- غفور
- بخشایشگر، آمرزگار، بخشاینده
معنی غفور - جستجوی لغت در جدول جو
- غفور (پسرانه)
- بخشاینده و آمرزنده گناهان، از نامهای خداوند
- غفور
- بسیار آمرزنده، پوشندۀ گناه، آمرزندۀ گناه، آمرزگار، از صفات باری تعالی
- غفور
- بسیار آمرزنده، آمرزگار
- غفور ((غَ))
- از صفات خداوند به معنای آمرزنده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پارسی تازی گشته فغپور بغپور فرزند فغ فرزند بت
آمرزیده شده و گناه پوشیده شده، عفو شده، خدابیامرز
آمرزیده شده
لقب پادشاهان چین
ابرخویشی، باد، برتنی
با عجله، فوری
فراوانی، فراوان
خوش پرستاکی (خدمت پیشیاری)
سیخ بابزن توتیا خارپشت دریایی از آبزیان
تهی گشتن خنور
کافر، ناگرونده، ناسپاس، حق ناشناس
فی الفور، فوراً، به زودی، بی درنگ
رمنده، گریزنده
بیزار، نفرت انگیز
بیزار، نفرت انگیز
غافل شدن، فراموش کردن، از یاد بردن
غیرتمند، باغیرت، باحمیت، ناموس پرست
ناگرویدن، ناسپاسی کردن، بی ایمانی، ناسپاسی
موی نرم و ریز در گردن یا رخسار، کثیر، بسیار
بسیار آمرزنده، آمرزگار، آمرزنده و پوشانندۀ گناه، از صفات خدای تعالی
احساس سربلندی و شادمانی به علت کسب موفقیت، احترام و غیره، کبر و نخوت، خودبینی، فریفتن، فریب دادن،
بیهوده امیدوار کردن کسی، فریب خوردن، به چیزی بیهوده طمع بستن
غرور جوانی: در پزشکی جوش غرور جوانی
غرور داشتن: مغرور بودن، کبر و نخوت داشتن، خودبین بودن، برای مثال زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه / رند از ره نیاز به دارالسّلام رفت (حافظ - ۱۸۴)
غرور خوردن: فریب خوردن
غرور دادن: فریب دادن
بیهوده امیدوار کردن کسی، فریب خوردن، به چیزی بیهوده طمع بستن
غرور جوانی: در پزشکی جوش غرور جوانی
غرور داشتن: مغرور بودن، کبر و نخوت داشتن، خودبین بودن،
غرور خوردن: فریب خوردن
غرور دادن: فریب دادن
رمیدن، بیرون رفتن، دور شدن، روان شدن حجاج از منی به سوی مکه
برجستن
همه همگی از مه تا که بش موی گردن، موی رخسار، پوشنده آمرزیدن گناه کسی را مغفرت غفران، بسیار فراوان. یا جم غفیر. گروه بسیار از وضیع و شریف و کوچک و بزرگ، همه جمیع
فراموش کردن
فریفتن، بیهوده امیدوار کردن کسی را، کبر و نخوت
پیمان شکن
به جا ماندن، درنگ کردن
نیک آمرزگار، آمرزنده و پوشنده گناه، آمرزنده گناهان، از صفات خدایتعالی