- غلوا
- شدت، حدت، سرکشی، اول جوانی
معنی غلوا - جستجوی لغت در جدول جو
- غلوا
- از حد گذشتن، گذشتن جوانی، اول جوانی و سرعت آن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شور جوانی آغاز جوانی
شور جوانی، سرکشی، از اندازه گذشتن از حد گذشتن، گذشتن جوانی، اول جوانی و سرعت آن
شیرینی
سختی، آشوب، غوغا
(دخترانه و پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
ستاره، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از دلاوران ایرانی و نیزه دار رستم پهلوان شاهنامه
صمغی است بسیار تلخ صبر زرد
خوراکی که بوسیه آرد و روغن و شکر (یا قند و عسل) و مواد دیگر تهیه کنند: شیرینی، جمع حلاوی
در پی دنبال در پی از دنبال
بلیه، سختی، آشوب، غوغا
صبر زرد، صمغی بسیار تلخ
خیانت، مکر
جمع واژۀ غل، طوق و بند های آهنی که به گردن یا دست و پای زندانیان می بستند
جمع واژۀ غل، طوق و بند های آهنی که به گردن یا دست و پای زندانیان می بستند
خوراکی که با آرد گندم یا آرد برنج، روغن، شکر، گلاب و زعفران تهیه می شود، کنایه از شیرینی
باغ پردرخت، باغی که درختانش درهم و انبوه باشد، پشتۀ بزرگ و بلند، قبیلۀ بزرگ و گرامی
مونث اغلب پشته بزرگ ستبر گردن جنگل انبوه باغ پر درخت مرغزار پر درخت جایی که درختانش به یکدیگر پیوسته و در هم و انبوه باشد، جمع غلب، مونث اغلب ستبر گردن، مرغزار پر درخت جایی که درختانش به یکدیگر پیوسته و در هم و انبوه باشد، جمع غلب، مونث اغلب ستبر گردن
تیر رس بنگرید به قلوه کلوه
ناراستی در پروه (غنیمت)، نمک ناشناسی، روان شدن آب میان درختان، زاو لانه نهادن بند نهادن زود گوار، نمک نشناس، جمع غل، زاو لانه ها بند و زنجیر ها
عوارضی که برای پذیرایی ماموران رسمی گرفته می شود
غالب
رخنه گرفتن و وصل کردن چیزی بچیزی دیگر
صمغی است بسیار تلخ، صبر زرد
((حَ))
فرهنگ فارسی معین
خوراکی که به وسیله آرد و روغن و شکر و مواد دیگر تهیه کنند
حلوای کسی را خوردن: کنایه از شاهد مرگ او بودن (عمر فراتر از شخص مورد نظر داشتن)
حلوا حلوا کردن: کنایه از عزیز و گرامی داشتن (معمولا اقرار آمیز)
حلوای کسی را خوردن: کنایه از شاهد مرگ او بودن (عمر فراتر از شخص مورد نظر داشتن)
حلوا حلوا کردن: کنایه از عزیز و گرامی داشتن (معمولا اقرار آمیز)
غلط مثلاً غلط غلوط
گران شدن نرخ، گرانی نرخ
زیاده روی در کاری یا در وصف کسی و چیزی، از حد در گذشتن، تجاوز کردن از حد، گزاف کاری، گزافه گویی،
به مقام خدایی رسانیدن بشر و اعتقاد به حلول خداوند در شخص،
در ادبیات در فن بدیع مبالغۀ شاعر یا نویسنده در وصف کسی یا چیزی به حدی که محال به نظر آید،
در علوم ادبی در قافیه، آوردن حرف روی در یک مصراع ساکن و در مصراع دیگر متحرک، که از عیوب قافیه است، برای مثال صلاح کار کجا و من خراب کجا / ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا ی چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را / سماع وعظ کجا نغمۀ رباب کجا (حافظ - ۲۰)
غلو مقبول: در ادبیات در فن بدیع غلوی که در آن لفظی که دلالت به تشبیه یا گمان یا توهم کند آورده شود، مثل «پنداری»، «گویی «، «گوییا»، «ترسم» و امثال آن ها، برای مثال بیم است چو شرح غم عشق تو نویسم / کآتش به قلم درفتد از سوز درونم (سعدی۲ - ۵۱۴)
غلو مردود: در ادبیات در فن بدیع غلوی که در آن لفظی از تشبیه و توهم نباشد، برای مثال پی مورچه بر پلاس سیاه / شب تیره دیدی دو فرسنگ راه
به مقام خدایی رسانیدن بشر و اعتقاد به حلول خداوند در شخص،
در ادبیات در فن بدیع مبالغۀ شاعر یا نویسنده در وصف کسی یا چیزی به حدی که محال به نظر آید،
در علوم ادبی در قافیه، آوردن حرف روی در یک مصراع ساکن و در مصراع دیگر متحرک، که از عیوب قافیه است،
غلو مقبول: در ادبیات در فن بدیع غلوی که در آن لفظی که دلالت به تشبیه یا گمان یا توهم کند آورده شود، مثل «پنداری»، «گویی «، «گوییا»، «ترسم» و امثال آن ها،
غلو مردود: در ادبیات در فن بدیع غلوی که در آن لفظی از تشبیه و توهم نباشد،
گران شدن، نرخ، گرانی، تیر انداختن با همه نیرو پرتاب کردن، دور انداختن با همه نیرو تنگی سختی: در زندگی، گرانی فزونی نرخ ها، خشکسالی، پر تابنده پرتاب کننده گران شدن، نرخ چیزی، تنگی سختی (زندگی) یا قحط و غلا. خشکسالی و گرانی، تنگی سختی (زندگی) یا قحط و غلا. خشکسالی و گرانی
بنهایت بلند نمودن دست را در انداختن تیر از حد گذشتن، گزافکاری، مبالغه
درفش رایت علم بیرق اختر: خلیفه التماس ایشان مبذول داشت و تشریف ولوا فرستاد، ایالت استان
((غُ لُ وّ))
فرهنگ فارسی معین
از حد گذشتن، تجاوز، مبالغه، در شعر، بیان اغراق آمیز صفتی که در واقعیت محال و غیرممکن باشد