رم زده. رم کرده. گریخته. (آنندراج). رجوع به رم خورده و رم کرده شود: چشم شوخی که مرا در دل غمدیده گذشت کز طپیدن دلم از آهوی رم دیده گذشت. صائب (از آنندراج)
چیزی یا محلی که رطوبت بدان رسیده. نمین. نمناک. (آنندراج). چیزی که رطوبت دارد: بود سرمست را خوابی کفایت گل نم دیده را آبی کفایت. نظامی. ، چشم گریان. (ناظم الاطباء) ، به اصطلاح لوطیان، کنایه از فرج نم (؟). (آنندراج)
کسی که غم و اندوهی بدو رسیده باشد. ماتم زده. مصیبت رسیده. مغموم. (ناظم الاطباء). غم رسیده. (آنندراج). گرفتار غم و اندوه: شد یقینش که گور غمدیده هست از آن اژدها ستمدیده. نظامی. یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد به وداعی دل غمدیدۀ ما شاد نکرد. حافظ. دیگران قرعۀقسمت همه بر عیش زدند دل غمدیدۀ ما بود که هم بر غم زد. حافظ. سواد دیدۀ غمدیده ام به اشک مشوی که نقش خال توام هرگز از نظر نرود. حافظ