جدول جو
جدول جو

معنی غنوش - جستجوی لغت در جدول جو

غنوش(غِ نَوِ)
غنودگی. رجوع به غنودگی و غنودن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ونوش
تصویر ونوش
(دخترانه)
گل بنفشه (نگارش کردی: وهنهوش)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از منوش
تصویر منوش
(پسرانه)
نام پسر پشنگ و نوه دختری ایرج از پادشاه پیشدادی، نام یکی از ناموران قدیم که امروزه در اوستا اسمی از او نیست، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آنوش
تصویر آنوش
(دخترانه)
از پایتختهای قدیم ارمنستان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از انوش
تصویر انوش
(پسرانه)
بی مرگ، جاودان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غنو
تصویر غنو
غنودن، مقابل بیداری، خواب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوش
تصویر نوش
مقابل نیش
هر چیز مطبوع و خوشایند
گوارا باد، نوش جان باد
عسل، مادۀ شیرینی که زنبور عسل از مکیدن شیرۀ بعضی گل ها و گیاهان فراهم می آورد و در کندوی خود خالی می کند، لعاب النّحل، انگبین، طیان، شهد
پادزهر، تریاق
شراب، باده
نوعی نقل و شیرینی که برای مزۀ شراب می خورند
زندگی، حیات، بی مرگی
گوارا، شیرین
پسوند متصل به واژه به معنای نوشنده مثلاً باده نوش
هر چیز نوشیدنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غندش
تصویر غندش
غنده، هر چیز پیچیده و گلوله شده، پنبۀ زده شده که آن را برای رشتن گلوله کرده باشند، پنبۀ گلوله شده، بندک، بنجک، پنجک، کندش، بندش، پندش، کلن، غند، گل غنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غاوش
تصویر غاوش
خیار بزرگ تخمی که در پالیز برای تخم نگه دارند
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
دهی است از دهستان کلرودپی بخش مرکزی شهرستان نوشهر. سکنۀ آن 200 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ)
جاحظ در البیان و التبیین (ج 3 ص 176 و 279) مطالبی راجع به دعاء در زندان از او آورده است. رجوع به کتاب مذکور همان صفحات شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
درخت سرو. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(غُ دِ)
پنبۀ برزدۀ گردکرده شده. (از برهان قاطع) (آنندراج). پنبۀ زدۀ گردکرده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
باقی مانده از مال. یقال: مابقی من ابله غنشوش، ای بقیه. و ما له غنشوش، ای شی ٔ. یا عنشوش به عین مهمله است. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ اُ دَ)
خفتن. (فرهنگ اوبهی). آرمیدن و آسودن. استراحت و آسایش. وسن. رجوع به فرهنگ اسدی و غنودن شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
تنگی سینه بسبب غم و اندوه. ضیق صدر. غنص. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
جمع واژۀ غنم. گله های گوسپند. (منتهی الارب). رجوع به غنم شود
لغت نامه دهخدا
(غُنْ وَ)
بی نیازی. یقال: لی عنه غنوه، یعنی مرا ازوی بی نیازی است. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ نَ وِ)
شنو. اسم مصدر و مصدر دویم شنیدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ)
زید بن ابی انیسه. وی ثقه بود. مالک و گروهی از همشهریان او از وی روایت دارند. به سال 125 هجری قمری در سن 36سالگی درگذشت. برادر او یحیی بن ابی انیسه در حدیث ضعیف بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 181)
معمر بن عبدالله بن نافعبن نضلۀ غنوی. همو بود که در حجه الوداع موی سر رسول خدا را تراشید. (از تاریخ گزیده چ لندن ص 214)
مرثدبن ابی مزید غنوی. وی در عهد رسول خدا در رجیع با چند تن از صحابه شهید شد. (از تاریخ گزیده چ لندن ص 239). او پسر کنازبن حصین بن یربوع، مکنی به ابومرثد بود، و ظاهراً در تاریخ گزیده بجای ’ابی مرثد’ بغلطابی مزید آمده است. رجوع به غنوی کنازبن حصین شود
لغت نامه دهخدا
(وُ / وَ)
غاووش. غاوشو. در فرهنگ اسدی آمده: آن خیارکه برای تخم بگذارند تا بزرگ شود. (فرهنگ اسدی). خیار بزرگی که برای تخم نگاهدارند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) :
فالیزدولتت را چون وقت زرع باشد
از پیکر مه و مهر آرد سپهر غاوش.
شمس فخری (از انجمن آرا).
پنداشت دشمن که به اندیشۀ محال
تاند که آتشی بجهاند ز غاوشو.
شمس فخری (از انجمن آرا).
، خوشۀ انگور رسیده که آن را نیز جهت تخم گذارند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
شعوری در لسان العجم به معنی خروش آورده، و شعر مخدوشی نیز به عنوان شاهد ذکر کرده است. ظاهراً مصحف خروش است
لغت نامه دهخدا
(غُ)
جمع واژۀ غرش. (اقرب الموارد) (دزی). و آن برابر چهل باره است، و قرش نیز گویند و هر دو معربند. (از اقرب الموارد). قروش. پیاستر. رجوع به غرش شود، به صورت جمع، پول نقره ای است و غروشه را از همین جمع ساخته اند. (دزی ج 2 ص 206). مسکوکی مسینه در مصر و عراق و جز آن
لغت نامه دهخدا
(تَذْ)
دست به دستار مالیدن و پاک کردن، یقال: تنوش یده بالمندیل، ای مشها من الغمر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ)
منسوب به غنی بن اعصر، و بقولی یعصر است که نام او منبه بن سعد بن قیس عیلان است، و گروهی به وی منسوبند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 181)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غندش
تصویر غندش
پنبه برزده گرد کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنوه
تصویر غنوه
توانگری
فرهنگ لغت هوشیار
واحد مسکوک رایج در ممالک عربی معادل 40 باره. توضیح در عربی آن را جمع غرش گیرند ولی این مفرد در فارسی مستعمل نیست
فرهنگ لغت هوشیار
خیاری که برای تخم بگذارند تا بزرگ شود، خوشه انگور رسیده که برای تخم نگهدارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غندش
تصویر غندش
((غُ دِ))
پنبه گلوله شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غاوش
تصویر غاوش
((وَ یا وُ))
خیاری که برای تخم بگذارند تا بزرگ شود، خوشه انگور رسیده که برای تخم نگه دارند، غاوشو، غاش
فرهنگ فارسی معین
عرعر خر
فرهنگ گویش مازندرانی
ضماد پماد
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی واقع منطقه ی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
نام روستایی در دهستان کلرودپی نوشهر، روستایی در منطقه.، گوسفند بنفش رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی