منسوب است به غزنه. (آنندراج). منسوب است به غزنه که از بلاد هند است. (انساب سمعانی). منسوب به غزنین و غزنی. رجوع به غزنین شود. - سلاطین غزنوی، رجوع به غزنویان شود
منسوب است به غزنه. (آنندراج). منسوب است به غزنه که از بلاد هند است. (انساب سمعانی). منسوب به غزنین و غزنی. رجوع به غزنین شود. - سلاطین غزنوی، رجوع به غزنویان شود
محمود بن سبکتگین را گویند. (از آنندراج) : ناز و نیاز کار ایاز است و غزنوی کآن بندۀ نیاز شد و این غلام ناز. ملاشانی تکلو (از آنندراج). چون این زاری به گوش غزنوی خورد سرش غوطه به خون دل فروبرد. حکیم زلالی (از آنندراج). رجوع به محمود بن سبکتگین غزنوی شود متوفی به سال 226 هجری قمری، ابن ربیع ازدی موصلی. از عبدالرحمن بن ثابت بن ثوبان و لیث بن سعد حدیث شنید، و احمد و یحیی و ابویعلی و دیگران از او حدیث سماع کردند. (از لسان المیزان ج 4 ص 418) حکیم غزنوی، مجدودبن آدم سنائی: بشنو این پند از حکیم غزنوی تا بیابی در تن مرده نوی. مولوی. رجوع به سنایی شود
محمود بن سبکتگین را گویند. (از آنندراج) : ناز و نیاز کار ایاز است و غزنوی کآن بندۀ نیاز شد و این غلام ناز. ملاشانی تکلو (از آنندراج). چون این زاری به گوش غزنوی خورد سرش غوطه به خون دل فروبرد. حکیم زلالی (از آنندراج). رجوع به محمود بن سبکتگین غزنوی شود متوفی به سال 226 هجری قمری، ابن ربیع ازدی موصلی. از عبدالرحمن بن ثابت بن ثوبان و لیث بن سعد حدیث شنید، و احمد و یحیی و ابویعلی و دیگران از او حدیث سماع کردند. (از لسان المیزان ج 4 ص 418) حکیم غزنوی، مجدودبن آدم سنائی: بشنو این پند از حکیم غزنوی تا بیابی در تن مرده نوی. مولوی. رجوع به سنایی شود
یکی از نه نبیرۀ سلطان محمود غزنوی است. در زمان استیلاء طغرل نامی بر خراسان که از غلامان سلطان محمود و بنام طغرل کافرنعمت مشهور است، این نه نبیره که در قلعۀ دهک محبوس بودند در شب در قلعه را بشکستند و بیرون آمدند و پناه به نوشتکین شروانی حاجب عبدالرشید بردند و او آنها را بدست طغرل داد و وی همه را بکشت. (از تاریخ گزیده ص 403)
یکی از نه نبیرۀ سلطان محمود غزنوی است. در زمان استیلاء طغرل نامی بر خراسان که از غلامان سلطان محمود و بنام طغرل کافرنعمت مشهور است، این نه نبیره که در قلعۀ دهک محبوس بودند در شب در قلعه را بشکستند و بیرون آمدند و پناه به نوشتکین شروانی حاجب عبدالرشید بردند و او آنها را بدست طغرل داد و وی همه را بکشت. (از تاریخ گزیده ص 403)
ابن البتکین غزنوی. چون البتکین درگذشت، پسر او اسحاق بر مسند ایالت متمکن گردید (سال 352 هجری قمری) و سرانجام امور ملک بسبکتکین که بوفور سخاوت و شجاعت از سایر ارکان دولت البتکین امتیاز تمام داشت مفوض گشت. ایام حیات اسحاق باندک زمانی بسر آمده، درگذشت و اعیان غزنین آثار رشد و نجابت و انوار یمن و سعادت در ناصیۀ امیر سبکتکین مشاهده کرده در سنۀخمس و ستین و ثلثمائه (365 هجری قمری) او را بر خود حاکم گردانیدند. (حبیب السیر ج 2 جزو 4 صص 134-135)
ابن البتکین غزنوی. چون البتکین درگذشت، پسر او اسحاق بر مسند ایالت متمکن گردید (سال 352 هجری قمری) و سرانجام امور ملک بسبکتکین که بوفور سخاوت و شجاعت از سایر ارکان دولت البتکین امتیاز تمام داشت مفوض گشت. ایام حیات اسحاق باندک زمانی بسر آمده، درگذشت و اعیان غزنین آثار رشد و نجابت و انوار یمن و سعادت در ناصیۀ امیر سبکتکین مشاهده کرده در سنۀخمس و ستین و ثلثمائه (365 هجری قمری) او را بر خود حاکم گردانیدند. (حبیب السیر ج 2 جزو 4 صص 134-135)
ابن مسعود بن ابراهیم بن مسعود بن محمود بن سبکتکین غزنوی ملقب بسلطان الدوله و ابوالملوک. بعد از فوت مسعود بن ابراهیم (508 هجری قمری) ولدش کمال الدوله شیرزاد قدم بر مسند سروری نهاد و چون یک سال از سلطنتش بگذشت، در سنۀ تسع و خمسمائه (509 هجری قمری) بر دست برادر خود ارسلان شاه کشته گشت. اما دیگر مورخان از عقب ذکر مسعود بیواسطۀ ارسلان شاه را مذکور ساخته اند. سلطان الدوله ارسلان شاه بن مسعود و بیان منازعتی که میان او و برادرش روی نمود: چون ارسلان شاه در غزنین پادشاه گشت، وزارتش را به عبدالحمید بن احمد مفوض ساخت و برادران خود را گرفته در محبس انداخت و از جملۀاخوان، بهرام شاه مجال فرار یافته پیش خال خود سنجر سلجوقی شتافت و در آن وقت سلطان سنجر از قبل برادر خود محمد بن ملک شاه در خراسان فرمانفرما بود و سلطان سنجر درصدد مدد او درآمده علم توجه بصوب غزنین برافراشت و چون به بست رسید، والی سیستان ابوالفضل به اردوی عالی ملحق گردید و ارسلان شاه ابواب خضوع و خشوع مفتوح گردانیده مادر خود را که خواهر سلطان سنجر بود، بادویست هزار دینار و تحف بسیار نزد سلطان سنجر فرستاده طلب مصالحه نمود و سلطان عزم مراجعت کرد و بهرام شاه بدان معنی رضا نداد و آن مقدار مبالغه نمود که سلطان سنجر روی توجه بصوب غزنین نهاد و یک فرسخی غزنین مضرب خیام سپاه ظفرقرین گشت. ارسلان شاه با سی هزار سوارو پیادۀ بسیار و صد و شصت زنجیر فیل به استعمال سیف و سنان پرداخته بیمن جلادت ابوالفضل، ملک سیستان، سپاه غزنویان منهزم گشتند و سلطان سنجر در سیم شوال سنۀ عشر و خمسمائه (510 هجری قمری) به غزنین درآمده جنود ظفرورود را از غارات و تاراج منع فرمود و چهل روزدر غزنین توقف نمود و خزاین آل سبکتکین را بقبضۀ تصرف درآورده، آن مملکت را به بهرام شاه گذاشت و بنفس نفیس رایت توجه بجانب خراسان برافراشت و چون ارسلان از معاودت سلطان سنجر آگاه شد، لشکر فراوان از حدود هندوستان بهم آورده متوجه غزنین گردید و بهرام شاه تاب مقاومت نیاورده به بامیان شتافت و در آنجا بمدد سلطان سنجر مستظهر گشته بار دیگر عنان بصوب غزنین تافت و ارسلان مرکز دولت خالی گذاشته بطرفی بیرون رفت و لشکرسنجر او را تعاقب کرده بگرفتند و نزد بهرام شاه بردند و در سنۀ اثناعشر و خمسمائه (512 هجری قمری) برادر را هلاک ساخت و در سلطنت مستقل گشت. مدت ملک ارسلان شاه سه سال یا چهار سال بود. (حبط ج 1 ص 339، 372، 375، 376 و طبقات سلاطین اسلام ص 260). مسعودسعد قصیده ای بمطلع ذیل را در مدح وی و ذکر خیر بونصر فارسی گوید: این عقل در یقین زمانه گمان نداشت کز عقل راز خویش زمانه نهان نداشت. و در آن ضمن آرد: هر گونه چیز داشت جهان تا بپای بود ملکی قوی چو ملک ملک ارسلان نداشت... آن جود و عدل دارد سلطان که پیش از این آن جود و عدل حاتم و نوشیروان نداشت. هنگام کرّوفرّ وغا تاب زخم او شیر ژیان ندارد و پیل دمان نداشت ای پادشاه عادل و سلطان گنج بخش هرگز جهان وملک چو تو قهرمان نداشت. (دیوان مسعودسعد ص 76 و 77) (تعلیقات لباب الالباب ج 1 ص 307 و 308)
ابن مسعود بن ابراهیم بن مسعود بن محمود بن سبکتکین غزنوی ملقب بسلطان الدوله و ابوالملوک. بعد از فوت مسعود بن ابراهیم (508 هجری قمری) ولدش کمال الدوله شیرزاد قدم بر مسند سروری نهاد و چون یک سال از سلطنتش بگذشت، در سنۀ تسع و خمسمائه (509 هجری قمری) بر دست برادر خود ارسلان شاه کشته گشت. اما دیگر مورخان از عقب ذکر مسعود بیواسطۀ ارسلان شاه را مذکور ساخته اند. سلطان الدوله ارسلان شاه بن مسعود و بیان منازعتی که میان او و برادرش روی نمود: چون ارسلان شاه در غزنین پادشاه گشت، وزارتش را به عبدالحمید بن احمد مفوض ساخت و برادران خود را گرفته در محبس انداخت و از جملۀاخوان، بهرام شاه مجال فرار یافته پیش خال خود سنجر سلجوقی شتافت و در آن وقت سلطان سنجر از قبل برادر خود محمد بن ملک شاه در خراسان فرمانفرما بود و سلطان سنجر درصدد مدد او درآمده علم توجه بصوب غزنین برافراشت و چون به بست رسید، والی سیستان ابوالفضل به اردوی عالی ملحق گردید و ارسلان شاه ابواب خضوع و خشوع مفتوح گردانیده مادر خود را که خواهر سلطان سنجر بود، بادویست هزار دینار و تحف بسیار نزد سلطان سنجر فرستاده طلب مصالحه نمود و سلطان عزم مراجعت کرد و بهرام شاه بدان معنی رضا نداد و آن مقدار مبالغه نمود که سلطان سنجر روی توجه بصوب غزنین نهاد و یک فرسخی غزنین مضرب خیام سپاه ظفرقرین گشت. ارسلان شاه با سی هزار سوارو پیادۀ بسیار و صد و شصت زنجیر فیل به استعمال سیف و سنان پرداخته بیُمن جلادت ابوالفضل، ملک سیستان، سپاه غزنویان منهزم گشتند و سلطان سنجر در سیم شوال سنۀ عشر و خمسمائه (510 هجری قمری) به غزنین درآمده جنود ظفرورود را از غارات و تاراج منع فرمود و چهل روزدر غزنین توقف نمود و خزاین آل سبکتکین را بقبضۀ تصرف درآورده، آن مملکت را به بهرام شاه گذاشت و بنفس نفیس رایت توجه بجانب خراسان برافراشت و چون ارسلان از معاودت سلطان سنجر آگاه شد، لشکر فراوان از حدود هندوستان بهم آورده متوجه غزنین گردید و بهرام شاه تاب مقاومت نیاورده به بامیان شتافت و در آنجا بمدد سلطان سنجر مستظهر گشته بار دیگر عنان بصوب غزنین تافت و ارسلان مرکز دولت خالی گذاشته بطرفی بیرون رفت و لشکرسنجر او را تعاقب کرده بگرفتند و نزد بهرام شاه بردند و در سنۀ اثناعشر و خمسمائه (512 هجری قمری) برادر را هلاک ساخت و در سلطنت مستقل گشت. مدت ملک ارسلان شاه سه سال یا چهار سال بود. (حبط ج 1 ص 339، 372، 375، 376 و طبقات سلاطین اسلام ص 260). مسعودسعد قصیده ای بمطلع ذیل را در مدح وی و ذکر خیر بونصر فارسی گوید: این عقل در یقین زمانه گمان نداشت کز عقل راز خویش زمانه نهان نداشت. و در آن ضمن آرد: هر گونه چیز داشت جهان تا بپای بود ملکی قوی چو ملک ملک ارسلان نداشت... آن جود و عدل دارد سلطان که پیش از این آن جود و عدل حاتم و نوشیروان نداشت. هنگام کرّوفرّ وغا تاب زخم او شیر ژیان ندارد و پیل دمان نداشت ای پادشاه عادل و سلطان گنج بخش هرگز جهان وملک چو تو قهرمان نداشت. (دیوان مسعودسعد ص 76 و 77) (تعلیقات لباب الالباب ج 1 ص 307 و 308)
