گل خوشبوی سبز برچسفان نیکو. (منتهی الارب). سفال سبزی است که برای دفع چشم زخم استعمال شود. الطین الحر. (المنجد). خاک که در آن ریگ نبود. طین حر. سفالی که از این خاک کنند و به فارسی آن را تغار سبز گویند. گل چسبندۀ سبزی که از آن خنور کنند، کاسۀ بزرگ. القصعه الکبیره، فارسیه. ج، غضائر. (اقرب الموارد) (المنجد). کاسۀ سفالین. کاسۀ چینی پیروزه ای. (مهذب الاسماء). ظاهراً در استعمال ایرانیان به معنی تغار یا بستوی سرگشاده آمده است: و از این ناحیت (چین) زر بسیار خیزد و حریر وپرند... و غضاره و دارصینی و ختو. (حدود العالم). و آن بادریسه هفتۀ دیگر غضاره شد و اکنون غضاره همچو یکی غنج پیسه گشت. لبیبی (از فرهنگ اسدی). و این کوفته (از داروها) را در آب کنند و بشورانند و به آهستگی اندر غضارۀ پاکیزه... و به آهستگی اندر غضارۀ دوم میگردانند تا هرچه لطیف تر و نرم تر و سوده تر است با آب برود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی ص 272). پاره ای در غضاره ای کرد و پیش کودک نهاد. (سندبادنامه ص 290)، مرغ سنگ خوار، {{اسم مصدر}} نعمت و فراخی و ارزانی. گشادگی. (منتهی الارب). توانایی. سعت، فراوانی، خوشی زندگانی. طیب عیش. (اقرب الموارد)، تازگی. (مهذب الاسماء). بهجت. نضارت: آب غضارت و نضارت با روی بوستان آمد. (جهانگشای جوینی)، {{مصدر}} فراخ حال گردیدن سپس تنگی. (منتهی الارب). به فراخی رسیدن و بسیارمال شدن و زندگی خوش داشتن. (المنجد)
گل خوشبوی سبز برچسفان نیکو. (منتهی الارب). سفال سبزی است که برای دفع چشم زخم استعمال شود. الطین الحر. (المنجد). خاک که در آن ریگ نبود. طین حر. سفالی که از این خاک کنند و به فارسی آن را تغار سبز گویند. گل چسبندۀ سبزی که از آن خنور کنند، کاسۀ بزرگ. القصعه الکبیره، فارسیه. ج، غَضائِر. (اقرب الموارد) (المنجد). کاسۀ سفالین. کاسۀ چینی پیروزه ای. (مهذب الاسماء). ظاهراً در استعمال ایرانیان به معنی تغار یا بستوی سرگشاده آمده است: و از این ناحیت (چین) زر بسیار خیزد و حریر وپرند... و غضاره و دارصینی و ختو. (حدود العالم). و آن بادریسه هفتۀ دیگر غضاره شد و اکنون غضاره همچو یکی غنج پیسه گشت. لبیبی (از فرهنگ اسدی). و این کوفته (از داروها) را در آب کنند و بشورانند و به آهستگی اندر غضارۀ پاکیزه... و به آهستگی اندر غضارۀ دوم میگردانند تا هرچه لطیف تر و نرم تر و سوده تر است با آب برود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی ص 272). پاره ای در غضاره ای کرد و پیش کودک نهاد. (سندبادنامه ص 290)، مرغ سنگ خوار، {{اِسمِ مَصدَر}} نعمت و فراخی و ارزانی. گشادگی. (منتهی الارب). توانایی. سعت، فراوانی، خوشی زندگانی. طیب عیش. (اقرب الموارد)، تازگی. (مهذب الاسماء). بهجت. نضارت: آب غضارت و نضارت با روی بوستان آمد. (جهانگشای جوینی)، {{مَصدَر}} فراخ حال گردیدن سپس تنگی. (منتهی الارب). به فراخی رسیدن و بسیارمال شدن و زندگی خوش داشتن. (المنجد)
گل پاکیزۀ خوشبوی برچسفان سبز. (منتهی الارب). گل خازه. (مهذب الاسماء). گل چسبنده و سبز و آزاد. (از اقرب الموارد) : و لهم (لأهل الصین) الغضار الجید، و یعمل منه اقداح فی رقه القواریر یری ضوء الماء فیه. (مقصود چینی است). (اخبار الصین و الهند ص 16) ، خنور سفالین. کاسه ای که از گل مذکور سازند. (از اقرب الموارد) ، سفال پاره ای که جهت دفع چشم زخم با خود دارند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سفال سبز. (منتهی الارب)
