جدول جو
جدول جو

معنی غنگ - جستجوی لغت در جدول جو

غنگ
تیر یا سنگ عصاری که دانه در زیر آن فشرده و روغنش گرفته می شود، آواز بلند، بانگ گریه، برای مثال چند بوی چند ندیم ندم / کوش و برون آر دل از غنگ غم (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۳)
غنگ غنگ زدن: ناله و آواز حزین برآوردن، برای مثال غنگ غنگی می زنم تا یک غزل / آورم بیرون ز الواح ازل (مولوی - لغت نامه - غنگ غنگ زدن)
تصویری از غنگ
تصویر غنگ
فرهنگ فارسی عمید
غنگ
(غَ)
چوب عصاران باشد که از او سنگها درآویزند جهت روغن. (فرهنگ اسدی). چوبی باشد دراز که عصاران در کارگاه سنگ در آن آویزند تا گران گردد و روغن از کوبین بیرون آید. (فرهنگ اوبهی). تیر دکان عصاری یعنی چوبی که دانه درزیر آن فشره میگردد. غن. (برهان قاطع) :
چند بوی چند ندیم الندم
کوش و برون آی ازین غنگ غم.
منجیک (از فرهنگ اسدی).
، هاون چوبین یا سنگین. (ناظم الاطباء) ، آواز بلند. (فرهنگ رشیدی) (جهانگیری). صدا و آواز بلند. (برهان قاطع). شاید آواز گریه باشد و شعر زیر که در فرهنگ اسدی برای زغنگ شاهد آمده شاهد همین معنی است:
مرا رفیقی پرسید کین غریو ز چیست
جواب دادم کز غرو نیست هست ز غنگ.
شاکربخاری.
- غنگ غنگ زدن. رجوع به همین ترکیب شود.
، خر. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (برهان قاطع). الاغ. (برهان قاطع). خر نر. نره خر. (فرهنگ جهانگیری). یا خر مست نر. شاید غنگ بمعنی نر یا نر مست باشد فقطدر خر. رشیدی گوید: ظاهراً غنگ در بیت سوزنی (بعدازاین آمده است) بمعنی چوب تیر عصار است، لیکن خر غنگ خری است که بدان بندند و آن خر نر قوی خواهد بود، پس خر نر به کنایه و مجاز اراده کرده شود نه آنکه غنگ بمعنی نر بود - انتهی. و صاحب فرهنگ نظام آرد: لیکن رشیدی درست تصور کرده است که لفظ غنگ در بیت سوزنی بمعنی همان چوب عصاری است و خران غنگ خران نر قوی بودند که به آن چوب بسته میشدند:
گوید که علک خایم و خاید بلی چنانک
خایند علک ماده خران از خران غنگ.
سوزنی (از فرهنگ رشیدی).
ندانم تا چه خواهد شد به سال بیست کاندر دل
نگوید عه اگر تا خایه بفشارد خر غنگش.
سوزنی (از انجمن آرا).
هفتادساله گشتی توحید و زهد کو؟
کم خای ژاژ و بیش مران چون خران غنگ.
سوزنی.
خاموش همچون مریمی، تا دم زند عیسی دمی
کت گفت کاندر مشغله باری خران غنگ شو.
مولوی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
غنگ
چوب عصاران که از آن سنگها در آویزند تا گران گردد و روغن از کوبین بیرون آید، هاون چوبین یا سنگین، آواز بلند. یا خر غنگ. خر عصاری
فرهنگ لغت هوشیار
غنگ
((غَ))
هاون چوبین یا سنگین، آواز بلند، خر خر عصاری
تصویری از غنگ
تصویر غنگ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غنج
تصویر غنج
(دخترانه)
کرشمه، ناز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ژنگ
تصویر ژنگ
(پسرانه)
ارژنگ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زغنگ
تصویر زغنگ
سکسکه، انقباض ناگهانی و غیرارادی عضلۀ دیافراگم که به صورت صداهای پی در پی از حلق خارج می شود
هکچه، سچک، هکک، فواق، اسکرک، سکیله، اشکوهه، هکهک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنگ غنگ زدن
تصویر غنگ غنگ زدن
ناله و آواز حزین برآوردن، برای مثال غنگ غنگی می زنم تا یک غزل / آورم بیرون ز الواح ازل (مولوی - لغت نامه - غنگ غنگ زدن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنم
تصویر غنم
گلۀ گوسفند، گوسفندان
فرهنگ فارسی عمید
(زَ غَ)
برجستن گلوباشد که به عربی فواق گویند. (برهان) (آنندراج) (ازفرهنگ فارسی معین). فواق. زروغ. (ناظم الاطباء). فواق. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 299). ژغنگ:
مرا رفیقی پرسید کین غریو ز چیست
جواب دادم کز غرو نیست هیچ زغنگ.
