نام شهر غزنین که مابین کابل و قندهار واقع است. (برهان قاطع) (آنندراج). غزنی. غزنه. غزنین. (برهان قاطع). رجوع به غزنین شود: بیش از آن کز شاه غزنو داشت فردوسی طمع ریخت گوهر بر ظهوری از شه هندوستان. نورالدین ظهوری (از آنندراج)
نام شهر غزنین که مابین کابل و قندهار واقع است. (برهان قاطع) (آنندراج). غزنی. غزنه. غزنین. (برهان قاطع). رجوع به غزنین شود: بیش از آن کز شاه غزنو داشت فردوسی طمع ریخت گوهر بر ظهوری از شه هندوستان. نورالدین ظهوری (از آنندراج)
خواستن و جستن و آهنگ کسی کردن. (منتهی الارب). آهنگ و خواستن چیزی را و جستن و آهنگ چیزی کردن. (آنندراج). آهنگ کردن، یقال: غزوی کذا، ای قصدی. (منتهی الارب). طلب الشی ٔ. (تاج المصادر بیهقی). اراده و طلب و قصد: عرفت ما یغزی من هذا لکلام، ای یراد. (اقرب الموارد). جنگ کردن با دشمن. در پی جنگ و غارت دشمن گردیدن. (منتهی الارب). قصد دشمن کردن. به جنگ کسی شدن. (تاج المصادر بیهقی). قصد دشمنان برای جنگ و غارت دیار ایشان. مغزی.غزات. غزوان. غزاوه. (اقرب الموارد). قصد قتال. (کشاف اصطلاحات الفنون)، در شرع این لفظاختصاص یافته به قتال با کفار. (از کشاف اصطلاحات الفنون). کافر کشتن. (ترجمان علامۀ جرجانی). با دشمن دین جنگ کردن: و ایشان (غوزیان) به هر وقتی به غزو آیند به نواحی اسلام به هر جایی که افتد و برکوبند و غارت کنند و زود بازگردند. (حدود العالم). غزو است مرا پیشه و همواره چنین باد تا من بوم از بدعت و از کفر جهانشوی. فرخی. تا روز به شادی بگذاریم که فردا وقت ره غزو آید و هنگام تکاپوی. فرخی. هر سال کو به غزو رود قوم خویش را زینگونه عالمی به وجود آرد از عدم. فرخی. امیر محمود (رض) به غزو غور رفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 106) .و چون این قواعد استوار گشت و کارها قرار گرفت اگر رأی غزو دوردست تر افتد توان کرد سال دیگر با فراغت دل. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 285). امیر برفت و غزو سومنات کرد و به سلامت بازآمد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 207). به غزو روی نهادی و روی روز بگرد کبود کرده چو نیل و سیاه کرده چو قار. مسعودسعد. چو همتت همه غزو است مانعی نبود و گرچه موج زند رهگذار از آتش و آب. مسعودسعد. مراد دین و دنیای تو زین غزو برآید وین دلیلی آشکار است. مسعودسعد. تیغ زن تا بر تو خواند رسم جدت آفرین غزو کن تا از تو گردد جان جدم شادمان. سیدحسن غزنوی. گر ز پی غزو غز قصد خراسان کنی گرد سواران کند چهرۀ گردون دژم. خاقانی. فتح تو به سومنات یابم غزو تو به مولتان ببینم. خاقانی. و با عقل و اجتهاد غزو و جهاد فرمود. (سندبادنامه ص 3). سلطان را ارادۀ غزوی افتاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هجری قمری ص 341). آندم که منصور در غزو روم ایستاد و شورش جنگ برپا شد... (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 446). رایات سلطان به سبب غزوی از غزوات دور افتاد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 360). اندر آخر حمزه چون در صف شدی بی زره سرمست در غزو آمدی. مولوی (مثنوی). بود ذکر حلمها و شکل او بود ذکر غزو و صوم و اکل او. مولوی (مثنوی). سنگ با تو در سخن آمد شهیر کز برای غزوطالوتم بگیر. مولوی (مثنوی). ، در اصطلاح اهل سیرلشکری است که به قصد قتال با کفار به جایی گسیل شوند در صورتی که حضرت پیغمبر (ص) شخصاً همراه لشکر باشد، و اگر آن حضرت همراه لشکر نبوده باشد آن لشکر را سریه گویند و بعث نیز نامند. (کشاف اصطلاحات الفنون)، از دم شمشیر گذراندن. قتل عام کردن: و فتحه غلبه علی النصاری و غزا جمیع من کان فی داخله، غزو بالملعوب، زورخانه بازی کردن. زورورزی کردن: و غزی (!) هو و اباه بالملعوب و الصراع و الفلاح. و انا غاوی (غازی) ملعوب مصارع معالج ملاکم. (دزی ج 2 ص 212)
