جدول جو
جدول جو

معنی غفیله - جستجوی لغت در جدول جو

غفیله
از نماز های نافله که دو رکعت است و میان نماز مغرب و عشا خوانده می شود
فرهنگ فارسی عمید
غفیله
(غُ فَ لَ)
نام روز نیمۀ ماه رجب
لغت نامه دهخدا
غفیله
(غُ فَ لَ)
بطنی است از عرب. ابن حبیب گوید: غفیله بن عوف بن سلمه در ’سکون’ است، و غفیله بن قاسط در ربیعه (بنی ربیعه) و غفیله بنت عامر بن عبدالله بن عبید بن عویج عدویه. (از تاج العروس) (منتهی الارب). در انساب آمده، غفلیه بطنی از سکون و از ربیعه بن نزار است. (انساب ورق 410 ب). رجوع به همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
غفیله
(غُ فَ لَ)
نام نمازی است از نمازهای نافله که میان نماز مغرب و عشاء خوانده میشود، و آن دو رکعت است. دررکعت اول پس از حمد این آیات را میخوانند: ’و ذاالنون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر علیه فنادی فی الظلمات أن لااله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین. فاستجبنا له و نجیناه من الغم و کذلک ننجی المؤمنین’ (قرآن 87/21 و 88). و در رکعت دوم بعد از حمد این دعا را میخوانند: ’اللهم انی اسئلک بمفاتح الغیب التی لایعلمها الا انت أن تصلی علی محمد و آله و ان تفعل بی کذا و کذا (به جای این کلمه حاجت ذکر میشود) اللهم انت ولی نعمتی القادر علی طلبتی تعلم حاجتی فأسئلک بحق محمد و آله علیه و علیهم السلام لما قضیتها لی’. رجوع به مفاتیح الجنان چ 1360 هجری قمری ص 18 شود
لغت نامه دهخدا
غفیله
نام نمازیست که میان نماز مغرب و عشا می خوانند
تصویری از غفیله
تصویر غفیله
فرهنگ لغت هوشیار
غفیله
((غُ فَ یا فِ لِ یا لَ))
نمازی است از نمازهای نافله که میان نماز مغرب و عشا خوانده شود و آن دو رکعت است به ترتیبی خاص
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فیله
تصویر فیله
گوشت مرغوب، نرم و بدون استخوان
مؤنث واژۀ فیل، فیل مؤنث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دفیله
تصویر دفیله
حرکت نمایشی مانکن ها در سالن های نمایش لباس، رژه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیله
تصویر غیله
خدعه، مکر، کشتن ناگهانی، ناگهان کسی را کشتن، ترور
فرهنگ فارسی عمید
(دَ دَ صَ)
صاحب منتهی الارب غطیله آورده ولی درست آن غیطله به تقدیم یاء بر طاء است. رجوع به غیطله و تاج العروس و اقرب الموارد و قطر المحیط شود
لغت نامه دهخدا
(یِ لَ)
لغتی در غائله. دشواری. سختی. بدی. گزند. فساد. الشر و المهلکه. (قطر المحیط). ج، غوائل: امیر یوسف مردی بودسخت بی غایله. (تاریخ بیهقی). بصلاح ملک او نزدیکتر باشد و از معرت فساد و غایلت عناد دورتر ماند. (جهانگشای جوینی). شائبۀ تکلف و سخنوری و غایلۀ تصلف و مدح گستری. (حبیب السیر) ، الداهیه، و من العبد اباقه و فجوره. (قطر المحیط) ، آنچه از حوض دریده باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ)
مؤنث غسیل. (منتهی الارب). به معنی مغسوله. ج، غسالی ̍. (قطر المحیط). (اقرب الموارد). رجوع به غسیل شود
لغت نامه دهخدا
(غُ زَیْ یَ)
قریه ای است در حمص از کشور سوریه. (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
(غُ فَ رَ)
نام زنی. (منتهی الارب). غفیره بنت رباح الحبشیه از صحابیات است. او خواهر بلال مؤذن رسول خدا بود. برادری به نام خالد نیز دارند. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
مؤنث افیل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به افیل شود
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ)
جاؤا بحفیلتهم، آمدند همه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ)
تأنیث غلیل. (اقرب الموارد). رجوع به غلیل شود، زره یا میخ که حلقه های زره را فراگیرد. (منتهی الارب). واحده الغلائل، و هی الدروع او مسامیرها لجامعه بین رؤوس الحلق. (اقرب الموارد) ، بطینه که زیر زره پوشند. ج، غلائل. (منتهی الارب) (آنندراج). واحده الغلائل، و هی بطائن تلبس تحت الدروع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ لِ)
عمل به رده رفتن و گذشتن گروهی از برابر کسی یا جمعی. عمل گذشتن سربازان، ورزشکاران و پیشاهنگان از مقابل شاه، هیئت دولت، اولیای امور، فرماندهان و غیره. (فرهنگ فارسی معین). رژه. (لغات فرهنگستان).
