برجستن گلوباشد که به عربی فواق گویند. (برهان) (آنندراج) (ازفرهنگ فارسی معین). فواق. زروغ. (ناظم الاطباء). فواق. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 299). ژغنگ: مرا رفیقی پرسید کین غریو ز چیست جواب دادم کز غرو نیست هیچ زغنگ. شاکری بخاری (از لغت فرس ایضاً). ، بمعنی لمحه هم آمده است که بقدر یک چشم زدن باشد. (برهان) (آنندراج). یک لمحه. یک چشم زدن. طرفهالعین. (فرهنگ فارسی معین). لحظه و لمحه و آن مدت از زمان که بقدر یک چشم بهم زدن باشد. (ناظم الاطباء)