جدول جو
جدول جو

معنی غلطسیر - جستجوی لغت در جدول جو

غلطسیر
(غَ لَ سَ / سِ)
آنکه در سیر غلط کند. (آنندراج). گمراه:
ای غلطسیر کز ره قدسم
به مسیر فنا فرستادی.
محمد عرفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غلط گیر
تصویر غلط گیر
آنکه غلط های یک متن چاپی را اصلاح می کند، نمونه خوان، آنچه با آن غلط های یک متن را اصلاح می کنند مثلاً لاک غلط گیر
فرهنگ فارسی عمید
دهی بزرگ در خلخ است. در حدود العالم آمده: غنکسیر دهی است بزرگ (از خلخ) ، و اندروی قبیله های بسیار از خلخ و جایی آبادان - انتهی
لغت نامه دهخدا
(غِ یَرر)
درشت اندام، یا نمایان و پرگوشت میانه قامت. (منتهی الارب) (آنندراج). المتظاهر اللحم المربوع القامه، و قیل القصیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
غربال. (فرهنگ جهانگیری). لغتی در غربال و غربیل، و امروز در اراک (سلطان آباد) همین تلفظ متداول است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به غربال شود:
گر خاک زمین جمله به غلبیر ببیزند
چه سودکه یک ذره نیابند اثر از من.
شیخ عطار (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(غُ یَرر)
لغتی است در غطیرّ. (منتهی الارب). رجوع به غطیرّ شود
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ کُ نَنْ دَ / دِ)
ناقد. نقدکننده، مصحح. تصحیح کننده. آنکه نوشته و گفتۀ دیگران را تصحیح کند
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ)
غلطبیننده. آنکه در دیدن خطا و اشتباه کند:
گر غلطبین و غلطپندار پنداری مرا
خاک درچشم غلطبین و غلطپندار زن.
سوزنی.
این طبیبان غلطبین همه محتالانند
همه را نسخه بدرید و به سر بازدهید.
خاقانی.
هرکه دندان ضعیفی میکند
کار آن شیر غلطبین میکند.
مولوی.
جای رحم است بر آن چشم غلطبین کز جهل
خوابها بیند و بیدار نماید خود را.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ)
فریبنده. حیله ساز. رنگ آمیز. (ناظم الاطباء). گمراه کننده:
از نظر دل به جهان کن نظر
زآنکه غلطکار بود چشم سر.
امیرخسرو دهلوی.
، غلطکننده. خطاکننده. خطاکار
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ)
نقد. انتقاد کردن از نوشته یا گفتۀ کسی، تصحیح. تصحیح نوشته و گفتۀ کسی. کار غلطگیر
لغت نامه دهخدا
آلتی است دارای سطحی مشبک که از روده یا مفتول بافند و دیواره ای مدور از تخته دارد و بدان آرد و اشیای دیگر بیزند، جمع غرابیل. یا غربال آبگون. فلک. یا آب به غربال پیمودن، کاری بیهوده کردن، یا آب با (در) غربال بیختن، (پیمودن) کاری عبث کردن امری بیهوده انجام دادن، یا غربالش کن. در جواب کسی گویند که پس از گفتن چیزی از شخصی گوید: کم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلگیر
تصویر غلگیر
گلکار گلگیر بنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلطی
تصویر غلطی
نابه جا نادرست از راه اشتباه بغلط: غلطی در خانه ما را زد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلط گیر
تصویر غلط گیر
ویراستار آنکه نوشته و گفته دیگران را تصحیح کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلبیر
تصویر غلبیر
((غَ))
غربال
فرهنگ فارسی معین
اصلاح، تصحیح، خطایابی، خطاگیری، درست نویسی، غلطزدایی، غلطیابی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خطا، اشتباه، نادرستی
دیکشنری اردو به فارسی