ابن مسعود بن محمود غزنوی. ملقب به بهاءالدوله و مکنی به ابوالحسن. وی عم مسعود بن مودود بود که چون مسعود در صغر سن به سلطنت رسید و کفایت ادارۀ مملکت را نداشت، بزرگان مملکت در ماه رجب سال 440 هجری قمری وی را از سلطنت خلع کرده عمش علی بن مسعود را به سلطنت نشاندند. بهاءالدوله علی، قریب دو سال فرمانروائی کرد و سپس در سال 441 هجری قمری به واسطۀ خروج عبدالرشید بن محمود، از غزنین فرار کرد. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 359) (از معجم الانساب زامباور ص 418) (طبقات سلاطین اسلام ص 259)
ابن مسعود بن محمود غزنوی. ملقب به بهاءالدوله و مکنی به ابوالحسن. وی عم مسعود بن مودود بود که چون مسعود در صغر سن به سلطنت رسید و کفایت ادارۀ مملکت را نداشت، بزرگان مملکت در ماه رجب سال 440 هجری قمری وی را از سلطنت خلع کرده عمش علی بن مسعود را به سلطنت نشاندند. بهاءالدوله علی، قریب دو سال فرمانروائی کرد و سپس در سال 441 هجری قمری به واسطۀ خروج عبدالرشید بن محمود، از غزنین فرار کرد. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 359) (از معجم الانساب زامباور ص 418) (طبقات سلاطین اسلام ص 259)
ابراهیم بن مسعود بن محمود بن سبکتکین، ملقب به ظهیرالدوله. پس از برادر خویش فرخزاد در 450 ه. ق. بر اریکۀ سلطنت نشست. دختر ملکشاه سلجوقی را برای فرزند خویش مسعود گرفت و بدینوسیله از جانب سلاجقه مطمئن شده به هندوستان تاخت و قلاعی بسیار از آن مملکت که سلطان محمود تسخیر نکرده بود بگشود و در هند به نشر و تعمیم دین اسلام کوشید. وفات اوبه 481 یا 492 است. گویند او سه ماه از سال را روزه داشتی و هر سال مصحفی بخط خویش نوشتی، سالی بمکه و سالی بمدینه فرستادی و ظاهراً عده ای از این مصاحف هنوز در حرمین موجود است. او را هفتادوشش فرزند آمده است، سی وشش پسر و چهل دختر. ابراهیم دختران خویش را بسادات و علما تزویج میکرد. امام یوسف سجاوندی و ابوالفرج شاعر معاصر وی بوده و در دربار او میزیسته اند
ابراهیم بن مسعود بن محمود بن سبکتکین، ملقب به ظهیرالدوله. پس از برادر خویش فرخزاد در 450 هَ. ق. بر اریکۀ سلطنت نشست. دختر ملکشاه سلجوقی را برای فرزند خویش مسعود گرفت و بدینوسیله از جانب سلاجقه مطمئن شده به هندوستان تاخت و قلاعی بسیار از آن مملکت که سلطان محمود تسخیر نکرده بود بگشود و در هند به نشر و تعمیم دین اسلام کوشید. وفات اوبه 481 یا 492 است. گویند او سه ماه از سال را روزه داشتی و هر سال مصحفی بخط خویش نوشتی، سالی بمکه و سالی بمدینه فرستادی و ظاهراً عده ای از این مصاحف هنوز در حرمین موجود است. او را هفتادوشش فرزند آمده است، سی وشش پسر و چهل دختر. ابراهیم دختران خویش را بسادات و علما تزویج میکرد. امام یوسف سجاوندی و ابوالفرج شاعر معاصر وی بوده و در دربار او میزیسته اند
ابن ناصر علوی، ملقب به جمال الدین است. او و برادرش محمد بن ناصر، ممدوح سنایی غزنوی بوده اند. حسن پیش از سال 500 هجری قمری جوان مرگ شده است. و مسعودسعد در رثای وی گفته است: بر تو سیدحسن دلم سوزد که تو چون هیچ غمگسار نداشت سی نشد سال عمر تو ویحک سال زاد تو راشمار نداشت. عوفی او را با حسن غزنوی شاعر اشتباه کرده است. رجوع به مادۀ قبل شود
ابن ناصر علوی، ملقب به جمال الدین است. او و برادرش محمد بن ناصر، ممدوح سنایی غزنوی بوده اند. حسن پیش از سال 500 هجری قمری جوان مرگ شده است. و مسعودسعد در رثای وی گفته است: بر تو سیدحسن دلم سوزد که تو چون هیچ غمگسار نداشت سی نشد سال عمر تو ویحک سال زاد تو راشمار نداشت. عوفی او را با حسن غزنوی شاعر اشتباه کرده است. رجوع به مادۀ قبل شود
سراج الدین، عمر بن اسحاق بن احمد هندی (704-773 هجری قمری). از اکابر فقهای حنفی بود. او راست: ’الفتاوی السراجیه’ خطی، و ’التوشیح’ در ’شرح الهدایه، و ’الشامل’ در فقه، و ’زبدهالاحکام فی اختلاف الائمه’ خطی، و ’شرح بدیع الاصول’ و شرح المغنی’ و ’المعزهالمنیفه فی ترجیح مذهب ابی حنیفه’ و ’شرح الزیادات’. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 711). مؤلف معجم المطبوعات آرد: عمر بن اسحاق بن احمد سراج الدین هندی غزنوی حنفی، مکنی به ابوحفص. او امام و علامه و استاد در بحث و بسیار هوشیار بود. مؤلفات او بسیار است از جملۀ آنها: ’شرح الهدایه’ و ’زبدهالاحکام’ و ’شرح بدیع الاصول’ و ’شرح المغنی’ و جزآن. فقه را از وجیه الدین دهلوی و شمس الدین خطیب دولی و دیگران فراگرفت. وی به سال 793 هجری قمری درگذشت، ولی صاحب کشف الظنون و همچنین سیوطی وفات او را به سال 773 هجری قمری نوشته اند. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1379)
سراج الدین، عمر بن اسحاق بن احمد هندی (704-773 هجری قمری). از اکابر فقهای حنفی بود. او راست: ’الفتاوی السراجیه’ خطی، و ’التوشیح’ در ’شرح الهدایه، و ’الشامل’ در فقه، و ’زبدهالاحکام فی اختلاف الائمه’ خطی، و ’شرح بدیع الاصول’ و شرح المغنی’ و ’المعزهالمنیفه فی ترجیح مذهب ابی حنیفه’ و ’شرح الزیادات’. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 711). مؤلف معجم المطبوعات آرد: عمر بن اسحاق بن احمد سراج الدین هندی غزنوی حنفی، مکنی به ابوحفص. او امام و علامه و استاد در بحث و بسیار هوشیار بود. مؤلفات او بسیار است از جملۀ آنها: ’شرح الهدایه’ و ’زبدهالاحکام’ و ’شرح بدیع الاصول’ و ’شرح المغنی’ و جزآن. فقه را از وجیه الدین دهلوی و شمس الدین خطیب دولی و دیگران فراگرفت. وی به سال 793 هجری قمری درگذشت، ولی صاحب کشف الظنون و همچنین سیوطی وفات او را به سال 773 هجری قمری نوشته اند. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1379)
متوفی به سال 556 ه. ق.، اشرف الدین حسن بن محمد حسینی غزنوی، مکنی به ابومحمد و مشهور به اشرف، از فصحای بزرگ اواسط قرن ششم هجری قمری است. درباره نام او هیچیک از مآخذ اختلافی ندارند و خود نیز در اشعار خویش حسن را غالباً به صورت تخلص درآورده است، چنانکه در اشعار او دیده میشود. کنیۀ او را عوفی ابوالحسن آورده لیکن ابوالحسن بیهقی به نقل از خود سید، ’ابومحمد’ گفته، و این قدیمترین اشاره ای است که در دست داریم، پدر او را عوفی و هدایت (در مجمع الفصحاء ج 1 ص 192) ناصر علوی گفته اند، لیکن چه در لباب الانساب و چه در راحه الصدور رواندی، محمد است. در مقدمۀ دیوان سید که به قلم جامع دیوان او که از جملۀ معاصران و دوستداران وی بوده است، نوشته شده، کنیۀ او ابوعلی و نام پدرش احمد آمده است، ولی چون دو تن از معاصران او که هردو وی را ملاقات کرده اند، یعنی بیهقی و راوندی، نام و نسب او را به نحو واحدی آورده اند، اعتماد به صحت آن دوقول اقرب صواب مینماید. مجموع آنچه از نام و کنیه ونسبت و نعوت سید از قول بیهقی و راوندی به دست می آید، این است: ’سید امام اشرف ذوالشهادتین، مفخراللسانین، رئیس افاضل الساده، ابومحمد الحسن بن محمد الحسینی’ و بنابراین قول عوفی و دیگر تذکره نویسان که نام پدرش را ناصر دانسته و او را برادر محمد بن ناصر شمرده اند درست نیست. محمد بن ناصر را گویا برادری به نام حسن بوده است که از شاعران عهد خود بوده و هنگامی که سنائی کارنامۀ بلخ را به نظم می آورد در غزنین به سر میبرد. سنایی در صفت شاعران غزنین بعد از آنکه از وصف سیدمحمد ناصر بپرداخت، میگوید: از همان بیخ که محمد شاخه ای از آن است شاخۀ دیگر جمال الدین حسن است: شاخ دیگر جمال دین حسن است که چو نام خود او نکوسخن است سیدی خوب روی و پاکیزه سخنش همچو غیب دوشیزه قوت نظم و نثرش از نسب است زآنکه از شاخ افصح العرب است هرکجا هست شاعر علوی او چوصدر است و دیگران چو روی. بنابراین جمال الدین حسن بن ناصر که برادر محمد بن ناصر بود غیر از آن است که به نام ابومحمد حسن بن محمد (یا احمد) و صاحب دیوان موجود بوده و ’الاشرف’ لقب داشته، و معاصران آن دو سید دیگر بوده است، و گویا مراد سنایی از میرحسن که در کارنامۀ بلخ پس از وصف کردن چند شاعر بعد از سیدمحمد، نام او را نیز آورده همین سیداشرف حسن باشد: تاج و کان موافقان سخن وقت تحسین شعر میرحسن از پس بوحنیفه اسکافی که بر اشراف دارداشرافی چاکر صدر و سیدالشعراء که بدان چاکری است خواجۀ ما شاعری با معانی و خرد است خاصه میراث خوار جد خود است. و بعید نیست آن سیدحسن که هنگام زندانی بودن مسعود سعد در مرنج (که مسلماً پیش از سال 500 هجری قمری بوده است) فوت کرده، و مسعود سعد او را بدین ابیات مرثیه گفته است: بر تو سیدحسن دلم سوزد که چو تو هیچ غمگسار نداشت. سیدحسن نخستین یعنی برادر سیدمحمد بوده باشد، و مسلماً او غیر از سیداشرف حسن است که مدتها بعد از تاریخ 500 هجری قمری زنده بود. از سیدحسن نخستین پسر ناصر علوی شعری در دست نیست، وآنچه تذکره نویسان از اشعار سیدحسن بن ناصر نوشته اند آن است که در دیوان سیداشرف حسن بن محمد مییابیم و ازاوست. آقای مدرس رضوی در مقدمه ای که بر دیوان سیدحسن غزنوی نوشته اند برآنند که این سیداشرف حسن پسر محمد بن ناصر علوی است و تذکره نویسان بنا بر عادت نسبت نواده به جد، او را سیدحسن بن ناصر گفته اند چنانکه در ابوعلی بن سینا و نظایر آن می بینیم. آنچه تذکره نویسان از احوال سید آورده اند کوتاه و مغشوش و غالباً نادرست است. خلاصۀ آنچه از این مآخذ برمی آید این است: ’در آن وقت که سلطان بهرامشاه لشکر سوری را بشکست، جماعتی از ارکان دولت او اسیر شدند، و در میان آنان سیدحسن بود که میخواستند او را به قتل آورند، لیکن او درخواست تا وی را به خدمت سلطان برند، و در حضرت او یک رباعی خواند: آنی که فلک به پیش تیغت نآید بخشش بجز از کف چو میغت نآید زخم تو که پیل کوه پیکر نکشد بر پشه همی زنی، دریغت نآید؟ سلطان او را بخشید، و تشریف منادمت ارزانی داشت. آورده اند که او از علماء و وعاظ بزرگ زمان بود، و در مجلس وعظش قریب هفتادهزار کس (!) جمع میشدند که چهارهزار تن از آنها مریدخاص او بودند، و چون این خبر به بهرامشاه رسید دو شمشیر برهنه نزد او فرستاد تا در یک غلاف کند، یعنی دوشمشیر در غلافی و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند. سید قصد سلطان را دریافت و از غزنین به حرمین شریفین روی نهاد، و از آنجا به بغداد رفت و به سبب تعلقی که در آن شهر به تیرگر پسری داشت مدتی بماند، و بعد داعیۀحب وطن در او به جنبش آمد، از بغداد رهسپار غزنین شد، لیکن چون به ولایت جوین رسید در قصبۀ آزادوار به مرض فجأه به سال 565 هجری قمری بدرود حیات گفت، و الحال تربت او در آن قصبۀ معین است، و دیوان اشعار او قریب به چهارهزار بیت بود’. اگرچه اشارات تذکره نویسان که خلاصۀ آنها را آورده ایم، با اشتباهها و تخلیطهایی همراه است، لیکن از حقایق نیز حکایت میکند. حقیقت رابطۀ سیدحسن با دربار غزنوی آن است که بنا بر آنچه از اشعار سنایی و از توجه به قراین دیگر برمی آید، سید در دورۀ مسعود بن ابراهیم غزنوی (492-508 هجری قمری) به شاعری اشتغال داشته، و بعد از آن در عهد کمال الدوله شیرزاد (508-509) و سلطان الدوله ارسلان (509-511) هم گویا همچنان در سلک شاعران درگاه منخرط بوده است، زیرا هنگامی که یمین الدوله بهرامشاه (511-547 هجری قمری) به یاری سنجر سلطنت را از دست ارسلان شاه بیرون آورد، و در حضور سنجر در غزنین به پادشاهی نشست، سیداشرف او را بدین قصیده تهنیت گفت: منادی برآمد ز هفت آسمان که بهرامشاه است شاه جهان. از این پس سید سالها در دربار بهرامشاه به عزت میگذرانده، و از شاعران به نام شمرده میشده، و گویا در سفرهای بهرامشاه به هندوستان با او همراه بوده است: چون ز غزنین کردم آهنگ ره هندوستان از سپاه روم خیل زنگ می بستد جهان. ولی بعدها به علت نامعلومی میان او و سلطان استشعاری حاصل شد، چنانکه سید غزنین را ترک گفت، و به خراسان رفت، و از نیشابور قصیده ای به مطلع ذیل: گشاد صورت دولت به شکر شاه دهان چو بست زیور اقبال بر عروس جهان. که به سوگندنامه مشهور است، بفرستاد، و در آن برای اثبات بیگناهی سوگند خورد تا بعد از چندی مورد عفو سلطان قرار گرفت. در قصیده ای که بعد از بازگشت به درگاه سلطان ساخت، از معاودت خود و تجدید لطف پادشاه اظهار مسرت کرد، و از خطرهایی که در دوری از درگاه تحمل کرده بود شکایت نمود: یارب منم که بخت مرا باز درکشید وز قعر چاه تیره به اوج قمر کشید بختم گرفت در بر ازآن پس که رخ بتافت چرخم نهاد گردن از این پس که سرکشید منت خدای را که شب تیره رنگ من آخر به آخر آمد وسوی سحر کشید شاها امید من به خدا و به لطف تست دریاب بنده را که فراوان خطر کشید تا روز خود خجسته کند از لقای تو بی دیده باد اگر نه به شبها سهر کشید. اما داستان گرفتاری سوری و یاران او که سید هم در آن میان بود، به نحوی که بیان کرده اند درست نیست، فقط شاید بعد از لشکرکشی سیف الدین سوری به سال 543 هجری قمری به کین خواهی برادر خود ملک الجبال قطب الدین محمود غوری که به کید بهرامشاه در حال پناهندگی در غزنین مسموم و مقتول گردیده بود، و پس از فرار بهرامشاه، سید نیز مانند بعضی دیگر از ارکان دولت درغزنین مانده، و از این جهت متهم به جانبداری از ملوک غوریه آل شنسب شده باشد. چنانکه میدانیم در زمستان همان سال بهرامشاه دوباره غزنین را گرفت و سوری به قتل رسید و سید که مغضوب و مطرود شده بود ناگزیر بار دیگر از غزنین بیرون رفت و به خراسان شتافت، و در سال 544 هجری قمری در نیشابور بود. ابوالحسن بیهقی در کتاب لباب الانساب گفته است: ’و حضر نیسابور فی شهور سنه اربع و اربعین و خمسمائه (544 هجری قمری) واحد ملقب بالاشرف الامام مفخر اللسانین رئیس افاضل الساده، و قال انا ابومحمد الحسن بن محمد الحسینی...’ سید بعد از این تاریخ به بغداد و از آنجا به مکه رفت، و از آنجا به زیارت قبر پیغامبر شتافت و این قصیده بگفت: یارب این ماییم و این صدر رفیع مصطفاست یارب این ماییم و این فرق عزیز مجتباست. از آنجا در عهدخلافت المقتفی لامرالله (530- 555 هجری قمری) به بغداد رفت، و از سلطان غیاث الدین مسعود سلجوقی (527- 547 هجری قمری) نواخت و احسان دید، و از آنجا پیش از وفات سلطان محمود به همدان رفت، و چندی در عراق و مدتی در خراسان بود، و به مدح سنجربن ملکشاه سلجوقی (511-552هجری قمری) و ملکشاه بن محمود سلجوقی (547-548) و دیگرارکان مملکت سلاجقه در عراق و خراسان اشتغال داشت، وسلیمان شاه بن محمود بن ملکشاه سلجوقی را که در سال 555 هجری قمری در همدان به تخت نشسته بود به روایت راوندی (راحه الصدور ص 275) مدح گفت و سپس از همدان به خراسان رفت، و در بازگشت در قصبۀ آزادوار از ولایت جوین وفات یافت. سال وفات را تذکره نویسان به صورتهای گوناگون آورده و از 535- 565 نوشته اند. این هردو قول اخیر را هدایت هم نقل کرده است. نخستین را در ریاض العارفین و دومین را در مجمع الفصحا، لیکن چون سید درسال 555 هجری قمری به تصریح راوندی ناظر جلوس سلیمان شاه در همدان بود، و او را قصیدۀ تهنیت گفت، پس فوت او بعد از این تاریخ بوده است و از آنجا که جامع دیوان سید در مقدمۀ خود بر آن دیوان گفته است که سید وصایت کرد تا دیوانش را به نام سلطان سنجر، که بعد ازگرفتاری خال خود به جای او در خراسان نشسته، و به سال 557 هجری قمری به دست مؤید آی ابه کور و خلع شده بود، درآورد، پس باید پیش از تاریخ خلع او این وصایت در مرض موت انجام گرفته باشد، و بنابراین شاید به تحقیق توان گفت که تاریخ فوت سید سال 556 هجری قمری بوده است، و همین تاریخ است که بر اثر اشتباه نساخ به صورت 565 هجری قمری درآمد. قبر سید در قصبۀ آزادوار باقی است. دیوان سیدحسن شامل قصاید و غزلها و ترجیعات دردست است و به سعی آقای مدرس رضوی استاد دانشگاه طبعشده است. این شاعر بر رسم شاعران بزرگ عهد خود به انواع موضوعات از مدح و رثاء و وعظ و غزل توجه کرده است. او سبکهای غالب استادان معاصر یا قریب العهد خود را، که بر وی در صناعت شاعری مقدم بوده اند، مانند مسعود سعد، معزی و سنایی تتبع کرده، ولی این امر دلیل آن نشده است که خود سبک استوار و محکم مخصوص به خود را که بعد از او در شاعران نیمۀ دوم قرن ششم هجری قمری مؤثر گردیده است ایجاد نکند. کلام سید سخته و استوار است، و او به آرایشهای لفظی و آوردن ردیف در غزلها و قصاید خویش و داشتن ترکیبات تازۀ مخصوص بسیارمتمایل است. کلام او غالباً ساده و خالی از تعقید و ابهام است و روش شاعران خراسان در صراحت اندیشه و سخن در او اثر خود را حفظ کرده است. (از تاریخ ادبیات در ایران تألیف دکتر صفا ج 2 صص 586- 592) رجوع به مقدمۀ دیوان سیدحسن غزنوی چ آقای مدرس رضوی و تاریخ گزیده چ لیدن ص 817 و مرآت الخیال ص 34 شود. اینک نمونه هایی را از اشعار او در اینجا ذکر میکنیم و طالبان تفصیل به دیوان چاپی او چ مدرس رضوی رجوع کنند: وقت آن است که مستان، طرب از سر گیرند طرۀ شب ز رخ روز همی برگیرند مطربان را و ندیمان را آواز دهند تا سماعی خوش و عیشی به نوا درگیرند راویان هر نفسی تهنیتی نو خوانند مطربان هر کرتی پردۀ دیگر گیرند سر فریاد نداریم پگاه است هنوز یک دو ابریشم باید که فراتر گیرند ساقیان گرم درآرند شراب گلگون که نسیمش ز دم خرم مجمر گیرند بزم را تازه تر از روضۀ رضوان دارند باده را چاشنی ازچشمۀ کوثر گیرند... و نیز گوید: کاری به گزاف میگزارم عمری به امید میسپارم نی زهرۀ آنکه دل بجویم نی طاقت آنکه دم برآرم اندیشه بسوخت عقل و روحم و امید ببرد روزگارم یاری نه که یک رهم بپرسد تا بر چه امید و در چه کارم... و نیز گوید: داند جهان که قرۀ عین پیمبرم شایسته میوۀ دل زهرا و حیدرم دریا چو ابر بار دگر آب شد ز شرم چون گشت روشنش که چه پاکیزه گوهرم دری پر از عجایب دریا شود به حکم هر قطره یی که در صدف دل بپرورم طبعم چو آتش تر و هردم خلیل وار خوشبوگلی دگر دمد از آتش ترم... ونیز گوید: از دل و دلبر جدا افتاده ایم خود چنین تنها چرا افتاده ایم او گل و من بلبل و از یکدگر هر دو بی برگ و نوا افتاده ایم خاک پای و سر برهنه مانده ایم زآنکه غمخوار و ز پا افتاده ایم. از رباعیات اوست: آرامگه دل خم مویت دیدم بینایی دیده خاک کویت دیدم سبحان الله هیچ ندانم امروز تاروی که دیده ام که رویت دیدم. رفتیم و گرانی ز وصالت بردیم در دیده نمونۀ جمالت بردیم تا مونس هردو یادگاری باشد دل را به تو دادیم و خیالت بردیم
