غطش لیل، تاریک شدن شب. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). تاریکی. (دزی ج 2 ص 217) ، غطش کسی، آهسته رفتن او از بیماری یا پیری. (از منتهی الارب) (آنندراج) : غطش فلان غطشاً، مشی رویداً من مرض او کبر. (اقرب الموارد)
غطش لیل، تاریک شدن شب. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). تاریکی. (دزی ج 2 ص 217) ، غطش کسی، آهسته رفتن او از بیماری یا پیری. (از منتهی الارب) (آنندراج) : غطش فلان غطشاً، مشی رویداً من مرض او کبر. (اقرب الموارد)
اسب کتل، اسب یدک، اسب جنیبت چوب سخت درخت خدنگ که از آن تیر، دوک، زخمۀ ساز یا چیز دیگر درست می کردند سرگین خشک شدۀ گاو، گوسفند و مانند آن ها، غوشا برهنه، لخت مادرزاد، غوشت توس، درختی بزرگ و جنگلی از خانوادۀ پیاله داران، با برگ های دندانه دار و نوک تیز که دم کردۀ برگ و پوست آن برای تصفیۀ خون، تقویت معده و کاهش تب مفید است، تیس، غوشه، سندر، غان پسوند متصل به واژه به معنای گوش مثلاً پیل غوش
اسب کتل، اسب یدک، اسب جنیبت چوب سخت درخت خدنگ که از آن تیر، دوک، زخمۀ ساز یا چیز دیگر درست می کردند سرگین خشک شدۀ گاو، گوسفند و مانند آن ها، غوشا برهنه، لخت مادرزاد، غوشت توس، درختی بزرگ و جنگلی از خانوادۀ پیاله داران، با برگ های دندانه دار و نوک تیز که دم کردۀ برگ و پوست آن برای تصفیۀ خون، تقویت معده و کاهش تب مفید است، تیس، غوشِه، سَندِر، غان پسوند متصل به واژه به معنای گوش مثلاً پیل غوش
نعت مؤنث از غطش. (منتهی الارب). مؤنث اغطش به معنی زنی که چشم وی ضعیف باشد و اکثر اوقات اشک از آن جاری گردد. (از اقرب الموارد) ، فلات غطشاء، دشت بیراه در وی. (منتهی الارب) (آنندراج). فلاتی که از راههای آن ناپیدا باشد و بدان راه نیابند، لیله غطشاء، شب تاریک. (از اقرب الموارد)
نعت مؤنث از غَطَش. (منتهی الارب). مؤنث اغطش به معنی زنی که چشم وی ضعیف باشد و اکثر اوقات اشک از آن جاری گردد. (از اقرب الموارد) ، فلات غطشاء، دشت بیراه در وی. (منتهی الارب) (آنندراج). فلاتی که از راههای آن ناپیدا باشد و بدان راه نیابند، لیله غطشاء، شب تاریک. (از اقرب الموارد)
آنکه چشمش تاریکی کند و ضعیف بینایی شود بعلتی. (آنندراج). نعت مذکر از غطش، بمعنی سستی بینایی. (منتهی الارب). روزکور. (یادداشت بخط مؤلف). آنکه بد بیند و آب همی ریزد. (تاج المصادر بیهقی). تاریک شدن چشم. (المصادر زوزنی). آنکه بد بیند و از چشم او آب همی ریزد. مؤنث: غطشاء. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی)
آنکه چشمش تاریکی کند و ضعیف بینایی شود بعلتی. (آنندراج). نعت مذکر از غَطَش، بمعنی سستی بینایی. (منتهی الارب). روزکور. (یادداشت بخط مؤلف). آنکه بد بیند و آب همی ریزد. (تاج المصادر بیهقی). تاریک شدن چشم. (المصادر زوزنی). آنکه بد بیند و از چشم او آب همی ریزد. مؤنث: غطشاء. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی)