جدول جو
جدول جو

معنی غضارب - جستجوی لغت در جدول جو

غضارب(غُ رِ)
جای بسیار آب و گیاه. (منتهی الارب). مکان پرگیاه و پرآب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غضاره
تصویر غضاره
گل پاکیزۀ سبز و چسبناک، مهرۀ سفالی سبز که برای دفع چشم زخم با خود بردارند، کاسۀ سفالی بزرگ، تغار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تضارب
تصویر تضارب
یکدیگر را زدن، با هم کتک کاری کردن، زد و خورد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوارب
تصویر غوارب
غارب ها، مقابل طالع ها، غروب کننده ها، دور شونده ها، در علم زیست شناسی شانه ها، دوش ها، جمع واژۀ غارب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غضارت
تصویر غضارت
نیکو حال شدن، زندگانی خوش داشتن، توانگر شدن، بسیار مال شدن، نعمت و خوشی زندگانی، تازگی، طراوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غارب
تصویر غارب
مقابل طالع، غروب کننده، دور شونده، در علم زیست شناسی شانه، دوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضارب
تصویر ضارب
زننده، آنکه چیزی را به چیز دیگر می زند، زشت و ناپسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضارب
تصویر مضارب
مضرب در علم ریاضیات
مضرب ها، خیمه ها، جمع واژۀ مضرب
فرهنگ فارسی عمید
(غَ رَ)
گل خوشبوی سبز برچسفان نیکو. (منتهی الارب). سفال سبزی است که برای دفع چشم زخم استعمال شود. الطین الحر. (المنجد). خاک که در آن ریگ نبود. طین حر. سفالی که از این خاک کنند و به فارسی آن را تغار سبز گویند. گل چسبندۀ سبزی که از آن خنور کنند، کاسۀ بزرگ. القصعه الکبیره، فارسیه. ج، غضائر. (اقرب الموارد) (المنجد). کاسۀ سفالین. کاسۀ چینی پیروزه ای. (مهذب الاسماء). ظاهراً در استعمال ایرانیان به معنی تغار یا بستوی سرگشاده آمده است: و از این ناحیت (چین) زر بسیار خیزد و حریر وپرند... و غضاره و دارصینی و ختو. (حدود العالم).
و آن بادریسه هفتۀ دیگر غضاره شد
و اکنون غضاره همچو یکی غنج پیسه گشت.
لبیبی (از فرهنگ اسدی).
و این کوفته (از داروها) را در آب کنند و بشورانند و به آهستگی اندر غضارۀ پاکیزه... و به آهستگی اندر غضارۀ دوم میگردانند تا هرچه لطیف تر و نرم تر و سوده تر است با آب برود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی ص 272). پاره ای در غضاره ای کرد و پیش کودک نهاد. (سندبادنامه ص 290)، مرغ سنگ خوار،
{{اسم مصدر}} نعمت و فراخی و ارزانی. گشادگی. (منتهی الارب). توانایی. سعت، فراوانی، خوشی زندگانی. طیب عیش. (اقرب الموارد)، تازگی. (مهذب الاسماء). بهجت. نضارت: آب غضارت و نضارت با روی بوستان آمد. (جهانگشای جوینی)،
{{مصدر}} فراخ حال گردیدن سپس تنگی. (منتهی الارب). به فراخی رسیدن و بسیارمال شدن و زندگی خوش داشتن. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
گل پاکیزۀ خوشبوی برچسفان سبز. (منتهی الارب). گل خازه. (مهذب الاسماء). گل چسبنده و سبز و آزاد. (از اقرب الموارد) : و لهم (لأهل الصین) الغضار الجید، و یعمل منه اقداح فی رقه القواریر یری ضوء الماء فیه. (مقصود چینی است). (اخبار الصین و الهند ص 16) ، خنور سفالین. کاسه ای که از گل مذکور سازند. (از اقرب الموارد) ، سفال پاره ای که جهت دفع چشم زخم با خود دارند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سفال سبز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غُ شَ جَ)
نام کوهی است. ابن نجدۀ هذلی گوید:
تغنی نسوه کنقا غضار
کأنک بالشید لهن رام.