متوفی به سال 556 هَ. ق.، اشرف الدین حسن بن محمد حسینی غزنوی، مکنی به ابومحمد و مشهور به اشرف، از فصحای بزرگ اواسط قرن ششم هجری قمری است. درباره نام او هیچیک از مآخذ اختلافی ندارند و خود نیز در اشعار خویش حسن را غالباً به صورت تخلص درآورده است، چنانکه در اشعار او دیده میشود. کنیۀ او را عوفی ابوالحسن آورده لیکن ابوالحسن بیهقی به نقل از خود سید، ’ابومحمد’ گفته، و این قدیمترین اشاره ای است که در دست داریم، پدر او را عوفی و هدایت (در مجمع الفصحاء ج 1 ص 192) ناصر علوی گفته اند، لیکن چه در لباب الانساب و چه در راحه الصدور رواندی، محمد است. در مقدمۀ دیوان سید که به قلم جامع دیوان او که از جملۀ معاصران و دوستداران وی بوده است، نوشته شده، کنیۀ او ابوعلی و نام پدرش احمد آمده است، ولی چون دو تن از معاصران او که هردو وی را ملاقات کرده اند، یعنی بیهقی و راوندی، نام و نسب او را به نحو واحدی آورده اند، اعتماد به صحت آن دوقول اقرب صواب مینماید. مجموع آنچه از نام و کنیه ونسبت و نعوت سید از قول بیهقی و راوندی به دست می آید، این است: ’سید امام اشرف ذوالشهادتین، مفخراللسانین، رئیس افاضل الساده، ابومحمد الحسن بن محمد الحسینی’ و بنابراین قول عوفی و دیگر تذکره نویسان که نام پدرش را ناصر دانسته و او را برادر محمد بن ناصر شمرده اند درست نیست. محمد بن ناصر را گویا برادری به نام حسن بوده است که از شاعران عهد خود بوده و هنگامی که سنائی کارنامۀ بلخ را به نظم می آورد در غزنین به سر میبرد. سنایی در صفت شاعران غزنین بعد از آنکه از وصف سیدمحمد ناصر بپرداخت، میگوید: از همان بیخ که محمد شاخه ای از آن است شاخۀ دیگر جمال الدین حسن است: شاخ دیگر جمال دین حسن است که چو نام خود او نکوسخن است سیدی خوب روی و پاکیزه سخنش همچو غیب دوشیزه قوت نظم و نثرش از نسب است زآنکه از شاخ افصح العرب است هرکجا هست شاعر علوی او چوصدر است و دیگران چو روی. بنابراین جمال الدین حسن بن ناصر که برادر محمد بن ناصر بود غیر از آن است که به نام ابومحمد حسن بن محمد (یا احمد) و صاحب دیوان موجود بوده و ’الاشرف’ لقب داشته، و معاصران آن دو سید دیگر بوده است، و گویا مراد سنایی از میرحسن که در کارنامۀ بلخ پس از وصف کردن چند شاعر بعد از سیدمحمد، نام او را نیز آورده همین سیداشرف حسن باشد: تاج و کان موافقان سخن وقت تحسین شعر میرحسن از پس بوحنیفه اسکافی که بر اشراف دارداشرافی چاکر صدر و سیدالشعراء که بدان چاکری است خواجۀ ما شاعری با معانی و خرد است خاصه میراث خوار جد خود است. و بعید نیست آن سیدحسن که هنگام زندانی بودن مسعود سعد در مرنج (که مسلماً پیش از سال 500 هجری قمری بوده است) فوت کرده، و مسعود سعد او را بدین ابیات مرثیه گفته است: بر تو سیدحسن دلم سوزد که چو تو هیچ غمگسار نداشت. سیدحسن نخستین یعنی برادر سیدمحمد بوده باشد، و مسلماً او غیر از سیداشرف حسن است که مدتها بعد از تاریخ 500 هجری قمری زنده بود. از سیدحسن نخستین پسر ناصر علوی شعری در دست نیست، وآنچه تذکره نویسان از اشعار سیدحسن بن ناصر نوشته اند آن است که در دیوان سیداشرف حسن بن محمد مییابیم و ازاوست. آقای مدرس رضوی در مقدمه ای که بر دیوان سیدحسن غزنوی نوشته اند برآنند که این سیداشرف حسن پسر محمد بن ناصر علوی است و تذکره نویسان بنا بر عادت نسبت نواده به جد، او را سیدحسن بن ناصر گفته اند چنانکه در ابوعلی بن سینا و نظایر آن می بینیم. آنچه تذکره نویسان از احوال سید آورده اند کوتاه و مغشوش و غالباً نادرست است. خلاصۀ آنچه از این مآخذ برمی آید این است: ’در آن وقت که سلطان بهرامشاه لشکر سوری را بشکست، جماعتی از ارکان دولت او اسیر شدند، و در میان آنان سیدحسن بود که میخواستند او را به قتل آورند، لیکن او درخواست تا وی را به خدمت سلطان برند، و در حضرت او یک رباعی خواند: آنی که فلک به پیش تیغت نآید بخشش بجز از کف چو میغت نآید زخم تو که پیل کوه پیکر نکشد بر پشه همی زنی، دریغت نآید؟ سلطان او را بخشید، و تشریف منادمت ارزانی داشت. آورده اند که او از علماء و وعاظ بزرگ زمان بود، و در مجلس وعظش قریب هفتادهزار کس (!) جمع میشدند که چهارهزار تن از آنها مریدخاص او بودند، و چون این خبر به بهرامشاه رسید دو شمشیر برهنه نزد او فرستاد تا در یک غلاف کند، یعنی دوشمشیر در غلافی و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند. سید قصد سلطان را دریافت و از غزنین به حرمین شریفین روی نهاد، و از آنجا به بغداد رفت و به سبب تعلقی که در آن شهر به تیرگر پسری داشت مدتی بماند، و بعد داعیۀحب وطن در او به جنبش آمد، از بغداد رهسپار غزنین شد، لیکن چون به ولایت جوین رسید در قصبۀ آزادوار به مرض فجأه به سال 565 هجری قمری بدرود حیات گفت، و الحال تربت او در آن قصبۀ معین است، و دیوان اشعار او قریب به چهارهزار بیت بود’. اگرچه اشارات تذکره نویسان که خلاصۀ آنها را آورده ایم، با اشتباهها و تخلیطهایی همراه است، لیکن از حقایق نیز حکایت میکند. حقیقت رابطۀ سیدحسن با دربار غزنوی آن است که بنا بر آنچه از اشعار سنایی و از توجه به قراین دیگر برمی آید، سید در دورۀ مسعود بن ابراهیم غزنوی (492-508 هجری قمری) به شاعری اشتغال داشته، و بعد از آن در عهد کمال الدوله شیرزاد (508-509) و سلطان الدوله ارسلان (509-511) هم گویا همچنان در سلک شاعران درگاه منخرط بوده است، زیرا هنگامی که یمین الدوله بهرامشاه (511-547 هجری قمری) به یاری سنجر سلطنت را از دست ارسلان شاه بیرون آورد، و در حضور سنجر در غزنین به پادشاهی نشست، سیداشرف او را بدین قصیده تهنیت گفت: منادی برآمد ز هفت آسمان که بهرامشاه است شاه جهان. از این پس سید سالها در دربار بهرامشاه به عزت میگذرانده، و از شاعران به نام شمرده میشده، و گویا در سفرهای بهرامشاه به هندوستان با او همراه بوده است: چون ز غزنین کردم آهنگ ره هندوستان از سپاه روم خیل زنگ می بستد جهان. ولی بعدها به علت نامعلومی میان او و سلطان استشعاری حاصل شد، چنانکه سید غزنین را ترک گفت، و به خراسان رفت، و از نیشابور قصیده ای به مطلع ذیل: گشاد صورت دولت به شکر شاه دهان چو بست زیور اقبال بر عروس جهان. که به سوگندنامه مشهور است، بفرستاد، و در آن برای اثبات بیگناهی سوگند خورد تا بعد از چندی مورد عفو سلطان قرار گرفت. در قصیده ای که بعد از بازگشت به درگاه سلطان ساخت، از معاودت خود و تجدید لطف پادشاه اظهار مسرت کرد، و از خطرهایی که در دوری از درگاه تحمل کرده بود شکایت نمود: یارب منم که بخت مرا باز درکشید وز قعر چاه تیره به اوج قمر کشید بختم گرفت در بر ازآن پس که رخ بتافت چرخم نهاد گردن از این پس که سرکشید منت خدای را که شب تیره رنگ من آخر به آخر آمد وسوی سحر کشید شاها امید من به خدا و به لطف تست دریاب بنده را که فراوان خطر کشید تا روز خود خجسته کند از لقای تو بی دیده باد اگر نه به شبها سهر کشید. اما داستان گرفتاری سوری و یاران او که سید هم در آن میان بود، به نحوی که بیان کرده اند درست نیست، فقط شاید بعد از لشکرکشی سیف الدین سوری به سال 543 هجری قمری به کین خواهی برادر خود ملک الجبال قطب الدین محمود غوری که به کید بهرامشاه در حال پناهندگی در غزنین مسموم و مقتول گردیده بود، و پس از فرار بهرامشاه، سید نیز مانند بعضی دیگر از ارکان دولت درغزنین مانده، و از این جهت متهم به جانبداری از ملوک غوریه آل شنسب شده باشد. چنانکه میدانیم در زمستان همان سال بهرامشاه دوباره غزنین را گرفت و سوری به قتل رسید و سید که مغضوب و مطرود شده بود ناگزیر بار دیگر از غزنین بیرون رفت و به خراسان شتافت، و در سال 544 هجری قمری در نیشابور بود. ابوالحسن بیهقی در کتاب لباب الانساب گفته است: ’و حضر نیسابور فی شهور سنه اربع و اربعین و خمسمائه (544 هجری قمری) واحد ملقب بالاشرف الامام مفخر اللسانین رئیس افاضل الساده، و قال انا ابومحمد الحسن بن محمد الحسینی...’ سید بعد از این تاریخ به بغداد و از آنجا به مکه رفت، و از آنجا به زیارت قبر پیغامبر شتافت و این قصیده بگفت: یارب این ماییم و این صدر رفیع مصطفاست یارب این ماییم و این فرق عزیز مجتباست. از آنجا در عهدخلافت المقتفی لامرالله (530- 555 هجری قمری) به بغداد رفت، و از سلطان غیاث الدین مسعود سلجوقی (527- 547 هجری قمری) نواخت و احسان دید، و از آنجا پیش از وفات سلطان محمود به همدان رفت، و چندی در عراق و مدتی در خراسان بود، و به مدح سنجربن ملکشاه سلجوقی (511-552هجری قمری) و ملکشاه بن محمود سلجوقی (547-548) و دیگرارکان مملکت سلاجقه در عراق و خراسان اشتغال داشت، وسلیمان شاه بن محمود بن ملکشاه سلجوقی را که در سال 555 هجری قمری در همدان به تخت نشسته بود به روایت راوندی (راحه الصدور ص 275) مدح گفت و سپس از همدان به خراسان رفت، و در بازگشت در قصبۀ آزادوار از ولایت جوین وفات یافت. سال وفات را تذکره نویسان به صورتهای گوناگون آورده و از 535- 565 نوشته اند. این هردو قول اخیر را هدایت هم نقل کرده است. نخستین را در ریاض العارفین و دومین را در مجمع الفصحا، لیکن چون سید درسال 555 هجری قمری به تصریح راوندی ناظر جلوس سلیمان شاه در همدان بود، و او را قصیدۀ تهنیت گفت، پس فوت او بعد از این تاریخ بوده است و از آنجا که جامع دیوان سید در مقدمۀ خود بر آن دیوان گفته است که سید وصایت کرد تا دیوانش را به نام سلطان سنجر، که بعد ازگرفتاری خال خود به جای او در خراسان نشسته، و به سال 557 هجری قمری به دست مؤید آی ابه کور و خلع شده بود، درآورد، پس باید پیش از تاریخ خلع او این وصایت در مرض موت انجام گرفته باشد، و بنابراین شاید به تحقیق توان گفت که تاریخ فوت سید سال 556 هجری قمری بوده است، و همین تاریخ است که بر اثر اشتباه نساخ به صورت 565 هجری قمری درآمد. قبر سید در قصبۀ آزادوار باقی است. دیوان سیدحسن شامل قصاید و غزلها و ترجیعات دردست است و به سعی آقای مدرس رضوی استاد دانشگاه طبعشده است. این شاعر بر رسم شاعران بزرگ عهد خود به انواع موضوعات از مدح و رثاء و وعظ و غزل توجه کرده است. او سبکهای غالب استادان معاصر یا قریب العهد خود را، که بر وی در صناعت شاعری مقدم بوده اند، مانند مسعود سعد، معزی و سنایی تتبع کرده، ولی