جدول جو
جدول جو

معنی غوزه

غوزه
(زَ / زِ)
گوزۀ پنبه بود که پنبه در او روید. (فرهنگ اسدی نخجوانی). گوزۀ پنبه. (نسخۀ دیگر از فرهنگ اسدی). گندک نیز گویند و به تازی جوزقه گویند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). پنبۀ ناشکفته که در غلاف باشد. (فرهنگ جهانگیری). غلاف پنبه را گویند که هنوز پنبه از آن برنیاورده باشند و معرب آن جوزقه است. (برهان قاطع). پوست بالای پنبه که هنوز نترکیده باشد و این لفظ در اصل گوزه است مرکب از گوز بمعنی چارمغز، و ’ه’ نسبت که افادۀ معنی تشبیه کند. (از غیاث اللغات). پوست بالای پنبه و بالای خشخاش، معرب آن جوزق. (از فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). در اصفهان کلوزه خوانند. (فرهنگ رشیدی). جوزی بود که که در آن پنبه باشد. (فرهنگ اوبهی). پنبه ای که از پوست جدا نشده باشد. میوه ای است که پنبه از درون آن بیرون آرند. غوزک. غوژه. جوزق. جوزقه. جوزه. غوزغه. رجوع به گوزه شود، غلاف و پوست بعضی گیاهها، از قبیل: پنبه و خشخاش و شقایق و جز آن. تخمدان بعضی گیاهان، مانند: شقایق و خشخاش و جز آن.
- غوزۀ پنبه، پنبه ای که از پوست جدا نشده باشد. بیلم. رجوع به معنی اول غوزه شود.
- غوزۀ خشخاش، پوست و غلاف خشخاش. کوکنار. رمّان السﱡعال. رجوع به کوکنار و گوزه شود.
، حباب آب و شراب و دوشاب و جز آن.
- غوزۀ آب، کنایه از حباب است، و آن شیشه مانندی است که بیشتر به وقت باریدن باران بر روی آن بهم رسد. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از انجمن آرا). حباب. حبب. نفّاخه. یعلول. غرّان. (منتهی الارب).
، گوی نقره که بعربی قداس خوانند. (برهان قاطع). مهرۀ نقره شبیه به مروارید. (ناظم الاطباء).
- غوزۀ نقره، کنایه از مهرۀ نقره. مهرۀ سیمین که مانند مروارید باشد. قداس
لغت نامه دهخدا