شاکری بخاری (از لغت فرس ایضاً).
، بمعنی لمحه هم آمده است که بقدر یک چشم زدن باشد. (برهان) (آنندراج). یک لمحه. یک چشم زدن. طرفهالعین. (فرهنگ فارسی معین). لحظه و لمحه و آن مدت از زمان که بقدر یک چشم بهم زدن باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَغَ)
دهی از دهستان صوغان بخش بافت شهرستان سیرجان. سکنۀ آن 294 تن. آب آن از قنات. محصول عمده آن غلات و خرماست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَ گَ دَ)
ناله کردن. آواز حزین برآوردن:
غنگ غنگی میزنم تا یک غزل
آورم بیرون ز الواح ازل.
مولوی (از جهانگیری).
رجوع به غنگ شود
لغت نامه دهخدا
(ژَ غَ)
فواق. سکسکه:
مرا رفیقی پرسید کاین غریو ز چیست
جواب دادم کز غرو نیست هست ژغنگ.
شاکر بخاری.
و بعید نیست که کلمه مرکب از ’ز’مخفف ’از’ و غنگ باشد. اسدی در لغت نامه بیت فوق را بشاهد لغت زغنگ (به زاء یک نقطه) آورده است. رجوع به زغنگ شود، آروغ
لغت نامه دهخدا
تصویری از جنگ
تصویر جنگ
جدال و قتال، ستیزه، نبرد، پیکار، حرب، رزم
فرهنگ لغت هوشیار
نشان و علامتی که روی عدلهای تجارتی مینویسند، لوله ای که در آبراهه جاسازی شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژنگ
تصویر ژنگ
چین و چروک
فرهنگ لغت هوشیار
جسمی که در مجاورت هوا و رطوبت هوا و رطوبت بر روی آهن پیدا می شود و یا آلت فلزی که به نیروی برق یا بوسیله فنری که در آنست با گذاشتن انگشت در روی تکمه آن صدا می کند، مثل زنگ درب خانه
فرهنگ لغت هوشیار
آهنگ طرب انگیز موسیقی اثر نور که بر ظاهر اجسام نمایشهای مختلف می دهد، اثری که در روی چشم از انوار منعکس بوسیله اجسام احساس می شود، و بمعنی سود و بهره و رونق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنگ
تصویر دنگ
صدائی که از بر هم خوردن دو سنگ یا چوب برآید و آلت شالی کوبی
فرهنگ لغت هوشیار
گردی مخلوط از برگها و سرشاخه های تازه گلدار که شاهدانه میگیرند و بواسطه مواد سمی که دارد مخدر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنگ
تصویر خنگ
تباهی، فساد، بد ذاتی
فرهنگ لغت هوشیار
منقار جانوران و مرغان خمیده و منحنی و انگشت دست انسان و پنجه و چنگال درندگان را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
کم عرض، باریک
فرهنگ لغت هوشیار
حجر و جسمی صلب و سخت که از زمین استخراج میکنند وماده که کوههای صلب را تشکیل میدهد
فرهنگ لغت هوشیار
خوش حرکات شیرین رفتار ظریف: شاهد شوخ شنگ، خوشگل، عیار، دزد راهزن. یا شنگ و مشنگ. دزد و راهزن، شنگول شادمان، حیله گر محیل. گیاهی است از تیره مرکبان که علفی و دارای برگهای متناوب است. میوه اش فندقه و گلهایش به صورت کاپیتول در انتهای ساقه قرار دارند. شنگ دارای گونه های مختلف است که همه در آب و هواهای معتدل آسیا (از جمله ایران) و اروپا و افریقا می رویند. چون شنگ یکی از سبزیهای خوردنی می باشد و در اغذیه مصرف میشود در بعضی نقاط آن را می کارند سنسفیل سلسفیل اسپلنج اسفلنج. یا شنگ چمنی. گونه ای شنگ که دارای برگهای باریکتر از شنگ معمولی است. لحیه التیس ذنب الخیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنگ غنگ زدن
تصویر غنگ غنگ زدن
ناله کردن، آواز حزین بر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغنگ
تصویر زغنگ
برجستن گلو فواق، یک لمحه یک چشم زدن: طرفه العین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغنگ
تصویر زغنگ
((زَ غَ))
یک چشم به هم زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ونگ
تصویر ونگ
خالی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گنگ
تصویر گنگ
ابکم، عجم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ننگ
تصویر ننگ
عار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انگ
تصویر انگ
تهمت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غنا
تصویر غنا
پرمایگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غنی
تصویر غنی
پر بار، پرمایه، توان گر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بنگ
تصویر بنگ
مخدر
فرهنگ واژه فارسی سره