جدول جو
جدول جو

معنی غزیله - جستجوی لغت در جدول جو

غزیله
(غُ زَیْ یَ)
قریه ای است در حمص از کشور سوریه. (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غزاله
تصویر غزاله
(دخترانه)
آهوی کوهی، آهو بره ماده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غزاله
تصویر غزاله
آهو برۀ ماده
کنایه از آفتاب، چتر نور، طاووس مشرق خرام، چتر زر، چراغ روز، گیتی پرور، اسطرلاب چهارم، خایه زر، خایه زرّین، طرف دار انجم، طاس زر، سپر آتشین، چتر زرّین، طاووس فلک، چراغ سحر، طاووس آتش پر، چتر روز برای مثال نماز شام که زرین غزاله در پس کوه / نهفته گشت و هوا کرد عزم مشک افشان (سلمان ساوجی - ۱۶۷)
برج حمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غزیره
تصویر غزیره
غزیر، ناقۀ پرشیر، چشمۀ پرآب، چشم اشک بار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیله
تصویر غیله
خدعه، مکر، کشتن ناگهانی، ناگهان کسی را کشتن، ترور
فرهنگ فارسی عمید
از نماز های نافله که دو رکعت است و میان نماز مغرب و عشا خوانده می شود
فرهنگ فارسی عمید
(غُ فَ لَ)
نام روز نیمۀ ماه رجب
لغت نامه دهخدا
(یِ لَ)
لغتی در غائله. دشواری. سختی. بدی. گزند. فساد. الشر و المهلکه. (قطر المحیط). ج، غوائل: امیر یوسف مردی بودسخت بی غایله. (تاریخ بیهقی). بصلاح ملک او نزدیکتر باشد و از معرت فساد و غایلت عناد دورتر ماند. (جهانگشای جوینی). شائبۀ تکلف و سخنوری و غایلۀ تصلف و مدح گستری. (حبیب السیر) ، الداهیه، و من العبد اباقه و فجوره. (قطر المحیط) ، آنچه از حوض دریده باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غُ فَ لَ)
نام نمازی است از نمازهای نافله که میان نماز مغرب و عشاء خوانده میشود، و آن دو رکعت است. دررکعت اول پس از حمد این آیات را میخوانند: ’و ذاالنون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر علیه فنادی فی الظلمات أن لااله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین. فاستجبنا له و نجیناه من الغم و کذلک ننجی المؤمنین’ (قرآن 87/21 و 88). و در رکعت دوم بعد از حمد این دعا را میخوانند: ’اللهم انی اسئلک بمفاتح الغیب التی لایعلمها الا انت أن تصلی علی محمد و آله و ان تفعل بی کذا و کذا (به جای این کلمه حاجت ذکر میشود) اللهم انت ولی نعمتی القادر علی طلبتی تعلم حاجتی فأسئلک بحق محمد و آله علیه و علیهم السلام لما قضیتها لی’. رجوع به مفاتیح الجنان چ 1360 هجری قمری ص 18 شود
لغت نامه دهخدا
(غُ فَ لَ)
بطنی است از عرب. ابن حبیب گوید: غفیله بن عوف بن سلمه در ’سکون’ است، و غفیله بن قاسط در ربیعه (بنی ربیعه) و غفیله بنت عامر بن عبدالله بن عبید بن عویج عدویه. (از تاج العروس) (منتهی الارب). در انساب آمده، غفلیه بطنی از سکون و از ربیعه بن نزار است. (انساب ورق 410 ب). رجوع به همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(غُ وِ لِ)
دهی است از دهستان باوی بلوک شاخه و بند بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 36هزارگزی خاوری اهواز و 7هزارگزی جنوب فرعی رامهرمز به اهواز واقع است. دشت و گرمسیر است. سکنۀ آن 280 تن است که به فارسی و عربی تکلم می کنند. آب آن از رود خانه کوپال است. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان آن از طایفۀ کعبی شادگان اند و به قشلاق میروند. این آبادی امامزاده ای به نام سیدطعمه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ)
