جدول جو
جدول جو

معنی غورجی - جستجوی لغت در جدول جو

غورجی
(رَ)
منسوب به ده غوره بر غیرقیاس. (منتهی الارب). منسوب به غوره یکی از قرای هرات. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 182). رجوع به غوره شود
لغت نامه دهخدا
غورجی
(رَ)
احمد بن عبدالصمد غورجی، مکنی به ابوبکر. او از عبدالجبار بن محمد بن احمد جراحی روایت کند، ابوالفتح عبدالملک بن ابی سهل کروخی از وی روایت دارد. وی در ذوالحجۀ سال 481 ه. ق. درگذشت. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 182)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غارجی
تصویر غارجی
صبحگاهی، صبوحی، برای مثال خوشا نبیذ غارجی با دوستان یک دله / گیتی به آرام اندرون، مجلس به بانگ و ولوله (شاکر - شاعران بی دیوان - ۴۹)، ساقی، کسی که صبوحی بخورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غورگی
تصویر غورگی
غوره بودن، کال و نارس بودن انگور یا خرما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوری
تصویر غوری
املای دیگر واژۀ قوری
از مردم سرزمین غور، تهیه شده در سرزمین غور
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رِ)
کالی و نارسیدگی میوه ها. (ناظم الاطباء). غوره بودن. نارس بودن انگور و خرما. رجوع به غوره شود.
- درغورگی مویز شدن، کنایه از نرسیدن به مراد و ضایع شدن. ناامید شدن و از زندگی برخوردار نشدن. (ناظم الاطباء) :
آنها که اسیر عقل و تمییز شدند
در حسرت هست و نیست ناچیز شدند
رو بیخبری ز آب انگور گزین
کین باخبران به غوره میمیز شدند.
خیام.
در جوانی پیر گشتم از جفای روزگار
همچو انگوری که اندر غورگی گردد سکج.
شهاب الدین.
رجوع به ’غورۀ ما مویز شد’ ذیل غوره شود.
- در غورگی مویز کردن، پایمال کردن. ویران کردن. محروم ساختن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام کتابی از افلاطون، (فهرست ابن ندیم) (تاریخ الحکماء قفطی ص 18) (عیون الانباء)، غورجیاس یا بیان نام قولی از افلاطون، رجوع به تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 92 و 102 شود
لغت نامه دهخدا
(غَ را)
تک هر چیزی. (منتهی الارب). قعر هر چیز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
دهی است از دهستان حومه مشکان بخش نی ریز شهرستان فسا که در 48هزارگزی خاوری نی ریز، کنار راه فرعی حسن آباد به چاهک قرار دارد. جلگه و معتدل است. سکنۀ آن 249 تن که فارسی زبانند. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و قالیبافی است. پاسگاه ژاندارمری و یک دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
آوندی از چینی یا جز آن که لوله دارد و در آن چای و امثال آن را دم کرده بنوشند، قوری، (ناظم الاطباء)، رجوع به قوری شود
لغت نامه دهخدا
حسین بن خرمین غوری. سلطان و صاحب هرات در حدود قرن هفتم هجری بود. شیخ فخرالدین بن خطیب از شهر بامیان نزد او آمد و مورد اکرام قرار گرفت. رجوع به عیون الانباء ج 2 ص 24 و 29 شود
محمد بن سام بن حسین، ملقب به غیاث الدین و مکنی به ابوالفتح، رجوع به غیاث الدین غوری محمد بن سام و تاریخ گزیده چ لندن ص 406، 408، 410، 411 و 825 شود
مکنی به ابوجعفر، وی از جانب عمرواللیث به حکومت مرو گماشته شده بود، رجوع به احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ج 1 ص 396 شود
امیر غوری ابن غیاث الدین، او پسر کوچک ملک غیاث الدین پیرعلی بود، رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 صص 433- 434 شود
لغت نامه دهخدا
گرجی، (ناظم الاطباء)، رجوع به گرجی شود
لغت نامه دهخدا
(غِ وِ زِ)
از توابع اشتیخن در سغد از نواحی سمرقند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 181)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
خشنام بن ابی المغوار غورجکی، مکنی به ابومنصور. از ابن عیینه و دیگران روایت کند، و اسحاق بن اسماعیل بن وضاح بن راشد مروزی و دیگران از او روایت دارند. وی زاهد بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 182)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
منسوب به غورجک. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 181). رجوع به غورجک شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
منسوب به غارج. شراب صبوحی را گویند یعنی شرابی که به هنگام صبح نوشند، ساقی را نیز گفته اند، کسی را هم میگویند که صبوحی خورد. (برهان). در این کلمه غاوجی هم آمده است. (از برهان). این کلمه از غارج به افزودن یاء نسبت گرفته شده است و در لغت فرس آرد: ’غارج صبوح باشد و غارجی صبوحی’. شاکر بخاری گوید:
خوشا نبیذ غارجی با دوستان یکدله
گیتی به آرام اندرون مجلس به بانگ و ولوله.
(از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
ابن عبدالصمد هروی مکنی به ابوبکر غورجی. محدّث است و او راوی جامع ترمذی از جرجانی باشد. وفات وی به سال 481 هجری قمری بود
لغت نامه دهخدا
درست نویسی قوری آوند ویژه ای که از غور آورند و با آن چای دم کنند ته تک
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به گورجستان. از مردم گورجستان گرجی، زبان مردم گورجستان گرجی
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که در زراد خانه کار کند اسلحه ساز: در میانه است گروه از یساولان و قورچیان معتبر و ایشیک آقاسیان 00000 و جمعی کثیر از هر طبقه و هر طایفه بودند، رئیس جبه خانه رئیس اسلحه خانه، سرباز جاندار
فرهنگ لغت هوشیار
نارسیدگی میوه کالی. یا در غورگی مویز کردن، پایمال کردن، محروم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غارجی
تصویر غارجی
منسوب به غارج صبوحی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غورگی
تصویر غورگی
((رِ یا رَ))
نارسیدگی میوه، کالی
از غورگی مویز بودن: کنایه از ناپخته و بی تجربه ادعای استادی و کار آزمودگی کردن
در غورگی مویز کردن: پایمال کردن، محروم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غوری
تصویر غوری
قوری
فرهنگ واژه فارسی سره