پسر طایجو بهادر. از امرائی بود که ’ارسلان اوغول’ را بزرگ خود ساخته بر ضد پادشاه اسلام (غازان خان) برخاسته بودند. وی پس از قتل ارسلان اوغول (695 هجری قمری) کشته شد. رجوع به تاریخ غازانی صص 99- 100 شود
پسر طایجو بهادر. از امرائی بود که ’ارسلان اوغول’ را بزرگ خود ساخته بر ضد پادشاه اسلام (غازان خان) برخاسته بودند. وی پس از قتل ارسلان اوغول (695 هجری قمری) کشته شد. رجوع به تاریخ غازانی صص 99- 100 شود
امراءه حصان، زن پارسا یا شوهردار. زن نیکوکار و عفیفه. بشوی. متزوجه. مستوره. حاصن. حاصنه. ج، حصانات، حصن، دره. یک دانه مروارید: بحصن حصین اندرم ار ز دست که بینند حصن حصینم حصان. مسعودسعد
امراءه حصان، زن پارسا یا شوهردار. زن نیکوکار و عفیفه. بشوی. متزوجه. مستوره. حاصن. حاصنه. ج، حصانات، حصن، دره. یک دانه مروارید: بحصن حصین اندرم ار ز دست که بینند حصن حصینم حصان. مسعودسعد
جمع واژۀ غصن، بمعنی شاخ درخت باشد که بر شاخ دیگر برآید یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ غصن. آنچه از ساقۀ درخت برآید درشت باشد یا نازک. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ غصن، بمعنی شاخ درخت است. (غیاث اللغات از کشف و منتخب). ساقها و شاخهای درخت. (مؤید). اغصن. غصون. غصنه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : از رویها بروید گلهای شنبلید بر تیغها بخندد اغصان ارغوان. فرخی. سوزن از اوراق و اغصان او بزمین نرسیدی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 410). درزمان شد هیزمش اغصان زر مست شد در کار او عقل و نظر. مولوی. بلبل گوینده بر منابر اغصان. (سعدی).
جَمعِ واژۀ غُصن، بمعنی شاخ درخت باشد که بر شاخ دیگر برآید یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ غصن. آنچه از ساقۀ درخت برآید درشت باشد یا نازک. (از اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ غُصن، بمعنی شاخ درخت است. (غیاث اللغات از کشف و منتخب). ساقها و شاخهای درخت. (مؤید). اَغصُن. غُصون. غِصَنَه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : از رویها بروید گلهای شنبلید بر تیغها بخندد اغصان ارغوان. فرخی. سوزن از اوراق و اغصان او بزمین نرسیدی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 410). درزمان شد هیزمش اغصان زر مست شد در کار او عقل و نظر. مولوی. بلبل گوینده بر منابر اغصان. (سعدی).