احمد بن عثمان بن ابراهیم غلفی بغدادی. او از دقیقی روایت کند و محمد بن سلیمان ربعی دمشقی از وی روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 411 الف) (اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 177) ابوزید. او از ابوأسامه حمادبن اسامه روایت کند، و اسحاق بن حسن حربی از وی روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 411 الف) (اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 177)
احمد بن عثمان بن ابراهیم غلفی بغدادی. او از دقیقی روایت کند و محمد بن سلیمان ربعی دمشقی از وی روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 411 الف) (اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 177) ابوزید. او از ابوأسامه حمادبن اسامه روایت کند، و اسحاق بن حسن حربی از وی روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 411 الف) (اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 177)
مرد سخت پیکار. (منتهی الارب) (آنندراج). الشدیدالقتال. (اقرب الموارد). آنکه سخت کارزار کند. (مهذب الاسماء) ، دیوانه. (منتهی الارب) (آنندراج). مجنون. (اقرب الموارد) ، آنکه او را از طعام و شراب نشأه، و از غلبۀ خواب تمایلی و سستیی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که از خوردنی و نوشیدنی نشأه ای و از غلبۀ خواب میل کردن و شکستگی داشته باشد. (از اقرب الموارد) ، الشدید اللزوم لمن طالب: آنکه سخت ملازم دوست خود باشد. (اقرب الموارد) ، غلث از طعام، آنچه سنگ ریزه و کاه و جز آن داشته باشد. (از اقرب الموارد). تصفیه نشده، آنچه تمیز و مصفی نباشد. (دزی ج 2 ص 221)
مرد سخت پیکار. (منتهی الارب) (آنندراج). الشدیدالقتال. (اقرب الموارد). آنکه سخت کارزار کند. (مهذب الاسماء) ، دیوانه. (منتهی الارب) (آنندراج). مجنون. (اقرب الموارد) ، آنکه او را از طعام و شراب نشأه، و از غلبۀ خواب تمایلی و سستیی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که از خوردنی و نوشیدنی نشأه ای و از غلبۀ خواب میل کردن و شکستگی داشته باشد. (از اقرب الموارد) ، الشدید اللزوم لمن طالب: آنکه سخت ملازم دوست خود باشد. (اقرب الموارد) ، غلث از طعام، آنچه سنگ ریزه و کاه و جز آن داشته باشد. (از اقرب الموارد). تصفیه نشده، آنچه تمیز و مصفی نباشد. (دزی ج 2 ص 221)
غثو. غثوّ. غثاء آوردن سیل: غثی الوادی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، درشورانیدن سیل گیاه چراگاه را و بدمزه ساختن: غثی السیل المرتع. (منتهی الارب) (آنندراج) ، درشورانیدن و خلط کردن: غثی المال و کذا غثی الناس. (منتهی الارب) ، شوریدن دل: غثت النفس غثیاً و غثیاناً. (منتهی الارب) (آنندراج). غثیان. (اقرب الموارد). منش بزدن از چیزی که طبع از آن نافر باشد. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به غثیان شود، آشوب و آن غیر قی ٔ است. تمایل به قی ٔ. (دزی) : و شراب التفاح صالح للغثی و القی ٔ الکائنین من المره الصفراء. (مفردات ابن البیطار ذیل تفاح) ، غثت السماء بالسحاب، ابر به هم رسانیدن آسمان. (منتهی الارب) (آنندراج). غثی الکلام، درآمیختن سخن را. (منتهی الارب)
غَثْو. غُثُوّ. غُثاء آوردن سیل: غثی الوادی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، درشورانیدن سیل گیاه چراگاه را و بدمزه ساختن: غثی السیل المرتع. (منتهی الارب) (آنندراج) ، درشورانیدن و خلط کردن: غثی المال و کذا غثی الناس. (منتهی الارب) ، شوریدن دل: غثت النفس غثیاً و غثیاناً. (منتهی الارب) (آنندراج). غثیان. (اقرب الموارد). منش بزدن از چیزی که طبع از آن نافر باشد. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به غثیان شود، آشوب و آن غیر قی ٔ است. تمایل به قی ٔ. (دزی) : و شراب التفاح صالح للغثی و القی ٔ الکائنین من المره الصفراء. (مفردات ابن البیطار ذیل تفاح) ، غثت السماء بالسحاب، ابر به هم رسانیدن آسمان. (منتهی الارب) (آنندراج). غثی الکلام، درآمیختن سخن را. (منتهی الارب)