این امر دلیل آن نشده است که خود سبک استوار و محکم مخصوص به خود را که بعد از او در شاعران نیمۀ دوم قرن ششم هجری قمری مؤثر گردیده است ایجاد نکند. کلام سید سخته و استوار است، و او به آرایشهای لفظی و آوردن ردیف در غزلها و قصاید خویش و داشتن ترکیبات تازۀ مخصوص بسیارمتمایل است. کلام او غالباً ساده و خالی از تعقید و ابهام است و روش شاعران خراسان در صراحت اندیشه و سخن در او اثر خود را حفظ کرده است. (از تاریخ ادبیات در ایران تألیف دکتر صفا ج 2 صص 586- 592) رجوع به مقدمۀ دیوان سیدحسن غزنوی چ آقای مدرس رضوی و تاریخ گزیده چ لیدن ص 817 و مرآت الخیال ص 34 شود. اینک نمونه هایی را از اشعار او در اینجا ذکر میکنیم و طالبان تفصیل به دیوان چاپی او چ مدرس رضوی رجوع کنند: وقت آن است که مستان، طرب از سر گیرند طرۀ شب ز رخ روز همی برگیرند مطربان را و ندیمان را آواز دهند تا سماعی خوش و عیشی به نوا درگیرند راویان هر نفسی تهنیتی نو خوانند مطربان هر کرتی پردۀ دیگر گیرند سر فریاد نداریم پگاه است هنوز یک دو ابریشم باید که فراتر گیرند ساقیان گرم درآرند شراب گلگون که نسیمش ز دم خرم مجمر گیرند بزم را تازه تر از روضۀ رضوان دارند باده را چاشنی ازچشمۀ کوثر گیرند... و نیز گوید: کاری به گزاف میگزارم عمری به امید میسپارم نی زهرۀ آنکه دل بجویم نی طاقت آنکه دم برآرم اندیشه بسوخت عقل و روحم و امید ببرد روزگارم یاری نه که یک رهم بپرسد تا بر چه امید و در چه کارم... و نیز گوید: داند جهان که قرۀ عین پیمبرم شایسته میوۀ دل زهرا و حیدرم دریا چو ابر بار دگر آب شد ز شرم چون گشت روشنش که چه پاکیزه گوهرم دری پر از عجایب دریا شود به حکم هر قطره یی که در صدف دل بپرورم طبعم چو آتش تر و هردم خلیل وار خوشبوگلی دگر دمد از آتش ترم... ونیز گوید: از دل و دلبر جدا افتاده ایم خود چنین تنها چرا افتاده ایم او گل و من بلبل و از یکدگر هر دو بی برگ و نوا افتاده ایم خاک پای و سر برهنه مانده ایم زآنکه غمخوار و ز پا افتاده ایم. از رباعیات اوست: آرامگه دل خم مویت دیدم بینایی دیده خاک کویت دیدم سبحان الله هیچ ندانم امروز تاروی که دیده ام که رویت دیدم. رفتیم و گرانی ز وصالت بردیم در دیده نمونۀ جمالت بردیم تا مونس هردو یادگاری باشد دل را به تو دادیم و خیالت بردیم
ابن محمد حسینی، معروف به اشرف و ذوالشهادتین و مفخراللسانین. احوال وی راابوالحسن بیهقی در لباب الانساب (تألیف 555 هجری قمری) و راوندی در راحهالصدور آورده اند. عوفی در لباب الالباب او را با حسن غزنوی جمال الدین اشتباه کرده پدرش را ناصر علوی خوانده است. و این غلط بتاریخ گزیده (ص 817) و دولتشاه و آتشکدۀ آذر و هفت اقلیم و مجمعالفصحاء سرایت کرده است. و تاریخ مرگ وی را تا 565 هجری قمری رسانیده اند ولی گفتۀ بیهقی که مرگ حسن در 548 هجری قمری بوده درست تر میباشد. دیوان وی به نام امیرمحموددر میان سالهای 552 تا 557 هجری قمری جمع شده است. و محمدتقی مدرس رضوی با مقدمۀ مفصل چاپ کرده است. (ذریعه ج 9 ص 244). او را با وطواط و عمادی مهاجات است: شاها ز حسن بشنو حسنی که عجب نیست کان شکر خدایست تبارک و تعالی از لفظ متین معنی عذبم چو بخندد گوئی که جهد بیرون از تنگ زلالی زنهار چو وطواط و عمادیم مپندار کافسوس بود رفتن با خر به جوالی. سید حسن غزنوی. رجوع به غزنوی و الاعلام و غزالینامه ص 262 و تاریخ گزیده ص 817 و آتشکدۀ آذر ص 101 و فهرست سپهسالار و تاریخ عصر حافظ و فیه مافیه ص 294 و ریاض العارفین ص 185 و مجالس النفائس ص 330 و حبیب السیر شود
ابن محمد حسینی، معروف به اشرف و ذوالشهادتین و مفخراللسانین. احوال وی راابوالحسن بیهقی در لباب الانساب (تألیف 555 هجری قمری) و راوندی در راحهالصدور آورده اند. عوفی در لباب الالباب او را با حسن غزنوی جمال الدین اشتباه کرده پدرش را ناصر علوی خوانده است. و این غلط بتاریخ گزیده (ص 817) و دولتشاه و آتشکدۀ آذر و هفت اقلیم و مجمعالفصحاء سرایت کرده است. و تاریخ مرگ وی را تا 565 هجری قمری رسانیده اند ولی گفتۀ بیهقی که مرگ حسن در 548 هجری قمری بوده درست تر میباشد. دیوان وی به نام امیرمحموددر میان سالهای 552 تا 557 هجری قمری جمع شده است. و محمدتقی مدرس رضوی با مقدمۀ مفصل چاپ کرده است. (ذریعه ج 9 ص 244). او را با وطواط و عمادی مهاجات است: شاها ز حسن بشنو حسنی که عجب نیست کان شکر خدایست تبارک و تعالی از لفظ متین معنی عذبم چو بخندد گوئی که جهد بیرون از تنگ زلالی زنهار چو وطواط و عمادیم مپندار کافسوس بود رفتن با خر به جوالی. سید حسن غزنوی. رجوع به غزنوی و الاعلام و غزالینامه ص 262 و تاریخ گزیده ص 817 و آتشکدۀ آذر ص 101 و فهرست سپهسالار و تاریخ عصر حافظ و فیه مافیه ص 294 و ریاض العارفین ص 185 و مجالس النفائس ص 330 و حبیب السیر شود
ابن محمد بن نوح قابسی غزنوی حنفی، ملقب به جمال الدین. او راست: الحاوی القدسی فی الفروع و مؤلف کشف الظنون گوید: در ظهر نسخه ای دیدم که مصنف آن محمد غزنوی است. وفات صاحب ترجمه در حدود 600 ه. ق. بود
ابن محمد بن نوح قابسی غزنوی حنفی، ملقب به جمال الدین. او راست: الحاوی القدسی فی الفروع و مؤلف کشف الظنون گوید: در ظهر نسخه ای دیدم که مصنف آن محمد غزنوی است. وفات صاحب ترجمه در حدود 600 هَ. ق. بود
محمود بن سبکتکین غزنوی: ابوالقاسم آن شاه پیروزبخت نهاد از بر تاج خورشید تخت. فردوسی. شاه ابوالقاسم بن ناصر دین آن نبرده ملک نبرده سوار. فرخی. رجوع به محمود... شود
محمود بن سبکتکین غزنوی: ابوالقاسم آن شاه پیروزبخت نهاد از بر تاج خورشید تخت. فردوسی. شاه ابوالقاسم بن ناصر دین آن نبرده ملک نبرده سوار. فرخی. رجوع به محمود... شود
نصر ابویعقوب عضدالدوله یوسف (امیر...) بن ناصرالدین سبکتکین برادر کهتر سلطان محمود غزنوی. او سپهسالار و حکمران خراسان بود. وفات وی به سال 412 هجری قمری است. وی ممدوح شعرای محمودی و مسعودی است و ایشان را در باب او مدایح بسیار است: جهاندار و سالار او (محمود) میر نصر کزو شادمان است گردنده عصر سپهدار چون بوالمظفر بود سر لشکر از ماه برتر بود. فردوسی. نخستین برادرش کهتر بسال که در مردمی کس ندارد همال ز گیتی پرستندۀ فرّ، نصر زید شاد در سایۀ شاه عصر کسی کش پدر ناصرالدین بود سرتخت او تاج پروین بود خداوند مردی و رای و هنر بدو شادمان مهتران سربسر. فردوسی. سپاهدار خراسان ابوالمظفر نصر امیر عالم عادل برادر سلطان. فرخی. نامور میر نصر ناصر دین بوالمظفر که عزم اوست ظفر. عنصری. یکی از نصرت او نام خسرو یکی از کنیت او بوالمظفر. عنصری. هست اندر جهان ظفر لیکن جز بر میر ابوالمظفر نیست. عنصری. رجوع به نصر بن ناصرالدین... و نیز رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 130 و 216 و 359 و 510 و 642 و 678 و ترجمه تاریخ یمینی چ طهران ص 296 و 440 به بعد شود
نصر ابویعقوب عضدالدوله یوسف (امیر...) بن ناصرالدین سبکتکین برادر کهتر سلطان محمود غزنوی. او سپهسالار و حکمران خراسان بود. وفات وی به سال 412 هجری قمری است. وی ممدوح شعرای محمودی و مسعودی است و ایشان را در باب او مدایح بسیار است: جهاندار و سالار او (محمود) میر نصر کزو شادمان است گردنده عصر سپهدار چون بوالمظفر بود سر لشکر از ماه برتر بود. فردوسی. نخستین برادرْش کهتر بسال که در مردمی کس ندارد همال ز گیتی پرستندۀ فرّ، نصر زید شاد در سایۀ شاه عصر کسی کش پدر ناصرالدین بود سرتخت او تاج پروین بود خداوند مردی و رای و هنر بدو شادمان مهتران سربسر. فردوسی. سپاهدار خراسان ابوالمظفر نصر امیر عالم عادل برادر سلطان. فرخی. نامور میر نصر ناصر دین بوالمظفر که عزم اوست ظفر. عنصری. یکی از نصرت او نام خسرو یکی از کنیت او بوالمظفر. عنصری. هست اندر جهان ظفر لیکن جز بر میر ابوالمظفر نیست. عنصری. رجوع به نصر بن ناصرالدین... و نیز رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 130 و 216 و 359 و 510 و 642 و 678 و ترجمه تاریخ یمینی چ طهران ص 296 و 440 به بعد شود
متوفی به سال 593 ه. ق. = 1197م.) احمد بن محمد بن سعید اصولی. فقیهی بود و در حلب درگذشت. او راست: ’روضه اختلاف العلماء’ و ’المقدمه المختصره’ در فقه، و ’روضه المتکلمین’ در اصول دین. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 70) رجوع به احمد بن محمد غزنوی شود (تاریخ وفات در آنجا 553 هجری قمری ذکر شده است، و در نام مؤلفات نیز مغایرت هست)
متوفی به سال 593 هَ. ق. = 1197م.) احمد بن محمد بن سعید اصولی. فقیهی بود و در حلب درگذشت. او راست: ’روضه اختلاف العلماء’ و ’المقدمه المختصره’ در فقه، و ’روضه المتکلمین’ در اصول دین. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 70) رجوع به احمد بن محمد غزنوی شود (تاریخ وفات در آنجا 553 هجری قمری ذکر شده است، و در نام مؤلفات نیز مغایرت هست)
متوفی بعد از 600 هجری قمری، عبدالمنعم بن عمر، مکنی به ابوالفضل جیلانی اندلسی. از مشاهیر ادبا و اطبای اندلس بود. در کحالی و طبابت مهارتی به سزا و در فنون شعر و ادب دستی توانا داشت. او به شام رفته و در مدح صلاح الدین ایوبی قصایدی گفت. از تألیفات اوست: تحریر النظر، تعالیق در طب، دیوان ادب السلوک، دیوان ترسل و مخاطبات، دیوان تشبیهات و الغاز و رموز، دیوان الحکم و میزان الکلم، دیوان الغزل و التشبیب و الموشحات، دیوان المبشرات و القدسیات که حاوی فتوحات صلاح الدین ایوبی و ظفر یافتن او بر فرنگیها در قدس خلیل است، دیوان المشوقات الی الملأ الاعلی، روضه المآثر و المفاخر من خصائص الملک الناصر، سر البلاغه و صنائعالبدیع فی فصل الخطاب، صفات الادویه المرکبه، منادح الممادح، نوادر الوحی. و از اشعار اوست: من لم یسل عنک فلاتسألن عنه و لو کان عزیز النفر و کن فتی لم تدعه حاجه الی امتهان النفس الانفر. (ریحانهالادب ج 1 ص 293)
