جدول جو
جدول جو

معنی غفاء - جستجوی لغت در جدول جو

غفاء
(غُ)
آب آورد. (منتهی الارب). غثاء. (تاج العروس) (قطر المحیط) ، کاه گندم. (منتهی الارب). حطام البر. (اقرب الموارد) ، آفتی است خرمابن راکه مانند غبار بر غوره نشیند پس خرمایش رسیده نشود بگذارند. (منتهی الارب). آفه للنخل کالغبار یقع علی البسر فمایدرک. (اقرب الموارد) ، آنچه نفی کنند از شتران. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غفار
تصویر غفار
(پسرانه)
آمرزنده و بخشاینده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جفاء
تصویر جفاء
هر چیزی که نفع و فایده نداشته باشد، بیهوده، باطل، خار و خاشاک، کف آب، غش، برای مثال بهر آن است این ریاضت واین جفا / تا برآرد کوره از نقره جفا (مولوی - ۴۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غفار
تصویر غفار
بسیار آمرزنده، آمرزگار، آمرزنده و پوشانندۀ گناه، از صفات خدای تعالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفاء
تصویر رفاء
اتفاق، پیوستگی، سازگاری
فرهنگ فارسی عمید
(غُ ءَ)
سفیدی در حدقه. (اقرب الموارد) (تاج العروس). لک بر چشم. بیاض العین
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کلمه ای است که چون بر کسی فسوس کنند و تحمیق وی نمایندگویند: یا أبا دغفاء ولدها فقاراً که ضمیر ولدها به زن برمیگردد و فقاراً یعنی چیزی که آنرا نه سر باشد نه دنب، و منظور از جمله این است که او را تکلیف کن بر آنچه توانایی ندارد و ممکن نباشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- ابودغفاء، احمق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لُ غَ)
جمع واژۀ لغیف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
غفا از گندم دور کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پاک کردن گندم از غفا:اغفی فلان الطعام، نقاه من الغفی. (از اقرب الموارد). به این معنی یایی است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
وفاء در فارسی توز توزش درست پیمانی پیمانداری ویدایی، دوستی مهر ورزی، انجام یابندگی، پیمان، دراز در تازی چون گفته شود مات و انت بوفاء آرش پارسی این است که او مرد زندگی تو دراز باد بسر بردن عهد و پیمان مقابل غدر، انجام پذیرفتن، بسر بردگی عهد و قول مقابل غدر، انجام یابندگی، دونستی صمیمیت مقابل جفا: (ای دل چه اندیشیده ای در غدرآن تقصیرها زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا ک) (دیوان کبیر) -6 پیمان عهد. یا وفای عهد. بسر بردن عهد و پیمان: (بروی خوب و خلق خوش و... علو همت و درستی وعد و وفای عهد... ممتاز گردانیده است)
فرهنگ لغت هوشیار
خاک، ناچیز، اندک، رخت کالا که بر زمین افتاده ستبران: زن، ران ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفاء
تصویر کفاء
مثل و نظیر، همتا و برابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غفان
تصویر غفان
گاه هنگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غماء
تصویر غماء
اندوه سختی، پتیار (بلا) نمد اسپ بام خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضفاء
تصویر غضفاء
مونث غضف گوش دراز
فرهنگ لغت هوشیار
پرده، پوشش، پرده پوشش پرده پوشش. یا غطای و طاری قاری. پوشش و پرده گسترده سیاه (مانند قیر)
فرهنگ لغت هوشیار
نیک آمرزگار، آمرزنده و پوشنده گناه، آمرزنده گناهان، از صفات خدایتعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلفاء
تصویر غلفاء
زمین نا چریده، کمان در نیام، سال فراخ سال ارزانی
فرهنگ لغت هوشیار
آزمندی، سریشم چسب، مالیدنی، کمی در هر چیز، نادانی، تیزی شمشیر، روش، سرد بازاری مونث اغر سفید و روشن، درخشان، استوار و بلند سخن، سگ ماهی مونث اغر سفید و روشن، درخشان، عبارت فصیح و استوار و منسجم. توضیح در فارسی بدون توجه به تذکیر و تانیث این کلمه رااستعمال کنند: امروز صاحب خاطران نامم نهند از ساحران هست آبرو شاعران زین شعر غرا ریخته (خاقانی. 393 فروزانفر معارف بها ولد 1338 ص 198)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غثاء
تصویر غثاء
کف، کفک کپک، میرنده، خنزرپنزر
فرهنگ لغت هوشیار
ناشتایی بامدادانه غذایی که در صبح تناول کنند طعام چاشت مقابل عشا، طعام (مطلقا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزاء
تصویر غزاء
بیدین کش بیدین بر انداز جنگنده بسیار غزو کننده بسیار جنگنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غباء
تصویر غباء
دروا گرد پراکنده در هوا، زمین در نوردیده
فرهنگ لغت هوشیار
نیست شدن، خاک، باران، سپیدک بر سیاهی چشم، پوشیدگی، نا پدیدگی، بر افتادن آسا بر افتادن دات (قانون) به خودی خود و به شوه بیکار ماندن آن، کهنه مان ها ویرانه ها، جمع عفا، کره خران کرک شتر، پر شتر مرغ، موی انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفاء
تصویر سفاء
برید گی شیر ماده شتر دارو
فرهنگ لغت هوشیار
پنهانی، پوشیدگی، بطور مخفیانه، پوشیده شدن، نهفته گشتن، پوشیدگی نهانی نهفتگی مقابل ظهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفاء
تصویر حفاء
پا پیروس، لوئی
فرهنگ لغت هوشیار
بیهوده، باطل، خاشاک رود آورد، بر زمین زدن، سرگردانی، آزار دلازاری، ستم -1 آزردن جور کردن، ستم کردن، بیوفایی کردن، بیمهری کردن، جور ظلم، بیوفایی بیمهری. -1 بر زمین زدن، انداختن، کفک انداختن دیگ، بیرون دادن، زر و نقره و مانند آن، خاشاک رودآورد
فرهنگ لغت هوشیار
سازواری، آشتی دادن، بر چسبانگی، درزدوزی درزگیری از ریشه یونانی درزگیر درز دوز رفوگر رفو کننده. پیوستگی اتفاق سازواری سازگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفاء
تصویر حفاء
((حَ))
پاپیروس، لوئی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خفاء
تصویر خفاء
((خَ))
پوشیدگی، نهانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفاء
تصویر رفاء
((رَ فّ))
رفوگر، رفوکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفاء
تصویر رفاء
((رَ))
پیوستگی، سازگاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صفاء
تصویر صفاء
((صَ))
پاک و بی غش شدن، پاکیزگی، خلوص، یکرنگی، خوشی، طراوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلاء
تصویر غلاء
((غَ))
گران شدن نرخ چیزی، گرانی، قحطی، نایابی
فرهنگ فارسی معین