جدول جو
جدول جو

معنی غنث - جستجوی لغت در جدول جو

غنث
(غَ)
ابن افیان بن قحم بن معدبن عدنان از بنی مالک بن کنانه است. (از تاج العروس). بطنی ازمالک بن کنانه. (اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 178)
لغت نامه دهخدا
غنث
(دَ دَ فَ)
دم زده نوشیدن آب را. (منتهی الارب) (آنندراج). نوشیدن و پس از آن تنفس کردن. (از اقرب الموارد) (تاج العروس) ، شوریدن دل کسی. (منتهی الارب) (آنندراج). بد شدن نفس و کشیده شدن آن بسوی چیزی. غنثت نفسه، خبثت و لقست. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غنث
دل به هم خوردن شوریدن شکم
تصویری از غنث
تصویر غنث
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غنج
تصویر غنج
(دخترانه)
کرشمه، ناز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غنه
تصویر غنه
آوازی که از بیخ لهات و بینی برآید، در موسیقی تحریری از موسیقی که در هنگام غنا از خیشوم ادا شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنم
تصویر غنم
گلۀ گوسفند، گوسفندان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیث
تصویر غیث
باران، ابری که باران ببارد، گیاهی که با آب باران بروید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوث
تصویر غوث
یاری کردن، به فریاد کسی رسیدن، یاری، اعانت، فریادرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غند
تصویر غند
غنده، هر چیز پیچیده و گلوله شده، پنبۀ زده شده که آن را برای رشتن گلوله کرده باشند، پنبۀ گلوله شده، بندک، بنجک، پنجک، غندش، کندش، بندش، پندش، کلن، گل غنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنی
تصویر غنی
توانگر، مالدار، بی نیاز، سرشار، پر از عناصر مفید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنج
تصویر غنج
غنجیدن، ناز و کرشمه، دلال
سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غازه، غنجر، غنجار، غنجاره، گنجار، آلگونه، آلغونه، بلغونه، غلغونه، گلگونه، گلغونه، ولغونه، لغونه، والگونه، بهرامن
خرجین، جوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچه، بارجامه، گوال، گاله، ایزغنج، غرار، غراره، جوالق، شکیش
نوزاد کرمی شکل حشرات، لارو، حشره ای که نوزاد کرمی شکل آن از آفات سیب و گوجه است، نوعی کرم که در گیاه پنبه تولید می شود و غنچه و گل آن را می خورد
غنج زدن: سخت آرزومند بودن مثلاً دلم برای آن غنج می زند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنا
تصویر غنا
توانگری، بی نیازی، بسیار مال شدن، ثروتمند شدن، توانگر شدن
صوت طرب انگیز، آواز خوش، سرود، غناء
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنم
تصویر غنم
جمع واژۀ غنیمت، آنچه در جنگ به زور از دشمن گرفته شود، آنچه بی رنج و زحمت به دست آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنج
تصویر غنج
به هم آمده و گرد شده، غنچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنو
تصویر غنو
غنودن، مقابل بیداری، خواب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنگ
تصویر غنگ
تیر یا سنگ عصاری که دانه در زیر آن فشرده و روغنش گرفته می شود، آواز بلند، بانگ گریه، برای مثال چند بوی چند ندیم ندم / کوش و برون آر دل از غنگ غم (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۳)
غنگ غنگ زدن: ناله و آواز حزین برآوردن، برای مثال غنگ غنگی می زنم تا یک غزل / آورم بیرون ز الواح ازل (مولوی - لغت نامه - غنگ غنگ زدن)
فرهنگ فارسی عمید
(دَ فَ)
صفائی سر و افزونی موی. (منتهی الارب) (آنندراج). انبوهی و بسیاری موی سر، بی تشنگی آب خوردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَبْ بُ)
برچسبیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، لازم شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گران گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ ثَ / غُ ثَ / غُ ثُ)
نادان یا گول یا آنکه صحبت وی را ناخوش دارند، یا فرومایه، یا ناکس، و این دشنام است عرب را. یقال: یا غنثر (معرفه). (منتهی الارب) (آنندراج). یا غنثر، شتم، ای یا جاهل او احمق او ثقیل او سفیه او لئیم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
منسوب به غنث که بطنی از مالک بن کنانه است. رجوع به غنث شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از غیث
تصویر غیث
باران باریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنی
تصویر غنی
مالدار، بی نیاز گردیدن، زندگی را براحتی گذرانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تو دماغی آوای تو دماغی آوازی که از خیشوم بیرون آید: آواز بینی، تحریریست از موسیقی که در هنگام غنا و سراییدن به خیشوم بینی ادا کنند. یا ارباب غنه. آواز خوانان. یا نون (ن) غنه. (نون مع الغنه)، نونی که همراه صوتی که در خیشوم پیچد تلفظ گردد. چنین صوتی در زبان دری قدیم وجود داشته
فرهنگ لغت هوشیار
خواب مقابل بیداری: چون یقینم که نگیردت همی خواب غنو من بی طاعت در طاعت تو چون غنوم. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنم
تصویر غنم
غنیمت گرفتن و به غنیمت رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
چوب عصاران که از آن سنگها در آویزند تا گران گردد و روغن از کوبین بیرون آید، هاون چوبین یا سنگین، آواز بلند. یا خر غنگ. خر عصاری
فرهنگ لغت هوشیار
در آمیختگی، در آمیختگی گندم و جو و بلال کاه و گرد و خاک در گندم، خود را به کسی چسباندن، سختی کار زار، آتش ندادن آتشزنه سخت پیکار جنگی، دیوانه، پژمان، بیزار از خوراک، تلخه در گندم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرث
تصویر غرث
گرسنه گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنث
تصویر خنث
استهزاء کردن سست، شکسته، دوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
سوگند شکستن، بزهمندی، پزامش (بلوغ)، هده گرایی، بیهده گرایی (هده حق و بیهده باطل) سوگند شکستن، بزه مندی، گناه بزه اثم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنث
تصویر جنث
اصل هر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنثر
تصویر غنثر
نادان، گول، فرومایه ناکس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنظ
تصویر غنظ
رنجانیدن، اندوهگین گردانیدن، اندوه سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنا
تصویر غنا
پرمایگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غنی
تصویر غنی
پر بار، پرمایه، توان گر
فرهنگ واژه فارسی سره