متوفی بعد از 600 هجری قمری، عبدالمنعم بن عمر، مکنی به ابوالفضل جیلانی اندلسی. از مشاهیر ادبا و اطبای اندلس بود. در کحالی و طبابت مهارتی به سزا و در فنون شعر و ادب دستی توانا داشت. او به شام رفته و در مدح صلاح الدین ایوبی قصایدی گفت. از تألیفات اوست: تحریر النظر، تعالیق در طب، دیوان ادب السلوک، دیوان ترسل و مخاطبات، دیوان تشبیهات و الغاز و رموز، دیوان الحکم و میزان الکلم، دیوان الغزل و التشبیب و الموشحات، دیوان المبشرات و القدسیات که حاوی فتوحات صلاح الدین ایوبی و ظفر یافتن او بر فرنگیها در قدس خلیل است، دیوان المشوقات الی الملأ الاعلی، روضه المآثر و المفاخر من خصائص الملک الناصر، سر البلاغه و صنائعالبدیع فی فصل الخطاب، صفات الادویه المرکبه، منادح الممادح، نوادر الوحی. و از اشعار اوست: من لم یسل عنک فلاتسألن عنه و لو کان عزیز النفر و کن فتی لم تدعه حاجه الی امتهان النفس الانفر. (ریحانهالادب ج 1 ص 293)
آخرین پادشاه غزنوی است در غزنین. وی پسر بهرامشاه بن مسعود بن ابراهیم بن مسعود بن محمود. بعد از مرگ پدرش (بهرامشاه) جای او را گرفت لیکن غوریان در این تاریخ قوت گرفته بودند و سلطان سنجر پیر و ضعیف شده بود و ترکان غز در ممالک سنجر حکومت می کردند به همین علل خسروشاه موفق به نگاهداری پایتخت اجدادی خود غزنین نشد و غزان در 555 ه. ق. غزنین را از دست او گرفتند و از این تاریخ ببعد ممالک غزنوی منحصر بهمان هندوستان غربی شد لقب او معزالدوله است. وی از 547 تا 555 هجری قمری سلطنت کرد
آخرین پادشاه غزنوی است در غزنین. وی پسر بهرامشاه بن مسعود بن ابراهیم بن مسعود بن محمود. بعد از مرگ پدرش (بهرامشاه) جای او را گرفت لیکن غوریان در این تاریخ قوت گرفته بودند و سلطان سنجر پیر و ضعیف شده بود و ترکان غز در ممالک سنجر حکومت می کردند به همین علل خسروشاه موفق به نگاهداری پایتخت اجدادی خود غزنین نشد و غزان در 555 هَ. ق. غزنین را از دست او گرفتند و از این تاریخ ببعد ممالک غزنوی منحصر بهمان هندوستان غربی شد لقب او معزالدوله است. وی از 547 تا 555 هجری قمری سلطنت کرد
سلاطین غزنوی. حکومت غزنویان به دو دوره تقسیم میشود: دورۀ اول حکومت غزنویان: در اواخر عهد سامانیان بر اثر تسلط غلامان ترک نژاد در دستگاه دولتی و بروز اختلاف در میان امرا و وزرا و صغر سن شاهان و ضعف و عدم تدبیر آنان و فشارهای پیاپی آل بویه بر خراسان، زمام ادارۀ ممالک وسیع از دست اولیای آن دولت بیرون رفت، چنانکه خراسان و ماوراءالنهر را مدتی دراز جنگ و اختلاف و خونریزی و نفاق فراگرفته، و حالتی پیش آمده بودکه در این بیت فردوسی که خود ناظر بر همین اوضاع بود خلاصه میشود: زمانه سراسر پر از جنگ بود به جویندگان بر جهان تنگ بود. وقت امرای دولت سامانی از حدود سال 370 هجری قمری به بعد به سعایت و کشتن یکدیگر و عصیان بر پادشاهان میگذشت، و از آن جمله است وضعی که بر اثر سعایت امرا میان منصور بن نوح (350-366) هجری قمری و البتکین حاجب از غلامان سامانیان که به مرتبۀ سپهسالاری خراسان رسیده و پیش از سلطنت منصور، یعنی در عهد حکومت عبدالملک این سمت را داشته بود پدید آمد، و او را ناگزیر کرد که با غلامان خود و دسته ای سپاه مجهز از خراسان بیرون رود، و حکومتی در خارج از قلمرو سلطنت سامانیان در شهر غزنه تشکیل دهد (351 هجری قمری) ، لیکن هنوز چندی از استقرار او در آن دیار نگذشته بود که درگذشت، و جانشینان او تا حدود سال 366 هجری قمری کاری از پیش نبردند. در این سال یکی از غلامان البتکین به نام سبکتکین که در دستگاه البتکین به مراتب عالی ارتقا جسته و داماداو شده بود جای خداوند خود را گرفت. از این هنگام حکومت غزنوی از مشرق و مغرب توسعه یافت، چنانکه سبکتکین در ولایت سند شروع به فتوحاتی کرد. و از سال 384 هجری قمری هم به درخواست منصور بن نوح برای اطفاء نایرۀطغیان آل سیمجور و فائق بر خراسان تاخت و آن را تصرف کرد و سپهسالاری آن را با لقب سیف الدوله برای پسر خود محمود گرفت، لیکن به پیروی از سیرت البتکین نسبت به امرای سامانی حق ناشناسی نکرد، و اطاعت ظاهری خود را همچنان محفوظ داشت، و بعد از فوت او (387 هجری قمری) محمود نیز که در سپهسالاری خراسان باقی مانده بود همچنان در ظاهر نسبت به امرای آل سامان راه اطاعت میسپرد تا در سال 389 هجری قمری به نحوی از اطاعت آنان بیرون آمد، و مقارن همین اوقات امرای آل افراسیاب حکومت سامانی را در ماوراءالنهر برانداختند، و محمود رسماً خراسان و خوارزم را بر متصرفات خود افزود. محمود از پادشاهان بزرگ ایران و یکی از فاتحان مشهور تاریخ اسلامی و از مردانی است که در تاریخ ایران و اسلام مقام بسیار بزرگی را حائز شده است. او بعد از آنکه برادر خود اسماعیل (387-388 هجری قمری) را که به وصیت پدر جانشین او بود از امارت معزول کرد، همه متصرفات غزنویان را در دست گرفت و بر اثر شجاعت و تدبیر به فتوحات پی درپی ایران و هند توفیق یافت، چنانکه در سال 421 هجری قمری که سال فوت او بود از حدود ری و اصفهان تا خوارزم و ولایت گجرات و سواحل عمان در هندوستان در تصرف او بود. او نخستین کسی است که از میان پادشاهان عنوان سلطنت بر وی نهاده شد، و این از لفظ امیر خلف بانو بود (رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 406 شود). محمود مردی جنگجو و مدبر و باسیاست و در همانحال متعصب و سختگیر و علاقمند به جمع مال بود. بعد از او پسرش محمد چندماهی حکومت کرد، ولی مسعود که هنگام فوت پدردر عراق بود به خراسان لشکر کشید، و سران سپاه غزنوی محمد را اسیر کردند، و بر مسعود به جای پدر به سلطنت سلام گفتند، و او تا سال 432 هجری قمری سلطنت میراند، و اگر چه مردی شجاع بود ولی شرابخوارگی و عیاشی و سؤتدبیر سلطنت او را از میان برد و مایۀ غلبۀ آل سلجوق بر ایران شد، و دورۀ اول غزنوی با شکست او از سلجوقیان در نزدیک حصار دندانقان مرو (431 هجری قمری) ، و قتل او به دست غلامانش هنگام فرار از غزنین (432 هجری قمری) به پایان رسید. دربار غزنویان در این دوره مشحون بود به وجود شاعران بزرگ، زیرا دورۀ آنان از وجود کسانی برخوردار بود که در اواخر عهد سامانی تربیت شده و در آغاز قرن پنجم هجری قمری شهرت یافته بودند، مانند: فردوسی، عنصری، فرخی، و جز آنان. دورۀ دوم حکومت غزنویان: بعد از آخرین شکست سپاهیان غزنوی به سال 431 هجری قمری نزدیک حصار دندانقان مرو که سخت ترین انهزام غزنویان از سلجوقیان بود، سلطان مسعود غزنوی به سرعت به جانب غزنین عقب رفت، و به قول خود او که میگفت: ’به مرو گرفتیم و هم به مرو از دست برفت’ بعد از این شکست خراسان وخوارزم و گرگان و ری و اصفهان از چنگ غزنویان برفت.سلطان مسعود هنگام عقب نشینی به غزنین نامه ای به ارسلان خان از ایلک خانیۀ ماوراءالنهر نوشت و از او مدد خواست، و بعد از رسیدن به غزنین نیز بار دیگر این خواهش را تکرار کرد لیکن اثری از یاوری خان مشهود نشد، و تکرار وقایع ناگوار مسعود را روز به روز نومیدتر میکرد تا سرانجام راه هندوستان پیش گرفت، و بنه و اثقال و خزاین و کسان و بستگان را از غزنین بیرون برد، و فرزند خود امیر مودود را امارت بلخ داد، و با خواجه احمد بن محمد بن عبدالصمد وزیر بدانسوی فرستاد. بعد از حرکت از غزنین هنگامی که مسعود و سپاهیانش به نزدیک رباط ماریکله رسیدند غلامان و لشکریان بر خزاین سلطان زدند، و آن را غارت کردند، و امیر محمد را که همراه سلطان آورده بودند به امارت برداشتند، و مسعود را که در رباط ماریکله حصاری شد اسیر کردند، و به قلعۀ کسری بردند و در تاریخ یازدهم جمادی الاولی سال 432 هجری قمری بکشتند. امیر مودود بعد از آگهی از واقعۀمسعود به غزنین تاخت و کار بساخت، و با محمد و فرزندان و لشکریان عاصی جنگید، و همه مخالفان پدر را ازمیان برد. دورۀ دوم حکومت غزنوی بدینگونه آغاز شد، و از 432 تا 582 یا 583 هجری قمری یعنی یکصدوپنجاه سال ادامه یافت. در این دوره از مودود تا تاج الدوله خسرو ملک سیزده پادشاه بر جای محمود غزنوی تکیه زدند، که در میان آنان طغرل کافرنعمت (غاصب) یکی از غلامان غزنوی نیز بود، که عزالدوله عبدالرشید پادشاه غزنوی را در سال 440 هجری قمری به قتل آورد، و تا 444 هجری قمری به غصب حکومت راند. از دورۀ سلطنت مودود تا عهد پادشاهی ابراهیم بن مسعود مدتی میان سلجوقیان و غزنویان جنگ و ستیز ادامه داشت تا سلطان ابراهیم و ملک شاه صلح کردند بر اینکه هیچیک از جانبین قصد مملکت دیگری نکند. شاهان غزنوی پس از شکست مسعود از سلاجقه تنهابه افغانستان و سیستان و ولایت سند اکتفا کردند، لیکن به تدریج دایرۀ حکومت ایشان تنگ تر شد خاصه که سلاطین غوری در این میان قوت میگرفتند، و قلمرو حکومتشان گشایش مییافت، و حتی غزنین را نیز در اواخر عهد غزنویان، یعنی در پایان عهد سلطنت خسرو شاه بن بهرامشاه (547-555 هجری قمری) از دست آنان بیرون آوردند، و بنا بر بعضی از اقوال پایتخت غزنویان بعد از این واقعه به لاهور انتقال یافت، تا آن شهر را نیز به سال 583 هجری قمری غیاث الدین غوری بگرفت، و خسرو ملک آخرین پادشاه غزنوی را مقید و محبوس کرد، و سپس او و همه شاهزادگان غزنوی را از میان برد. دورۀ دوم حکومت غزنوی اگر چه از حیث تأثیر در سرنوشت سیاسی ایران بی ارزش است لیکن برای اشاعۀ زبان و ادب فارسی خالی از اهمیت نیست، زیرا اولاً ادامۀ حکومت در متصرفات غزنوی هندباعث شد که زبان و ادب پارسی در آنجا بیشتر ریشه کند و رواج یابد، و ثانیاً بعضی از پادشاهان غزنوی که بعد از مسعود حکومت کردند غالباً دوستداران شعر و ادب بودند، و عده ای از شاعران بزرگ مانند مسعود بن سعد بن سلمان و عثمان مختاری و سیدحسن غزنوی و سنایی غزنوی و ابوالفرج رونی و جز آنان در دستگاه ایشان زیسته، و ایشان را مدح گفته اند. (از تاریخ ادبیات در ایران تألیف دکتر صفا ج 1 صص 213- 215 وج 2 صص 3- 5). پادشاهان و امرای غزنوی عبارت بودند از: پسران سبکتکین. 