع). مهرۀ نقره شبیه به مروارید. (ناظم الاطباء).
- غوزۀ نقره، کنایه از مهرۀ نقره. مهرۀ سیمین که مانند مروارید باشد. قداس
لغت نامه دهخدا
پوشاک کوچک، گلیم کوچک کارکردن، ممارست، حصول، کوشش، زراعت، صنت حرفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کورزه
تصویر کورزه
میوه و بار کور (کبر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوره
تصویر غوره
انگور نارسیده که مزه ترش دارد
فرهنگ لغت هوشیار
غلاف پنبه که پنبه از آن بر نیامده باشند میوه ناشکفته پنبه گندک. یا غوزه پنبه. پنبه ای که از پوست جدا نشده بیلم، غلاف و پوست بعضی گیاهان مانند شقایق خشخاش و غلاف خشخاش کوکنار. یا غوزه آب. حباب. یا غوزه نقره. مهره نقره قداس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورزه
تصویر ورزه
((وَ زَ))
کار کردن، مهارت، حصول، کوشش، زراعت، صنعت، حرفه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غوره
تصویر غوره
((رِ))
انگور نارسیده که ترش مزه است، هر میوه نارس، آب، گرفتن گریه کردن (در مقام سرزنش گویند)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غوزه
تصویر غوزه
((زِ))
غلاف پنبه، غلاف و پوست بعضی گیاهان مانند شقایق، خشخاش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورزه
تصویر ورزه
مهارت
فرهنگ واژه فارسی سره
اگر بیند غوره خورد، دلیل که اندوهناک شود. اگر بیند غوره بفروخت و نخورد، دلیل است هیچ اندوهی به وی نرسد. اگر غوره را در خواب به گوشت پخته بیند، دلیل که هیچ اندوهی به وی نرسد و به تاویل بهتری است .
فرهنگ جامع تعبیر خواب
غوزه، پنبه ی باز نشده
فرهنگ گویش مازندرانی
انگور نارس
فرهنگ گویش مازندرانی