تأنیث غلیل. (اقرب الموارد). رجوع به غلیل شود، زره یا میخ که حلقه های زره را فراگیرد. (منتهی الارب). واحده الغلائل، و هی الدروع او مسامیرها لجامعه بین رؤوس الحلق. (اقرب الموارد) ، بطینه که زیر زره پوشند. ج، غلائل. (منتهی الارب) (آنندراج). واحده الغلائل، و هی بطائن تلبس تحت الدروع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ صَ)
صاحب منتهی الارب غطیله آورده ولی درست آن غیطله به تقدیم یاء بر طاء است. رجوع به غیطله و تاج العروس و اقرب الموارد و قطر المحیط شود
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ)
اسمی است مشتق از هزل، مانند شتیمه از شتم. (اقرب الموارد) ، لاغری. ثم فشت الهزیله فی الابل. ج، هزائل، هزلی ̍. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
شهر ولایت توقاد که در قسمت مرکزی ترکیۀ آسیایی و بر کنار رود یشیل ایرماق واقع است و 15167 تن سکنه دارد. درجنگی که در سال 47 قبل از میلاد بین فارناکس دوم (شاه پونتوس) با یولیوس (ژولیوس) قیصر روی داد فارناکس مغلوب شد و قیصر پیام معروف خود ’آمدم، دیدم، پیروز شدم’ را به سنای روم فرستاد. (از دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(غَسْ سا)
جایی است نزدیک فید و با آن یک روز فاصله دارد، و در آنجا آبی هست که آن را غمر غزیه نامند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ)
مؤنث غسیل. (منتهی الارب). به معنی مغسوله. ج، غسالی ̍. (قطر المحیط). (اقرب الموارد). رجوع به غسیل شود
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ)
زن شبیب بن یزید و در شجاعت از مشاهیر زنان بود. در موصل به دنیا آمد و به همراهی شوهرش بر عبدالملک بن مروان خروج کرد (76 هجری قمری) و در جنگها دلیرانه شرکت میکرد. خالد بن عتاب رباحی در جنگی واقع در ابواب کوفه وی را کشت و قتل او اندکی پیش از غرق شوهرش شبیب واقع شد (77 هجری قمری).. جاحظ در البیان و التبیین گوید: غزاله حجاج بن یوسف را از پیش خود راند و اشعار زیر را که از عمران بن حطان است به وی خواند:
اسد علی و فی الحروب نعامه
فتخاء تنفر من صفیر الصافر
هلا برزت الی غزالهالوغی
بل کان قلبک فی جناحی طائر
صدعت غزاله قلبه بفوارس
ترکت مدابره کأمس الدابر.
(البیان والتبیین چ قاهره 1351 هجری قمری ج 1 ص 120).
جاحظ او را از جملۀ زهاد صاحب نطق و بیان شمرده است. (ایضاً ج 1 ص 282). غزال و به قول صاحب عیون الاخبار غزاله پس از کشته شدن شوهرش شبیب امام گردید. (عیون الاخبار ج 2 ص 155). برای تفصیل رجوع به البیان و التبیین صفحات مذکور و عقدالفرید ج 5 ص 325 و عیون الاخبار ج 1 ص 170 و ج 2 ص 155 و مجمل التواریخ و القصص ص 304 و 456 و تاریخ گزیده ص 271 و اعلام زرکلی شود
به قولی نام مادر امام چهارم علی بن حسین (ع) بوده است. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 62)
نام زنی، و گاهی معرفه شود. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ)
تأنیث غزیر. رجوع به غزیر شود، بسیارشیر ازناقه و جز آن. ج، غزار. (منتهی الارب). اشتر بسیارشیر. (مهذب الاسماء). الکثیرهالدّر. (اقرب الموارد) ، بسیارآب از چاه و چشمه. (منتهی الارب) : الغزیره من الاّبار و الینابیع، الکثیرهالماء. (اقرب الموارد) ، چشم بسیاراشک. (منتهی الارب) : الغزیره من العیون، الکثیرهالدمع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ)
اسب محطم بن ارقم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غَ زی یَ)
قبیله ای است. (منتهی الارب). بنوغزیه قبیله ای است از طیی ٔ و همچنین از هوازن، و از ایشان است دریدبن الصمه و همو گوید:
و هل انا الاّ من غزیه ان غوت
غویت و ان ترشد غزیه ارشد.