1- الب تکین. 351 2 -ابواسحاق ابراهیم بن الب تکین. 352 3- بلکاتکین (غلام الب تکین). 355 4- پیری (غلام الب تکین). 362 پسران سبکتکین: 5- ناصرالدوله سبکتکین (غلام الب تکین). _ (l50k) _ 6- اسماعیل بن سبکتکین. 387 7- یمین الدوله ابوالقاسم محمود بن سبکتکین. _ (l50k) _ 8- جلال الدوله محمد بن محمودمکحول. صفر421 9- ناصر دین اﷲ مسعود [اول] ابن محمود. شوال محمد (برای باردوم حکومت کرد و به سال 433 هجری قمری کشته شد). 10- شهاب الدوله ابوسعد مودودبن مسعود (متوفی به سال 440 هجری قمری). 433 11- مسعود [دوّم] ابن مودود (طفلی که چند هفته حکومت کرد). 440 12- بهاء الدوله ابوالحسن علی بن مسعود [اوّل] . رجب 440 13- عزالدوله عبد الرشید بن محمود. _ (l50k) _ طغرل غاصب (غلام محمود بود 40 روز حکومت کرد و به سال 444 درگذشت). 14- جمال الدوله فرخزادبن مسعود. 444. 15- ظهیرالدوله ابراهیم بن مسعود، ملک مؤید جلال الدین. 451 16- علاءالدوله ابوسعد مسعود [سوم] ابن ابراهیم. 492 17- کمال الدوله شیرزادبن مسعود. 508 18- سلطان الدوله ارسلان شاه بن مسعود. 509 19- یمین الدوله بهرامشاه بن مسعود (نایب سنجر). جمادی الاولی 512 20- معزالدوله خسرو شاه بن بهرام. _ (l50k) _ 21- تاج الدوله خسرو ملک بن خسرو شاه. 555 الفتح الغوری (متوفی به سال 582 هجری قمری) (از معجم الانساب تألیف زامباور ترجمه عربی چ 1952م. صص 416-418). رجوع به آل ناصرالدین و ترجمه طبقات سلاطین اسلام استانلی لین پول صص 255- 261 و دستور الوزراء، صص 136- 147 و فهرست تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی تألیف دکتر صفا و تتمۀ صوان الحکمه ص 183 و فهرست سبک شناسی ج 1 و 2 و فهرست تاریخ گزیده و دائره المعارف اسلام ذیل غزنویان و مقالۀ اولیور در مجلۀ آسیائی بنگاله تحت عنوان تنزل سامانیان در جلد پنجم قسمت اول سال 1886م. شود
سلاطین غزنوی. حکومت غزنویان به دو دوره تقسیم میشود: دورۀ اول حکومت غزنویان: در اواخر عهد سامانیان بر اثر تسلط غلامان ترک نژاد در دستگاه دولتی و بروز اختلاف در میان امرا و وزرا و صغر سن شاهان و ضعف و عدم تدبیر آنان و فشارهای پیاپی آل بویه بر خراسان، زمام ادارۀ ممالک وسیع از دست اولیای آن دولت بیرون رفت، چنانکه خراسان و ماوراءالنهر را مدتی دراز جنگ و اختلاف و خونریزی و نفاق فراگرفته، و حالتی پیش آمده بودکه در این بیت فردوسی که خود ناظر بر همین اوضاع بود خلاصه میشود: زمانه سراسر پر از جنگ بود به جویندگان بر جهان تنگ بود. وقت امرای دولت سامانی از حدود سال 370 هجری قمری به بعد به سعایت و کشتن یکدیگر و عصیان بر پادشاهان میگذشت، و از آن جمله است وضعی که بر اثر سعایت امرا میان منصور بن نوح (350-366) هجری قمری و البتکین حاجب از غلامان سامانیان که به مرتبۀ سپهسالاری خراسان رسیده و پیش از سلطنت منصور، یعنی در عهد حکومت عبدالملک این سمت را داشته بود پدید آمد، و او را ناگزیر کرد که با غلامان خود و دسته ای سپاه مجهز از خراسان بیرون رود، و حکومتی در خارج از قلمرو سلطنت سامانیان در شهر غزنه تشکیل دهد (351 هجری قمری) ، لیکن هنوز چندی از استقرار او در آن دیار نگذشته بود که درگذشت، و جانشینان او تا حدود سال 366 هجری قمری کاری از پیش نبردند. در این سال یکی از غلامان البتکین به نام سبکتکین که در دستگاه البتکین به مراتب عالی ارتقا جسته و داماداو شده بود جای خداوند خود را گرفت. از این هنگام حکومت غزنوی از مشرق و مغرب توسعه یافت، چنانکه سبکتکین در ولایت سند شروع به فتوحاتی کرد. و از سال 384 هجری قمری هم به درخواست منصور بن نوح برای اطفاء نایرۀطغیان آل سیمجور و فائق بر خراسان تاخت و آن را تصرف کرد و سپهسالاری آن را با لقب سیف الدوله برای پسر خود محمود گرفت، لیکن به پیروی از سیرت البتکین نسبت به امرای سامانی حق ناشناسی نکرد، و اطاعت ظاهری خود را همچنان محفوظ داشت، و بعد از فوت او (387 هجری قمری) محمود نیز که در سپهسالاری خراسان باقی مانده بود همچنان در ظاهر نسبت به امرای آل سامان راه اطاعت میسپرد تا در سال 389 هجری قمری به نحوی از اطاعت آنان بیرون آمد، و مقارن همین اوقات امرای آل افراسیاب حکومت سامانی را در ماوراءالنهر برانداختند، و محمود رسماً خراسان و خوارزم را بر متصرفات خود افزود. محمود از پادشاهان بزرگ ایران و یکی از فاتحان مشهور تاریخ اسلامی و از مردانی است که در تاریخ ایران و اسلام مقام بسیار بزرگی را حائز شده است. او بعد از آنکه برادر خود اسماعیل (387-388 هجری قمری) را که به وصیت پدر جانشین او بود از امارت معزول کرد، همه متصرفات غزنویان را در دست گرفت و بر اثر شجاعت و تدبیر به فتوحات پی درپی ایران و هند توفیق یافت، چنانکه در سال 421 هجری قمری که سال فوت او بود از حدود ری و اصفهان تا خوارزم و ولایت گجرات و سواحل عمان در هندوستان در تصرف او بود. او نخستین کسی است که از میان پادشاهان عنوان سلطنت بر وی نهاده شد، و این از لفظ امیر خلف بانو بود (رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 406 شود). محمود مردی جنگجو و مدبر و باسیاست و در همانحال متعصب و سختگیر و علاقمند به جمع مال بود. بعد از او پسرش محمد چندماهی حکومت کرد، ولی مسعود که هنگام فوت پدردر عراق بود به خراسان لشکر کشید، و سران سپاه غزنوی محمد را اسیر کردند، و بر مسعود به جای پدر به سلطنت سلام گفتند، و او تا سال 432 هجری قمری سلطنت میراند، و اگر چه مردی شجاع بود ولی شرابخوارگی و عیاشی و سؤتدبیر سلطنت او را از میان برد و مایۀ غلبۀ آل سلجوق بر ایران شد، و دورۀ اول غزنوی با شکست او از سلجوقیان در نزدیک حصار دندانقان مرو (431 هجری قمری) ، و قتل او به دست غلامانش هنگام فرار از غزنین (432 هجری قمری) به پایان رسید. دربار غزنویان در این دوره مشحون بود به وجود شاعران بزرگ، زیرا دورۀ آنان از وجود کسانی برخوردار بود که در اواخر عهد سامانی تربیت شده و در آغاز قرن پنجم هجری قمری شهرت یافته بودند، مانند: فردوسی، عنصری، فرخی، و جز آنان. دورۀ دوم حکومت غزنویان: بعد از آخرین شکست سپاهیان غزنوی به سال 431 هجری قمری نزدیک حصار دندانقان مرو که سخت ترین انهزام غزنویان از سلجوقیان بود، سلطان مسعود غزنوی به سرعت به جانب غزنین عقب رفت، و به قول خود او که میگفت: ’به مرو گرفتیم و هم به مرو از دست برفت’ بعد از این شکست خراسان وخوارزم و گرگان و ری و اصفهان از چنگ غزنویان برفت.سلطان مسعود هنگام عقب نشینی به غزنین نامه ای به ارسلان خان از ایلک خانیۀ ماوراءالنهر نوشت و از او مدد خواست، و بعد از رسیدن به غزنین نیز بار دیگر این خواهش را تکرار کرد لیکن اثری از یاوری خان مشهود نشد، و تکرار وقایع ناگوار مسعود را روز به روز نومیدتر میکرد تا سرانجام راه هندوستان پیش گرفت، و بنه و اثقال و خزاین و کسان و بستگان را از غزنین بیرون برد، و فرزند خود امیر مودود را امارت بلخ داد، و با خواجه احمد بن محمد بن عبدالصمد وزیر بدانسوی فرستاد. بعد از حرکت از غزنین هنگامی که مسعود و سپاهیانش به نزدیک رباط ماریکله رسیدند غلامان و لشکریان بر خزاین سلطان زدند، و آن را غارت کردند، و امیر محمد را که همراه سلطان آورده بودند به امارت برداشتند، و مسعود را که در رباط ماریکله حصاری شد اسیر کردند، و به قلعۀ کسری بردند و در تاریخ یازدهم جمادی الاولی سال 432 هجری قمری بکشتند. امیر مودود بعد از آگهی از واقعۀمسعود به غزنین تاخت و کار بساخت، و با محمد و فرزندان و لشکریان عاصی جنگید، و همه مخالفان پدر را ازمیان برد. دورۀ دوم حکومت غزنوی بدینگونه آغاز شد، و از 432 تا 582 یا 583 هجری قمری یعنی یکصدوپنجاه سال ادامه یافت. در این دوره از مودود تا تاج الدوله خسرو ملک سیزده پادشاه بر جای محمود غزنوی تکیه زدند، که در میان آنان طغرل کافرنعمت (غاصب) یکی از غلامان غزنوی نیز بود، که عزالدوله عبدالرشید پادشاه غزنوی را در سال 440 هجری قمری به قتل آورد، و تا 444 هجری قمری به غصب حکومت راند. از دورۀ سلطنت مودود تا عهد پادشاهی ابراهیم بن مسعود مدتی میان سلجوقیان و غزنویان جنگ و ستیز ادامه داشت تا سلطان ابراهیم و ملک شاه صلح کردند بر اینکه هیچیک از جانبین قصد مملکت دیگری نکند. شاهان غزنوی پس از شکست مسعود از سلاجقه تنهابه افغانستان و سیستان و ولایت سند اکتفا کردند، لیکن به تدریج دایرۀ حکومت ایشان تنگ تر شد خاصه که سلاطین غوری در این میان قوت میگرفتند، و قلمرو حکومتشان گشایش مییافت، و حتی غزنین را نیز در اواخر عهد غزنویان، یعنی در پایان عهد سلطنت خسرو شاه بن بهرامشاه (547-555 هجری قمری) از دست آنان بیرون آوردند، و بنا بر بعضی از اقوال پایتخت غزنویان بعد از این واقعه به لاهور انتقال یافت، تا آن شهر را نیز به سال 583 هجری قمری غیاث الدین غوری بگرفت، و خسرو ملک آخرین پادشاه غزنوی را مقید و محبوس کرد، و سپس او و همه شاهزادگان غزنوی را از میان برد. دورۀ دوم حکومت غزنوی اگر چه از حیث تأثیر در سرنوشت سیاسی ایران بی ارزش است لیکن برای اشاعۀ زبان و ادب فارسی خالی از اهمیت نیست، زیرا اولاً ادامۀ حکومت در متصرفات غزنوی هندباعث شد که زبان و ادب پارسی در آنجا بیشتر ریشه کند و رواج یابد، و ثانیاً بعضی از پادشاهان غزنوی که بعد از مسعود حکومت کردند غالباً دوستداران شعر و ادب بودند، و عده ای از شاعران بزرگ مانند مسعود بن سعد بن سلمان و عثمان مختاری و سیدحسن غزنوی و سنایی غزنوی و ابوالفرج رونی و جز آنان در دستگاه ایشان زیسته، و ایشان را مدح گفته اند. (از تاریخ ادبیات در ایران تألیف دکتر صفا ج 1 صص 213- 215 وج 2 صص 3- 5). پادشاهان و امرای غزنوی عبارت بودند از: پسران سبکتکین. 