جدول جو
جدول جو

معنی غندبه - جستجوی لغت در جدول جو

غندبه(غُ دُ بَ)
گوشتپاره ای است درشت پیرامون نای گلو. (منتهی الارب) (آنندراج). گوشتی است سخت در پیرامون حلقوم. ج، غنادب. (اقرب الموارد). رجوع به غندبتان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غنبه
تصویر غنبه
بانگ و فریاد از روی خشم و غضب، تشر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنده
تصویر غنده
هر چیز پیچیده و گلوله شده، پنبۀ زده شده که گلوله کرده باشند برای رشتن، گلولۀ پنبۀ زده شده، پنجک، پاغند،
در علم زیست شناسی عنکبوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ندبه
تصویر ندبه
گریه بر مرده و ذکر خوبی ها و صفات نیکوی او، زاری و شیون
ندبه کردن: زاری و شیون کردن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ بَ)
تأنیث ندب. (اقرب الموارد). رجوع به ندب شود، نشان جراحت که بر پوست باقی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، ندب، انداب، ندوب، ندبه از هر خف و حافری، که به یک حالت ثابت نماند. (از اقرب الموارد). از اسب و شتر و مانند آن آنچه بر یک حالت نپاید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). از اسب و اشتر و مانند آن، که دارای سم یا سپل باشند، آنچه بر یک حالت نپاید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غُمْ بَ)
دایرۀ میان کنج دهن کودک ملیح و نازنین. ج، غنب. (منتهی الارب). دایره ای در وسط کنج دهن پسر ملیح. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُمْ بَ / بِ)
تشنیع کردن و بانگ بر کسی زدن از روی قهر و غصه و غضب. (از برهان قاطع). مخفف غرنبه یعنی صدا از روی قهر و غضب، و غریدن. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غُ بَ)
گوشت پارۀ ستبر درشت در تندی زبرنرمۀ گوش مردم. (منتهی الارب) (آنندراج). گوشتی ستبر در لهازم انسان و غیر انسان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ بَ)
ندبه. اثر زخم بر پوست باقی مانده. (از المنجد). واحد ندب. یک نشان جراحت که برپوست باقی باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به ندب شود
لغت نامه دهخدا
(غِ دَ)
گیلاسی که دم کوتاه دارد. نوعی گیلاس. (دزی ج 2 ص 229)
لغت نامه دهخدا
(نُ بَ / بِ)
نوحه. اشعار ماتمی خواندن. (غیاث اللغات). ندبه. شیون. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). گریه و زاری. (ناظم الاطباء). افغان. گریستن برای مرده:
تا ز هوای توام به ندبه و ناله
عشق تو بر جان من نهاد نهاله.
شهرۀ آفاق.
رجوع به ندبه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ بَ / بِ)
جای ترس و جای تضرع و زاری و فریاد، جای دعوت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
بناز و تبختر راه رفتن. صفت آن غندور و غندوره می آید. (از منجد الطلاب). نوعی راه رفتن با تکبر و تبختر: تغندر الغلام مشی الغندره، و هی مشیه فیها تبختر و خیلاء. (دزی ج 2 ص 229) ، حالت شخص غندور (جوان ظاهرساز و خوشگذران و احمق). رجوع به دزی ج 2 ص 229 و غندور شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
خواستن از دشمن چیزی را که تصرف کرده، با تهدید وی به جنگ در صورت امتناع. (دزی ج 2 ص 228)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ بَ)
نام گاوی است که در کلیله بدان اشاره شده است: با وی (برادر بزرگترم) دو گاو بود یکی را شتربه نام و دیگری را بندبه. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ندبه
تصویر ندبه
گریه و زاری و شیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هندبه
تصویر هندبه
هندبا. یا هندبه زرقه. قاطانتقی
فرهنگ لغت هوشیار
بوی بد. فراهم آمده جمع شده، پنبه گرد و گلوله کرده گلوله پنبه که آماده رشتن است، گلوله خمیر نان، کلوج کلوچه، نفیر غندرود غنده رود، عنکبوت، رتیلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنده
تصویر غنده
((غَ دِ))
بوی بد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ندبه
تصویر ندبه
((نُ بَ یا بِ))
بر مرده گریستن، شیون و زاری، ندب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غنده
تصویر غنده
هرچیز پیچیده و گلوله شده، پنبه گلوله کرده، عنکبوت
فرهنگ فارسی معین
تضرع، زاری، ضجه، فزع، گریه، لابه، مویه، ناله
فرهنگ واژه مترادف متضاد