(از تاج العروس ذیل غزا).
رجوع به غزیه بن جشم شود
لغت نامه دهخدا
شهری است (به ناحیت مغرب) بزرگ و یکی باره دارد سخت استوار و بازپس ترین شهری است که از وی باندلس روند. (حدود العالم). ظاهراً این صورت تصحیفی از اریوله است. رجوع به اریول و اریوله شود. و شاید ازیلی باشد
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ)
آهوبرۀ ماده. (منتهی الارب). بچۀ آهو که ماده باشد و به کسر اول خطاست. (غیاث اللغات). انثی الغزال. ج، غزالات. (اقرب الموارد) :
آن شاه تندحمله که خورشید شیرگیر
پیشش به روز معرکه کمتر غزاله بود.
حافظ.
، آفتاب، بدان جهت که چون شعاع خود درازکشد گویی میرسد، و منه قوله یصف البرد:
ام الغزاله من طول المدی خرفت
فما تفرق بین الجدی و الحمل.
؟ (منتهی الارب) (آنندراج).
آفتاب. (دهار) (غیاث اللغات) ، چشمۀ آفتاب. (منتهی الارب) (آنندراج). عین الشمس. قال بعضهم یقال: طلعت الغزاله و لایقال غربت. (اقرب الموارد) : و چون جهان از حلول غزاله به منزلۀ حمل خندان شده بود. (جهانگشای جوینی).
به روز مردی او کیست شه سوار فلک
غزاله نام زنی چرخ تاب و چرخ نشین.
سلمان ساوجی.
، آفتاب وقتی که طلوع شود یا بلند گردد، گیاهی است شیرین که میخورند. (منتهی الارب) (آنندراج). عشبه من السطاع ینفرش علی الارض یخرج من وسطه قضیب طویل یقشر حلواً یأکلها کل شی ٔ. ج، غزالات. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غلیله
تصویر غلیله
مونث غلیل و زره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزاله
تصویر غزاله
بچه آهو که ماده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزیره
تصویر غزیره
پر شیر ماده، پر آب چاه و چشمه، بسیار اشک چشم مونث غزیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیله
تصویر غیله
مکر و خدعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غفیله
تصویر غفیله
نام نمازیست که میان نماز مغرب و عشا می خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غایله
تصویر غایله
دشواری سختی بدی، آسیب گزند بلای ناگهانی، جمع غوایل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غسیله
تصویر غسیله
مونث غسیل شسته مونث غسیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزاله
تصویر غزاله
آهو بره ماده، آفتاب
فرهنگ فارسی معین
((غُ فَ یا فِ لِ یا لَ))
نمازی است از نمازهای نافله که میان نماز مغرب و عشا خوانده شود و آن دو رکعت است به ترتیبی خاص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غایله
تصویر غایله
((یِ لِ))
فساد، آشوب، آسیب، بلای ناگهانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غیله
تصویر غیله
((غ لِ))
مکر، خدعه، ترور، قتل و کشتن ناگهانی
فرهنگ فارسی معین
آشوب، بلوا، شورش، فتنه، نهضت، آفت، بلا، بلای ناگهانی، بدی، شر، آسیب، گزند، دشواری، سختی
فرهنگ واژه مترادف متضاد