- غلفتی
- کامل، به طور یکپارچه و کامل مثلاً پوستش را غلفتی کند
غلفتی کردن: اطراف رویه و آستر لحاف یا تشک یا جامه را وارونه به هم دوختن که چون برگردانند به صورت مطلوب درآید
معنی غلفتی - جستجوی لغت در جدول جو
- غلفتی
- الکی، بیهوده
- غلفتی ((غِ لِ))
- پوست گوسفند یا هر حیوان دیگری که یکسره از بدن آن جدا کنند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دست و پا چلفتی. بیعرضه نا لایق بی دست و پا
بی دست و پا و بی عرضه و نالایق، بیکاره، پخمه
بی خبری ناآگاهی
نادرست نویسی غلفتی: یاوه، درسته
منسوب به لفت شلغمی، آش شلغم شلغم با لفتیه: کاچیش و زیر ورشته نایب لفتی حاجب هر یسه دربان. (فخرالدین منوچهر لغ)، قنبیط بری
اطراف رویه و آستر لحاف یا تشک یا جامه را وارونه به هم دوختن که چون برگردانند به صورت مطلوب درآید
غلفتی کردن لحاف. ابره را با آستر دوختن و پنبه را مساوی در میان آن دو گستردن، کاری را بروش نادرست و قلابی انجام دادن
بدل و قلب چیزی را بفریب اصل آن به کسی دادن