منسوب به غیث که بطنی از قبیلۀ عبس است. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185). رجوع به غیث بن مریطه شود، منسوب به غیث که بطنی از قبیلۀ تمیم است. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185). رجوع به غیث بن عامر شود
منسوب به غیث که بطنی از قبیلۀ عبس است. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185). رجوع به غیث بن مریطه شود، منسوب به غیث که بطنی از قبیلۀ تمیم است. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185). رجوع به غیث بن عامر شود
الغوثی، محمد بن محمد بن ابی علی تلمسانی، مکنی به ابوعلی غوثی. معلم مدرسه بسیه ابی العباس بود. او راست: کشف القناع عن آلات السماع. این کتاب در مطبعۀ جوردان در الجزایر چاپ شده است. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1421)
الَغوثی، محمد بن محمد بن ابی علی تلمسانی، مکنی به ابوعلی غوثی. معلم مدرسه بسیه ابی العباس بود. او راست: کشف القناع عن آلات السماع. این کتاب در مطبعۀ جوردان در الجزایر چاپ شده است. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1421)
آنچه زهر آمیخته جهت شکار کرکس گسترند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زهر آمیخته که برای شکار کرکس گسترند، گندم و جو آمیخته. (منتهی الارب) (آنندراج). خوراکی که به جو و سنگ ریزه و زوان (دانۀ تلخ که با گندم آمیزند) آمیخته شود. نانی که از جو و گندم باشد. یقال: فلان یأکل الغلیث. (از اقرب الموارد)
آنچه زهر آمیخته جهت شکار کرکس گسترند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زهر آمیخته که برای شکار کرکس گسترند، گندم و جو آمیخته. (منتهی الارب) (آنندراج). خوراکی که به جو و سنگ ریزه و زوان (دانۀ تلخ که با گندم آمیزند) آمیخته شود. نانی که از جو و گندم باشد. یقال: فلان یأکل الغلیث. (از اقرب الموارد)
درختی است که بدان پوست پیرایند. (مهذب الاسماء). صاحب برهان قاطع ذیل ’غلقا’ (= غلقی ̍) گوید: غلقا گیاهی است شبیه به کبر، و شاخ و برگ وی گرد باشد و از جملۀ یتوعات است، یعنی چون شاخ آن را میشکنند یا برگ آن را از شاخ جدا میکنند شیرۀ سفیدی مانند شیر از آن برمی آید، و هر شمشیر و کارد و یراقی دیگر را که بدان شراب دهند زخم آن به هر کس که رسد بمیرد، و اگر از آن شیر بر قوبا مالند که علت داد است برطرف شود. - انتهی. غلقی یا غلقه و یا غلقه نوعی از درخت خرد تلخ در حجازو تهامه که به وی پوست پیرایند، و آن نهایت است در دباغت، و حبشیان بدان سلاح را زهردار سازند که مجروح آن جانبر نشود. (از منتهی الارب). درختی تلخ در حجاز و تهامه است که برای دباغت به کار رود، و مردم حبشه سلاح را بدان مسموم کنند تا به هر که برخورد وی را بکشد. (از اقرب الموارد). حکیم مؤمن در تحفه آرد: غلقی غلقه است و نزد جمعی بیخی است به قدر ترب و ثمرش مثل ثمر کبر و مثلث، و برگش شبیه به ناخن، و در جوف ثمر چیزی مانند پنبه و تخمش مثل دانۀ امرود و صلب، وشیری که از او حاصل میشود مسهل قوی و مهلک، و طلای او رافع ثالیل است. در ترجمه صیدنۀ ابوریحان چنین آمده: غلقه درختی است که به نبات عظلم مشابهت دارد، اهل طایف از او غذاها سازند و طعم او تلخ باشد. و او را خشک کنند، پس او را آس کنند یا در هاون بکوبند و به اطراف برند، و بعضی چنین گفته اند که او به نبات کبر مشابهت دارد، و لون خاک وام باشد، طایفه ای که او را از درخت بازکنند از شیر او احتراز تمام کنند بدان سبب که چون شیر او به اندام رسد پوست از اندام ببرد. و در وی قوت اسهال بلیغ است، و لعابی که از او متولد شود، و سلاحها را بدو آب دهند به هر حیوانی که برسد بمیرد. - انتهی. رجوع به مفردات ابن البیطار شود