خواستن و جستن و آهنگ کسی کردن. (منتهی الارب). آهنگ و خواستن چیزی را و جستن و آهنگ چیزی کردن. (آنندراج). آهنگ کردن، یقال: غزوی کذا، ای قصدی. (منتهی الارب). طلب الشی ٔ. (تاج المصادر بیهقی). اراده و طلب و قصد: عرفت ما یغزی من هذا لکلام، ای یراد. (اقرب الموارد). جنگ کردن با دشمن. در پی جنگ و غارت دشمن گردیدن. (منتهی الارب). قصد دشمن کردن. به جنگ کسی شدن. (تاج المصادر بیهقی). قصد دشمنان برای جنگ و غارت دیار ایشان. مغزی.غَزات. غَزَوان. غزاوه. (اقرب الموارد). قصد قتال. (کشاف اصطلاحات الفنون)، در شرع این لفظاختصاص یافته به قتال با کفار. (از کشاف اصطلاحات الفنون). کافر کشتن. (ترجمان علامۀ جرجانی). با دشمن دین جنگ کردن: و ایشان (غوزیان) به هر وقتی به غزو آیند به نواحی اسلام به هر جایی که افتد و برکوبند و غارت کنند و زود بازگردند. (حدود العالم). غزو است مرا پیشه و همواره چنین باد تا من بوم از بدعت و از کفر جهانشوی. فرخی. تا روز به شادی بگذاریم که فردا وقت ره غزو آید و هنگام تکاپوی. فرخی. هر سال کو به غزو رود قوم خویش را زینگونه عالمی به وجود آرد از عدم. فرخی. امیر محمود (رض) به غزو غور رفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 106) .و چون این قواعد استوار گشت و کارها قرار گرفت اگر رأی غزو دوردست تر افتد توان کرد سال دیگر با فراغت دل. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 285). امیر برفت و غزو سومنات کرد و به سلامت بازآمد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 207). به غزو روی نهادی و روی روز بگرد کبود کرده چو نیل و سیاه کرده چو قار. مسعودسعد. چو همتت همه غزو است مانعی نبود و گرچه موج زند رهگذار از آتش و آب. مسعودسعد. مراد دین و دنیای تو زین غزو برآید وین دلیلی آشکار است. مسعودسعد. تیغ زن تا بر تو خواند رسم جدت آفرین غزو کن تا از تو گردد جان جدم شادمان. سیدحسن غزنوی. گر ز پی غزو غز قصد خراسان کنی گرد سواران کند چهرۀ گردون دژم. خاقانی. فتح تو به سومنات یابم غزو تو به مولتان ببینم. خاقانی. و با عقل و اجتهاد غزو و جهاد فرمود. (سندبادنامه ص 3). سلطان را ارادۀ غزوی افتاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هجری قمری ص 341). آندم که منصور در غزو روم ایستاد و شورش جنگ برپا شد... (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 446). رایات سلطان به سبب غزوی از غزوات دور افتاد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 360). اندر آخر حمزه چون در صف شدی بی زره سرمست در غزو آمدی. مولوی (مثنوی). بود ذکر حلمها و شکل او بود ذکر غزو و صوم و اکل او. مولوی (مثنوی). سنگ با تو در سخن آمد شهیر کز برای غزوطالوتم بگیر. مولوی (مثنوی). ، در اصطلاح اهل سیرلشکری است که به قصد قتال با کفار به جایی گسیل شوند در صورتی که حضرت پیغمبر (ص) شخصاً همراه لشکر باشد، و اگر آن حضرت همراه لشکر نبوده باشد آن لشکر را سریه گویند و بعث نیز نامند. (کشاف اصطلاحات الفنون)، از دم شمشیر گذراندن. قتل عام کردن: و فتحه غلبه علی النصاری و غزا جمیع من کان فی داخله، غزو بالملعوب، زورخانه بازی کردن. زورورزی کردن: و غزی (!) هو و اباه بالملعوب و الصراع و الفلاح. و انا غاوی (غازی) ملعوب مصارع معالج ملاکم. (دزی ج 2 ص 212)