1- الب تکین. 351 2 -ابواسحاق ابراهیم بن الب تکین. 352 3- بلکاتکین (غلام الب تکین). 355 4- پیری (غلام الب تکین). 362 پسران سبکتکین: 5- ناصرالدوله سبکتکین (غلام الب تکین). _ (l50k) _ 6- اسماعیل بن سبکتکین. 387 7- یمین الدوله ابوالقاسم محمود بن سبکتکین. _ (l50k) _ 8- جلال الدوله محمد بن محمودمکحول. صفر421 9- ناصر دین اﷲ مسعود [اول] ابن محمود. شوال محمد (برای باردوم حکومت کرد و به سال 433 هجری قمری کشته شد). 10- شهاب الدوله ابوسعد مودودبن مسعود (متوفی به سال 440 هجری قمری). 433 11- مسعود [دوّم] ابن مودود (طفلی که چند هفته حکومت کرد). 440 12- بهاء الدوله ابوالحسن علی بن مسعود [اوّل] . رجب 440 13- عزالدوله عبد الرشید بن محمود. _ (l50k) _ طغرل غاصب (غلام محمود بود 40 روز حکومت کرد و به سال 444 درگذشت). 14- جمال الدوله فرخزادبن مسعود. 444. 15- ظهیرالدوله ابراهیم بن مسعود، ملک مؤید جلال الدین. 451 16- علاءالدوله ابوسعد مسعود [سوم] ابن ابراهیم. 492 17- کمال الدوله شیرزادبن مسعود. 508 18- سلطان الدوله ارسلان شاه بن مسعود. 509 19- یمین الدوله بهرامشاه بن مسعود (نایب سنجر). جمادی الاولی 512 20- معزالدوله خسرو شاه بن بهرام. _ (l50k) _ 21- تاج الدوله خسرو ملک بن خسرو شاه. 555 الفتح الغوری (متوفی به سال 582 هجری قمری) (از معجم الانساب تألیف زامباور ترجمه عربی چ 1952م. صص 416-418). رجوع به آل ناصرالدین و ترجمه طبقات سلاطین اسلام استانلی لین پول صص 255- 261 و دستور الوزراء، صص 136- 147 و فهرست تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی تألیف دکتر صفا و تتمۀ صوان الحکمه ص 183 و فهرست سبک شناسی ج 1 و 2 و فهرست تاریخ گزیده و دائره المعارف اسلام ذیل غزنویان و مقالۀ اولیور در مجلۀ آسیائی بنگاله تحت عنوان تنزل سامانیان در جلد پنجم قسمت اول سال 1886م. شود
سلسله ای از پادشاهان ایران از نژاد سبکتکین که داماد البتکین بود، و از 377- 592 هجری قمری در خراسان و بیشتر ایران سلطنت کردند. (ناظم الاطباء). صاحب النقودالعربیه (ص 246) گوید: غزنویه منسوب به غزنه است ولی به غلط بر زبانها جاری شده و کسی توجه نکرده است و صحیح آن غزنیه می باشد و عامه ها، غزنه را مانند الف ’حبلی’ تصور کرده اند. رجوع به غزنویون و غزنویین و غزنویان و فهرست النقودالعربیه و تاریخ سیستان ص 371 و 389 و تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 194 شود
سلسله ای از پادشاهان ایران از نژاد سبکتکین که داماد البتکین بود، و از 377- 592 هجری قمری در خراسان و بیشتر ایران سلطنت کردند. (ناظم الاطباء). صاحب النقودالعربیه (ص 246) گوید: غزنویه منسوب به غزنه است ولی به غلط بر زبانها جاری شده و کسی توجه نکرده است و صحیح آن غزنیه می باشد و عامه ها، غزنه را مانند الف ’حبلی’ تصور کرده اند. رجوع به غزنویون و غزنویین و غزنویان و فهرست النقودالعربیه و تاریخ سیستان ص 371 و 389 و تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 194 شود
نسبت از زنا، مقصور است و زناوی ّ از ممدود. (منتهی الارب) (آنندراج). منسوب به زنا و زناکار. (ناظم الاطباء) منسوب به زنه یعنی وزنی و سنجیدنی. (ناظم الاطباء). رجوع به زنه شود
نسبت از زنا، مقصور است و زِناوی ّ از ممدود. (منتهی الارب) (آنندراج). منسوب به زنا و زناکار. (ناظم الاطباء) منسوب به زنه یعنی وزنی و سنجیدنی. (ناظم الاطباء). رجوع به زنه شود
مخفف غزنین. گویند هزار مدرسه داشته است. (از برهان قاطع). غزنه. غزنین. غزنو. (برهان قاطع). رجوع به غزنین شود. منسوب آن غزنیجی یا غزنیچی است. رجوع به غزنیجی و غزنیچی شود: ز غزنی سوی اندراب آمدم از آسایش ره شتاب آمدم. فردوسی (از جهانگیری) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). شه گیتی ز غزنی تاختن برد بر افغانان و بر گبران کهبر. عنصری. در دل قیصر بیم و فزع افتاده بود تا بیارند به غزنی سر او بر خشبی. منوچهری. از شایستگی و به کارآمدگی این مرد، محمود شغل همه ضیاع غزنی خاص بدو مفوض کرد، و این کار برابر صاحب دیوانی غزنی است. (تاریخ بیهقی چ غنی و فیاض ص 120). سبکتگین پیش تا رسول و نامه رسید، بوعلی و ایلمنگو را با حاجبی از آن خویش به غزنی فرستاد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 208). چون ما از بلخ قصد غزنی کردیم، وی (امیر یوسف) را بخوانیم. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 250). هرچه به عالم دغا و مسخره بوده ست از در فرغانه تا به غزنی و قزدار. نجیبی فرغانی
مخفف غزنین. گویند هزار مدرسه داشته است. (از برهان قاطع). غزنه. غزنین. غزنو. (برهان قاطع). رجوع به غزنین شود. منسوب آن غزنیجی یا غزنیچی است. رجوع به غزنیجی و غزنیچی شود: ز غزنی سوی اندراب آمدم از آسایش ره شتاب آمدم. فردوسی (از جهانگیری) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). شه گیتی ز غزنی تاختن برد بر افغانان و بر گبران کهبر. عنصری. در دل قیصر بیم و فزع افتاده بود تا بیارند به غزنی سر او بر خشبی. منوچهری. از شایستگی و به کارآمدگی این مرد، محمود شغل همه ضیاع غزنی خاص بدو مفوض کرد، و این کار برابر صاحب دیوانی غزنی است. (تاریخ بیهقی چ غنی و فیاض ص 120). سبکتگین پیش تا رسول و نامه رسید، بوعلی و ایلمنگو را با حاجبی از آن خویش به غزنی فرستاد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 208). چون ما از بلخ قصد غزنی کردیم، وی (امیر یوسف) را بخوانیم. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 250). هرچه به عالم دغا و مسخره بوده ست از در فرغانه تا به غزنی و قزدار. نجیبی فرغانی
نام شهر غزنین که مابین کابل و قندهار واقع است. (برهان قاطع) (آنندراج). غزنی. غزنه. غزنین. (برهان قاطع). رجوع به غزنین شود: بیش از آن کز شاه غزنو داشت فردوسی طمع ریخت گوهر بر ظهوری از شه هندوستان. نورالدین ظهوری (از آنندراج)
نام شهر غزنین که مابین کابل و قندهار واقع است. (برهان قاطع) (آنندراج). غزنی. غزنه. غزنین. (برهان قاطع). رجوع به غزنین شود: بیش از آن کز شاه غزنو داشت فردوسی طمع ریخت گوهر بر ظهوری از شه هندوستان. نورالدین ظهوری (از آنندراج)
زید بن ابی انیسه. وی ثقه بود. مالک و گروهی از همشهریان او از وی روایت دارند. به سال 125 هجری قمری در سن 36سالگی درگذشت. برادر او یحیی بن ابی انیسه در حدیث ضعیف بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 181) معمر بن عبدالله بن نافعبن نضلۀ غنوی. همو بود که در حجه الوداع موی سر رسول خدا را تراشید. (از تاریخ گزیده چ لندن ص 214) مرثدبن ابی مزید غنوی. وی در عهد رسول خدا در رجیع با چند تن از صحابه شهید شد. (از تاریخ گزیده چ لندن ص 239). او پسر کنازبن حصین بن یربوع، مکنی به ابومرثد بود، و ظاهراً در تاریخ گزیده بجای ’ابی مرثد’ بغلطابی مزید آمده است. رجوع به غنوی کنازبن حصین شود
زید بن ابی انیسه. وی ثقه بود. مالک و گروهی از همشهریان او از وی روایت دارند. به سال 125 هجری قمری در سن 36سالگی درگذشت. برادر او یحیی بن ابی انیسه در حدیث ضعیف بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 181) معمر بن عبدالله بن نافعبن نضلۀ غنوی. همو بود که در حجه الوداع موی سر رسول خدا را تراشید. (از تاریخ گزیده چ لندن ص 214) مرثدبن ابی مزید غنوی. وی در عهد رسول خدا در رجیع با چند تن از صحابه شهید شد. (از تاریخ گزیده چ لندن ص 239). او پسر کنازبن حصین بن یربوع، مکنی به ابومرثد بود، و ظاهراً در تاریخ گزیده بجای ’ابی مرثد’ بغلطابی مزید آمده است. رجوع به غنوی کنازبن حصین شود
جمع واژۀ غزنوی در حالت نصب و جر، و آن منسوب به غزنه است. به قول صاحب النقودالعربیه غزنویین غلط و صحیح آن غزنیین است. رجوع به غزنوی و غزنویه و غزنویون شود، سلاطین و حکام غزنوی. رجوع به غزنویان شود
جَمعِ واژۀ غزنوی در حالت نصب و جر، و آن منسوب به غزنه است. به قول صاحب النقودالعربیه غزنویین غلط و صحیح آن غزنیین است. رجوع به غزنوی و غزنویه و غزنویون شود، سلاطین و حکام غزنوی. رجوع به غزنویان شود
جمع واژۀ غزنوی در حالت رفع، و آن منسوب به غزنه است. صاحب النقودالعربیه (ص 246) گوید: غزنویان غلط است و صحیح آن غزنیون میباشد که به طور غلط شهرت یافته وبر زبانها افتاده و کسی بدان توجه نکرده است. رجوع به غزنوی و غزنویه و فهرست النقودالعربیه شود، سلاطین و حکام غزنوی. رجوع به غزنویان شود
جَمعِ واژۀ غزنوی در حالت رفع، و آن منسوب به غزنه است. صاحب النقودالعربیه (ص 246) گوید: غزنویان غلط است و صحیح آن غزنیون میباشد که به طور غلط شهرت یافته وبر زبانها افتاده و کسی بدان توجه نکرده است. رجوع به غزنوی و غزنویه و فهرست النقودالعربیه شود، سلاطین و حکام غزنوی. رجوع به غزنویان شود