درختی است که بدان پوست پیرایند. (مهذب الاسماء). صاحب برهان قاطع ذیل ’غلقا’ (= غَلقی ̍) گوید: غلقا گیاهی است شبیه به کبر، و شاخ و برگ وی گرد باشد و از جملۀ یتوعات است، یعنی چون شاخ آن را میشکنند یا برگ آن را از شاخ جدا میکنند شیرۀ سفیدی مانند شیر از آن برمی آید، و هر شمشیر و کارد و یراقی دیگر را که بدان شراب دهند زخم آن به هر کس که رسد بمیرد، و اگر از آن شیر بر قوبا مالند که علت داد است برطرف شود. - انتهی. غلقی یا غَلقَه و یا غِلقَه نوعی از درخت خرد تلخ در حجازو تهامه که به وی پوست پیرایند، و آن نهایت است در دباغت، و حبشیان بدان سلاح را زهردار سازند که مجروح آن جانبر نشود. (از منتهی الارب). درختی تلخ در حجاز و تهامه است که برای دباغت به کار رود، و مردم حبشه سلاح را بدان مسموم کنند تا به هر که برخورد وی را بکشد. (از اقرب الموارد). حکیم مؤمن در تحفه آرد: غلقی غلقه است و نزد جمعی بیخی است به قدر ترب و ثمرش مثل ثمر کبر و مثلث، و برگش شبیه به ناخن، و در جوف ثمر چیزی مانند پنبه و تخمش مثل دانۀ امرود و صلب، وشیری که از او حاصل میشود مسهل قوی و مهلک، و طلای او رافع ثالیل است. در ترجمه صیدنۀ ابوریحان چنین آمده: غلقه درختی است که به نبات عظلم مشابهت دارد، اهل طایف از او غذاها سازند و طعم او تلخ باشد. و او را خشک کنند، پس او را آس کنند یا در هاون بکوبند و به اطراف برند، و بعضی چنین گفته اند که او به نبات کبر مشابهت دارد، و لون خاک وام باشد، طایفه ای که او را از درخت بازکنند از شیر او احتراز تمام کنند بدان سبب که چون شیر او به اندام رسد پوست از اندام ببرد. و در وی قوت اسهال بلیغ است، و لعابی که از او متولد شود، و سلاحها را بدو آب دهند به هر حیوانی که برسد بمیرد. - انتهی. رجوع به مفردات ابن البیطار شود
منسوب به غله. رجوع به غلّه شود: حالا آنچه بحرز درآمده و مردم آنجا قبول دارند واجب غلگی یکساله چهل هزار خروار غلۀ صدمنی که به مال دیوان میدهند سوی زری و اجناس دیگر. (روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات ج 1 ص 315)
منسوب به غله. رجوع به غَلَّه شود: حالا آنچه بحرز درآمده و مردم آنجا قبول دارند واجب غلگی یکساله چهل هزار خروار غلۀ صدمنی که به مال دیوان میدهند سوی زری و اجناس دیگر. (روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات ج 1 ص 315)
در آمیختگی، در آمیختگی گندم و جو و بلال کاه و گرد و خاک در گندم، خود را به کسی چسباندن، سختی کار زار، آتش ندادن آتشزنه سخت پیکار جنگی، دیوانه، پژمان، بیزار از خوراک، تلخه در گندم
در آمیختگی، در آمیختگی گندم و جو و بلال کاه و گرد و خاک در گندم، خود را به کسی چسباندن، سختی کار زار، آتش ندادن آتشزنه سخت پیکار جنگی، دیوانه، پژمان، بیزار از خوراک، تلخه در گندم
چاچباژ (مالیات غله) منسوب به غله، مالیات غله: حالا آنچه بحرز آمده و مردم آنجا قبول دارند واجب غلگی یکساله چهل هزار خروار غله صد منی که به مال دیوان می دهند
چاچباژ (مالیات غله) منسوب به غله، مالیات غله: حالا آنچه بحرز آمده و مردم آنجا قبول دارند واجب غلگی یکساله چهل هزار خروار غله صد منی که به مال دیوان می دهند