دیده نشده، آنچه به چشم دیده نشده، کسی که چیزی را ندیده، برای مثال تو چه دانی قدر آب دیدگان / عاشق نانی تو چون نادیدگان (مولوی - ۱۰۲)، کنایه از بخیل، خسیس، ممسک
دیده نشده، آنچه به چشم دیده نشده، کسی که چیزی را ندیده، برای مِثال تو چه دانی قدر آب دیدگان / عاشق نانی تو چون نادیدگان (مولوی - ۱۰۲)، کنایه از بخیل، خسیس، ممسک
کسی که غم و اندوهی بدو رسیده باشد. ماتم زده. مصیبت رسیده. مغموم. (ناظم الاطباء). غم رسیده. (آنندراج). گرفتار غم و اندوه: شد یقینش که گور غمدیده هست از آن اژدها ستمدیده. نظامی. یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد به وداعی دل غمدیدۀ ما شاد نکرد. حافظ. دیگران قرعۀقسمت همه بر عیش زدند دل غمدیدۀ ما بود که هم بر غم زد. حافظ. سواد دیدۀ غمدیده ام به اشک مشوی که نقش خال توام هرگز از نظر نرود. حافظ
کسی که غم و اندوهی بدو رسیده باشد. ماتم زده. مصیبت رسیده. مغموم. (ناظم الاطباء). غم رسیده. (آنندراج). گرفتار غم و اندوه: شد یقینش که گور غمدیده هست از آن اژدها ستمدیده. نظامی. یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد به وداعی دل غمدیدۀ ما شاد نکرد. حافظ. دیگران قرعۀقسمت همه بر عیش زدند دل غمدیدۀ ما بود که هم بر غم زد. حافظ. سواد دیدۀ غمدیده ام به اشک مشوی که نقش خال توام هرگز از نظر نرود. حافظ