- دفیله رفتن، گذشتن و به راه روانه شدن گروهی چون سربازان و ورزشکاران از برابر کسی یا جمعی. گذشتن سربازان و ورزشکاران و پیشاهنگان از مقابل شاه و هیئت دولت و اولیای امور و فرماندهان و غیره. (فرهنگ فارسی معین). رژه رفتن. (لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(غُ وِ لِ)
دهی است از دهستان باوی بلوک شاخه و بند بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 36هزارگزی خاوری اهواز و 7هزارگزی جنوب فرعی رامهرمز به اهواز واقع است. دشت و گرمسیر است. سکنۀ آن 280 تن است که به فارسی و عربی تکلم می کنند. آب آن از رود خانه کوپال است. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان آن از طایفۀ کعبی شادگان اند و به قشلاق میروند. این آبادی امامزاده ای به نام سیدطعمه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(غَ فی فَ)
غفیفه من بقل، ترۀ سبز و تازه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ فَ لی ی)
منسوب است به غفیله که بطنی از عرب است. رجوع به غفیله (بطن) شود
لغت نامه دهخدا
سوتکی فرناسی فرناس سویس سویست فرغول (تا خیر بود در کار ها) به هر کار بیداد و بشکول باش به دل دشمن خواب و فرغول باش فرویشی پرویشی (و هم فی غفله و ایشان در فرویشی اند) ناگهان نابیوسان نانیوشان ناگهان بی خبر: مشغول صحبت بودند که جمشید غفله وارد شد، توضیح نوشتن این کلمه به صورت غفلتا صحیح نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیله
تصویر غیله
مکر و خدعه
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی ماده پیل فرانسوی پشت ماز گوشتی لطیف و لغزان که در حیوان قرار دارد و از آن مخصوصا برای کباب استفاده می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلیله
تصویر غلیله
مونث غلیل و زره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غفرله
تصویر غفرله
آمرزیده باد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غسیله
تصویر غسیله
مونث غسیل شسته مونث غسیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غفیره
تصویر غفیره
بسیاری فراوانی، درست کننده، پوشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غایله
تصویر غایله
دشواری سختی بدی، آسیب گزند بلای ناگهانی، جمع غوایل
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی رژه عمل گذشتن سربازان ورزشکاران و پیشاهنگان از مقابل شاه هیئت دولت اولیای امور فرماندهان و غیره رژه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غایله
تصویر غایله
((یِ لِ))
فساد، آشوب، آسیب، بلای ناگهانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دفیله
تصویر دفیله
((دِ))
رژه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غیله
تصویر غیله
((غ لِ))
مکر، خدعه، ترور، قتل و کشتن ناگهانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فیله
تصویر فیله
((لِ))
راسته، گوشت دو طرف ستون فقرات گاو و گوسفند که برای کباب کردن مناسب تر است
فرهنگ فارسی معین
آشوب، بلوا، شورش، فتنه، نهضت، آفت، بلا، بلای ناگهانی، بدی، شر، آسیب، گزند، دشواری، سختی
فرهنگ واژه مترادف متضاد