جدول جو
جدول جو

معنی غلفل - جستجوی لغت در جدول جو

غلفل
(غُ فُ)
لیف حمام که در آن صابون گذارند. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 190 الف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فلفل
تصویر فلفل
میوه ای مخروطی شکل، سبز یا قرمز رنگ، با طعمی تند که به صورت تازه، خشک یا گرد مصرف می شود، فلفل سبز
فلفل دلمه ای: در علم زیست شناسی نوعی فلفل نسبتاً بزرگ و به رنگ قرمز، سبز و گاه زرد که برای تهیۀ دلمه استفاده می شود
فلفل سبز: میوه ای مخروطی شکل، سبز، با طعمی تند که به صورت تازه، خشک یا گرد مصرف می شود
فلفل سفید: در علم زیست شناسی دانه های درشت و رسیدۀ فلفل که آن را در آب خیس می کنند تا قشر خارجی آن جدا شود
فلفل سیاه: در علم زیست شناسی میوۀ خشک شدۀ دانه ای ریز و سیاه رنگ که ساییدۀ آن به عنوان ادویه مصرف می شود
فلفل فرنگی: فلفل قرمز، در علم زیست شناسی گیاهی یک ساله با برگ های بیضی شکل، ساقه های کوتاه و نازک و گل های سفید، میوۀ مخروطی شکل و قرمز رنگ
فلفل قرمز: در علم زیست شناسی گیاهی یک ساله با برگ های بیضی شکل، ساقه های کوتاه و نازک و گل های سفید، میوۀ مخروطی شکل و قرمز رنگ این گیاه، دارای ویتامین های c و b۱ و b۲ بوده و محرک اشتها و تسکین دهندۀ بواسیر است و ساییدۀ آن به صورت ادویه مصرف می شود، فلفل فرنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلول
تصویر غلول
خیانت، مکر
جمع واژۀ غل، طوق و بند های آهنی که به گردن یا دست و پای زندانیان می بستند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلیل
تصویر غلیل
آنکه تشنگی شدید دارد، تشنه، کنایه از سوزش عشق یا اندوه، برای مثال غیر فصل و وصل پی بر از دلیل / لیک پی بردن بننشاند غلیل (مولوی۱ - ۷۰۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلغل
تصویر غلغل
صدای جوشیدن آب یا مایع دیگر، صدایی که هنگام ریختن مایع از کوزه از گلوی آن برآید، شور و غوغای پرندگان، داد و فریاد و صداهای درهم، هنگامه، غوغا
غلغل در افکندن: ایجاد کردن فریاد و صدای بلند
غلغل کردن: صدای جوشیدن آب یا مایع دیگر، بانگ و آواز برآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غافل
تصویر غافل
آنکه در امری اهمال و غفلت کند، غفلت کننده، ناآگاه، بی خبر، فراموش کار
غافل شدن: غفلت کردن، برای مثال دریغا که مشغول باطل شدیم / ز حق دور ماندیم و غافل شدیم (سعدی۱ - ۱۸۴)، بی خبر ماندن، فراموش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلال
تصویر غلال
غلّه ها، دانه های حاصل از زراعت گیاهان تیره های گندمیان مانند جوها، گندم ها، ارزن ها، برنج و امثال آن ها، آذوقه ها، درآمد و دخلی که از کرایه های خانه یا دکان به دست آید، جمع واژۀ غلّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلفج
تصویر غلفج
زنبور، زنبور سرخ، زنبور عسل، برای مثال چون ز لب نوشم نمی بخشی بتا / همچو غلفج نیش بر جانم مزن (؟- مجمع الفرس - غلفج)
فرهنگ فارسی عمید
چغز لاوه از گیاهان، زیست فراخ، برگ مو برگ رز، بد زبان زن، گول زن، پوست خرما بن، کمان فرو هشته چغز لاوه چغزوار
فرهنگ لغت هوشیار
خادم زیرک، گیاهی است از راسته دو لپه ایهای بی گلبرگ که جزو تیره کبابه ها میباشد و ضمناً دانه ای است ریز و سیاه رنگ دارای طعم تند وتیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلفج
تصویر غلفج
زنبور سرخ زنبور عسل، زلو زالو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلفچ
تصویر غلفچ
زنبور سرخ زنبور عسل، زلو زالو
فرهنگ لغت هوشیار
تشنگی، سختی تشنگی سوزتشنگی، سوزش شکم، تشنه سوز، کینه دشمنی، سوز اندوه، سوز شیفتگی تشنگی عطش، سوزش درون، سوزش دوستی، گرمی اندوه. گلوله کمان گروهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلفه
تصویر غلفه
نیام سر نره
فرهنگ لغت هوشیار
ناراستی در پروه (غنیمت)، نمک ناشناسی، روان شدن آب میان درختان، زاو لانه نهادن بند نهادن زود گوار، نمک نشناس، جمع غل، زاو لانه ها بند و زنجیر ها
فرهنگ لغت هوشیار
غلغله پارسی است صوت پرندگان مانند بلبل، حکایت صوت جوشیدن آب و شراب و جز آن آواز جوشیدن دیگ. یا غلغل جوشیدن، جوشیدن با غلغل، بانگ ریزش مایع محتوی در ظرفی که دهانه اش تنگ باشد چون آنرا سرازیر کنند تا خالی گردد، همهمه و فریاد، آواز و بانگ آلات موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلال
تصویر غلال
جمع غلیل، سوزش های تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غافل
تصویر غافل
بی خبر، نا آگاه، بیخود، بی خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غافل
تصویر غافل
((فِ))
ناآگاه، بی خبر، نادان، بی خرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فلفل
تصویر فلفل
((فِ لْ فِ))
پلپل، گیاهی است بالارونده و دارای ریشه های ساقه خیز و کوتاه که میوه آن ادویه ای است با طعم تند و سوزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلیل
تصویر غلیل
((غُ))
گلوله کمان گروهه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلغل
تصویر غلغل
((غُ غُ))
حکایت صوت جوشیدن آب و شراب و جز آن، آواز جوشیدن دیگ، همهمه و فریاد، صوت پرندگان مانند بلبل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلفچ
تصویر غلفچ
((غَ لَ))
زنبور سرخ، زنبور عسل، زلو، زالو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلول
تصویر غلول
((غُ))
جمع غّل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلیل
تصویر غلیل
((غَ))
تشنگی شدید، سوزش درون، دشمنی، حقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غافل
تصویر غافل
Inadvertent, Inattentive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از غافل
تصویر غافل
inadvertent, distrait
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از غافل
تصویر غافل
inadvertido, distraído
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از غافل
تصویر غافل
случайный , невнимательный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از غافل
تصویر غافل
unbeabsichtigt, unaufmerksam
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از غافل
تصویر غافل
niezamierzony, nieuważny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از غافل
تصویر غافل
ненавмисний , неуважний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از غافل
تصویر غافل
inadvertido, distraído
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از غافل
تصویر غافل
involontario, distratto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از غافل
تصویر غافل
onbedoeld, onoplettend
دیکشنری فارسی به هلندی