گل پاکیزۀ خوشبوی برچسفان سبز. (منتهی الارب). گل خازه. (مهذب الاسماء). گل چسبنده و سبز و آزاد. (از اقرب الموارد) : و لهم (لأهل الصین) الغضار الجید، و یعمل منه اقداح فی رقه القواریر یری ضوء الماء فیه. (مقصود چینی است). (اخبار الصین و الهند ص 16) ، خنور سفالین. کاسه ای که از گل مذکور سازند. (از اقرب الموارد) ، سفال پاره ای که جهت دفع چشم زخم با خود دارند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سفال سبز. (منتهی الارب)
جمع واژۀ مضرب. خیمه هاو چادرهای بزرگ. (از اقرب الموارد) : سپاه، دست از قتل بازداشتند و با مضارب و منازل خویش آمدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 104) ، حیله ها و تدابیر جنگی. (از ذیل اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ مِضْرَب. خیمه هاو چادرهای بزرگ. (از اقرب الموارد) : سپاه، دست از قتل بازداشتند و با مضارب و منازل خویش آمدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 104) ، حیله ها و تدابیر جنگی. (از ذیل اقرب الموارد)
جمع واژۀ غارب، بمعنی دوش یا مابین کوهان و گردن شتر. (از آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به غارب شود: و خواجه تاریخ بیهقی که دبیر سلطان محمود بن سبکتگین بود استاد صناعت و مستولی بر مناکب و غوارب براعت، تاریخ آل محمود ساخته است. (تاریخ بیهق ص 20) ، غوارب الماء، سرهای موج آب، به غوارب ابل تشبیه شده است. (از منتهی الارب). بالا و سر هر چیز، و از آن است غوارب الماء بمعنی قسمتهای بالای موج آب. (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ غارب، بمعنی دوش یا مابین کوهان و گردن شتر. (از آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به غارب شود: و خواجه تاریخ بیهقی که دبیر سلطان محمود بن سبکتگین بود استاد صناعت و مستولی بر مناکب و غوارب براعت، تاریخ آل محمود ساخته است. (تاریخ بیهق ص 20) ، غوارب الماء، سرهای موج آب، به غوارب ابل تشبیه شده است. (از منتهی الارب). بالا و سر هر چیز، و از آن است غوارب الماء بمعنی قسمتهای بالای موج آب. (از اقرب الموارد)
موج آبهائی چون آب غدیر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). - ماء خضارب، آبی که موج زند بعض آن بر بعض دیگر مانند آب غدیر و وادی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
موج آبهائی چون آب غدیر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). - ماء خضارب، آبی که موج زند بعض آن بر بعض دیگر مانند آب غدیر و وادی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
با یکدیگر شمشیر زدن از نیرومندی. تجالد. (زوزنی). با هم خصومت نمودن و جنگ کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تجالد و زدن بعضی بعض دیگر را. (از اقرب الموارد)
با یکدیگر شمشیر زدن از نیرومندی. تجالد. (زوزنی). با هم خصومت نمودن و جنگ کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تجالد و زدن بعضی بعض دیگر را. (از اقرب الموارد)
دوش شتر میان کوهان و گردن، فرو رونده، سستکار تنبل، بالا بالای هر چیز غروب کننده (ستاره) مقابل طالع، کوهان شتر و گردن شتر، جمع غوارب، یکی از اوتاد اربعه منجمان برجی که از مغرب طالع شود مقابل طالع
دوش شتر میان کوهان و گردن، فرو رونده، سستکار تنبل، بالا بالای هر چیز غروب کننده (ستاره) مقابل طالع، کوهان شتر و گردن شتر، جمع غوارب، یکی از اوتاد اربعه منجمان برجی که از مغرب طالع شود مقابل طالع