(از معجم البلدان).
و ’رام’ به معنی فرزند است
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ مضرب. خیمه هاو چادرهای بزرگ. (از اقرب الموارد) : سپاه، دست از قتل بازداشتند و با مضارب و منازل خویش آمدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 104) ، حیله ها و تدابیر جنگی. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
جنگجو. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مضاربه شود
لغت نامه دهخدا
(غَ رِ)
جمع واژۀ غارب، بمعنی دوش یا مابین کوهان و گردن شتر. (از آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به غارب شود: و خواجه تاریخ بیهقی که دبیر سلطان محمود بن سبکتگین بود استاد صناعت و مستولی بر مناکب و غوارب براعت، تاریخ آل محمود ساخته است. (تاریخ بیهق ص 20) ، غوارب الماء، سرهای موج آب، به غوارب ابل تشبیه شده است. (از منتهی الارب). بالا و سر هر چیز، و از آن است غوارب الماء بمعنی قسمتهای بالای موج آب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ بِ)
سخت درشت. (منتهی الارب). الشدیدالغلیظ. غضبر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ ری ی)
جمع واژۀ غضراء. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به غضراء شود
لغت نامه دهخدا
(غُ رِ)
مرد دلاور و رسا در امور. (منتهی الارب) (آنندراج). الجری ٔ الماضی من الرجال. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ رِ)
موج آبهائی چون آب غدیر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب).
- ماء خضارب، آبی که موج زند بعض آن بر بعض دیگر مانند آب غدیر و وادی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
جمع واژۀ غضبان. (اقرب الموارد). رجوع به غضبان شود
لغت نامه دهخدا
با یکدیگر شمشیر زدن از نیرومندی. تجالد. (زوزنی). با هم خصومت نمودن و جنگ کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تجالد و زدن بعضی بعض دیگر را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مضارب
تصویر مضارب
جنگجو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوارب
تصویر غوارب
جمع غارب، دوش ها جمع غارب دوشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضارب
تصویر ضارب
زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضارب
تصویر تضارب
با هم خصومت نمودن و جنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گل خوشبوی گلی خوشبوی در حمام روزی رسید از دست محبوبی به دستم، مهره سبز چشم پنام، آوند سفالین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضاب
تصویر غضاب
غضاب خاشاک چشم، چیچک آبله، ستبر پوست مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضرب
تصویر غضرب
آبخیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غشارب
تصویر غشارب
دلاور، کار کشته مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضارت
تصویر غضارت
توانگر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
گل خوشبوی، فراخزیستی گشادگی، مرغ سنگخوار سفال سبزیست که برای دفع چشم زخم به کار برند طین حر، کاسه بزرگ، جمع غضائر (غضایر) یکی غضا، گل دنبه
فرهنگ لغت هوشیار
دوش شتر میان کوهان و گردن، فرو رونده، سستکار تنبل، بالا بالای هر چیز غروب کننده (ستاره) مقابل طالع، کوهان شتر و گردن شتر، جمع غوارب، یکی از اوتاد اربعه منجمان برجی که از مغرب طالع شود مقابل طالع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضاره
تصویر غضاره
((غَ رَ یا رِ))
سفال سبزی است که برای دفع چشم زخم به کار برند، طین حر، کاسه بزرگ، جمع غضائر (غضایر)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تضارب
تصویر تضارب
((تَ رُ))
یکدیگر را زدن، زد و خورد کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضارب
تصویر ضارب
((رِ))
زننده، کسی که می زند، جمع ضوارب. ضاربین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غارب
تصویر غارب
((رِ))
غروب کننده، کوهان شتر
فرهنگ فارسی معین