یا (ذوال...) نام وادیی در نجد است. عکاشه بن مسعده السعدی گوید: حیث تلاقی واسط و ذو امر و قد تلاقت ذات کهف و غمر. (از معجم البلدان). رجوع به ذوغمر و ذوالغمر شود
یا (ذوالَ...) نام وادیی در نجد است. عکاشه بن مسعده السعدی گوید: حیث تلاقی واسط و ذو اَمَر و قد تلاقت ذات کهف و غمر. (از معجم البلدان). رجوع به ذوغمر و ذوالغمر شود
کارها ناآزموده. (مهذب الاسماء). ج، اغمار. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). کار ناآزموده. (غیاث اللغات). مرد ناآزموده کار. ناشی. ناآزموده. نازیرک، گول. ج، اغمار. (منتهی الارب). نادان. احمق. (غیاث اللغات). غافل: ندانستی تو ای خر غمر کبج لاک پالانی که با خرسنگ برناید سروزن گاو ترخانی. ابوالعباس. بدو گفت کای غمر تنبل سگال همی خویشتن با من آری همال. اسدی (گرشاسب نامه). نباید که شاهان پژوهش کنند مرا همچو غمران نکوهش کنند. اسدی (گرشاسب نامه). هرگز به دروغ این فرومایه جز جاهل و غمر و گربه کی شاند. ناصرخسرو (دیوان تقوی ص 126). نخرد بجز غمر خارش بخرما از این است با عاقلان خارخارش. ناصرخسرو (ایضاً ص 234). مر مرا همچو خویشتن نه شگفت گر نگونسار و غمر پندارند. ناصرخسرو (ایضاً ص 127). این بود زیرک آن نباشد غمر این نه بیمار و آن نه کوته عمر. سنایی. وزین بازپس ماندگان قبایل بجز غمر غمرالردائی نبینم. خاقانی. چون نمایی چون ندیدستی به عمر عکس مه در آب هم ای خام غمر. مولوی (مثنوی). تو شب و روز از پی این قوم غمر چون شب و روزی مدد بخشاست عمر. مولوی (مثنوی)
کارها ناآزموده. (مهذب الاسماء). ج، اَغمار. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). کار ناآزموده. (غیاث اللغات). مرد ناآزموده کار. ناشی. ناآزموده. نازیرک، گول. ج، اَغمار. (منتهی الارب). نادان. احمق. (غیاث اللغات). غافل: ندانستی تو ای خر غمر کبج لاک پالانی که با خرسنگ برناید سروزن گاو ترخانی. ابوالعباس. بدو گفت کای غمر تنبل سگال همی خویشتن با من آری همال. اسدی (گرشاسب نامه). نباید که شاهان پژوهش کنند مرا همچو غمران نکوهش کنند. اسدی (گرشاسب نامه). هرگز به دروغ این فرومایه جز جاهل و غمر و گربه کی شاند. ناصرخسرو (دیوان تقوی ص 126). نخرد بجز غمر خارش بخرما از این است با عاقلان خارخارش. ناصرخسرو (ایضاً ص 234). مر مرا همچو خویشتن نه شگفت گر نگونسار و غمر پندارند. ناصرخسرو (ایضاً ص 127). این بود زیرک آن نباشد غمر این نه بیمار و آن نه کوته عمر. سنایی. وزین بازپس ماندگان قبایل بجز غمر غمرالردائی نبینم. خاقانی. چون نمایی چون ندیدستی به عمر عکس مه در آب هم ای خام غمر. مولوی (مثنوی). تو شب و روز از پی این قوم غمر چون شب و روزی مدد بخشاست عمر. مولوی (مثنوی)
وی پسر یزید بن عبدالملک بن مروان بود. در عیون الاخبار و العقد الفرید داستانی از او نقل شده است. رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 207 و 208 و العقد الفرید جزء خامس ص 246، 247 و 248 شود مردی است از عرب. (منتهی الارب) (آنندراج). نام مردی از عرب است و این بمجاز بروی گفته شده است. (از تاج العروس)
وی پسر یزید بن عبدالملک بن مروان بود. در عیون الاخبار و العقد الفرید داستانی از او نقل شده است. رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 207 و 208 و العقد الفرید جزء خامس ص 246، 247 و 248 شود مردی است از عرب. (منتهی الارب) (آنندراج). نام مردی از عرب است و این بمجاز بروی گفته شده است. (از تاج العروس)
مرکّب از: غمر + یاء مصدری، ناآزموده کاری. ناآزمودگی. ناشیگری، غافل و نادان بودن. گول و احمق بودن. گولی. رجوع به غمر شود: هر آن کس که دارد روانش خرد جهان را به غمری همی نسپرد. فردوسی. فرستادۀ شهریاران کشی بغمری کشد این و بیدانشی. فردوسی
مُرَکَّب اَز: غمر + یاء مصدری، ناآزموده کاری. ناآزمودگی. ناشیگری، غافل و نادان بودن. گول و احمق بودن. گولی. رجوع به غُمر شود: هر آن کس که دارد روانش خرد جهان را به غمری همی نسپرد. فردوسی. فرستادۀ شهریاران کشی بغمری کشد این و بیدانشی. فردوسی
آب اندک خوردن. (زوزنی). بکاسه خرد آب خوردن یا کمتر از سیری آن خوردن. یقال: تغمر البعیر، ای لم یرو، یعنی سیراب نشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، رنگ کردن به زعفران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غمره بر روی مالیدن زن جهت صفای رنگ، گیاه غمیر چریدن ستور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
آب اندک خوردن. (زوزنی). بکاسه خرد آب خوردن یا کمتر از سیری آن خوردن. یقال: تغمر البعیر، ای لم یرو، یعنی سیراب نشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، رنگ کردن به زعفران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غمره بر روی مالیدن زن جهت صفای رنگ، گیاه غمیر چریدن ستور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
کوهی است. شمردل بن شریک گوید: سقی جدثاً اعراف غمره دونه ببیشه دیمات الربیع هو اطله ومابی حب الارض الا جوارها صداها و قول ظن انی قائله. و ذوالرمه گوید: تقضین من اعراف لین و غمره فلما تعرفن الیمامه عن عفر. (از معجم البلدان)
کوهی است. شمردل بن شریک گوید: سقی جدثاً اعراف غمره دونه ببیشه دیمات الربیع هو اطله ومابی حب الارض الا جوارها صداها و قول ظن انی قائله. و ذوالرمه گوید: تقضین من اعراف لین و غمره فلما تعرفن الیمامه عن عفر. (از معجم البلدان)
ولیدبن بکر بن مخلدبن ابی زیاد غمری اندلسی، مکنی به ابوالعباس. حاکم ابوعبداﷲ و دیگران از وی روایت کنند. به عراق و خراسان سفر کرد و در دینور392 هجری قمری درگذشت. او ادیب و شاعر بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 178)
ولیدبن بکر بن مخلدبن ابی زیاد غمری اندلسی، مکنی به ابوالعباس. حاکم ابوعبداﷲ و دیگران از وی روایت کنند. به عراق و خراسان سفر کرد و در دینور392 هجری قمری درگذشت. او ادیب و شاعر بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 178)