جمع واژۀ غزنوی در حالت نصب و جر، و آن منسوب به غزنه است. به قول صاحب النقودالعربیه غزنویین غلط و صحیح آن غزنیین است. رجوع به غزنوی و غزنویه و غزنویون شود، سلاطین و حکام غزنوی. رجوع به غزنویان شود
جَمعِ واژۀ غزنوی در حالت نصب و جر، و آن منسوب به غزنه است. به قول صاحب النقودالعربیه غزنویین غلط و صحیح آن غزنیین است. رجوع به غزنوی و غزنویه و غزنویون شود، سلاطین و حکام غزنوی. رجوع به غزنویان شود
سلسله ای از پادشاهان ایران از نژاد سبکتکین که داماد البتکین بود، و از 377- 592 هجری قمری در خراسان و بیشتر ایران سلطنت کردند. (ناظم الاطباء). صاحب النقودالعربیه (ص 246) گوید: غزنویه منسوب به غزنه است ولی به غلط بر زبانها جاری شده و کسی توجه نکرده است و صحیح آن غزنیه می باشد و عامه ها، غزنه را مانند الف ’حبلی’ تصور کرده اند. رجوع به غزنویون و غزنویین و غزنویان و فهرست النقودالعربیه و تاریخ سیستان ص 371 و 389 و تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 194 شود
سلسله ای از پادشاهان ایران از نژاد سبکتکین که داماد البتکین بود، و از 377- 592 هجری قمری در خراسان و بیشتر ایران سلطنت کردند. (ناظم الاطباء). صاحب النقودالعربیه (ص 246) گوید: غزنویه منسوب به غزنه است ولی به غلط بر زبانها جاری شده و کسی توجه نکرده است و صحیح آن غزنیه می باشد و عامه ها، غزنه را مانند الف ’حبلی’ تصور کرده اند. رجوع به غزنویون و غزنویین و غزنویان و فهرست النقودالعربیه و تاریخ سیستان ص 371 و 389 و تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 194 شود
سلاطین غزنوی. حکومت غزنویان به دو دوره تقسیم میشود: دورۀ اول حکومت غزنویان: در اواخر عهد سامانیان بر اثر تسلط غلامان ترک نژاد در دستگاه دولتی و بروز اختلاف در میان امرا و وزرا و صغر سن شاهان و ضعف و عدم تدبیر آنان و فشارهای پیاپی آل بویه بر خراسان، زمام ادارۀ ممالک وسیع از دست اولیای آن دولت بیرون رفت، چنانکه خراسان و ماوراءالنهر را مدتی دراز جنگ و اختلاف و خونریزی و نفاق فراگرفته، و حالتی پیش آمده بودکه در این بیت فردوسی که خود ناظر بر همین اوضاع بود خلاصه میشود: زمانه سراسر پر از جنگ بود به جویندگان بر جهان تنگ بود. وقت امرای دولت سامانی از حدود سال 370 هجری قمری به بعد به سعایت و کشتن یکدیگر و عصیان بر پادشاهان میگذشت، و از آن جمله است وضعی که بر اثر سعایت امرا میان منصور بن نوح (350-366) هجری قمری و البتکین حاجب از غلامان سامانیان که به مرتبۀ سپهسالاری خراسان رسیده و پیش از سلطنت منصور، یعنی در عهد حکومت عبدالملک این سمت را داشته بود پدید آمد، و او را ناگزیر کرد که با غلامان خود و دسته ای سپاه مجهز از خراسان بیرون رود، و حکومتی در خارج از قلمرو سلطنت سامانیان در شهر غزنه تشکیل دهد (351 هجری قمری) ، لیکن هنوز چندی از استقرار او در آن دیار نگذشته بود که درگذشت، و جانشینان او تا حدود سال 366 هجری قمری کاری از پیش نبردند. در این سال یکی از غلامان البتکین به نام سبکتکین که در دستگاه البتکین به مراتب عالی ارتقا جسته و داماداو شده بود جای خداوند خود را گرفت. از این هنگام حکومت غزنوی از مشرق و مغرب توسعه یافت، چنانکه سبکتکین در ولایت سند شروع به فتوحاتی کرد. و از سال 384 هجری قمری هم به درخواست منصور بن نوح برای اطفاء نایرۀطغیان آل سیمجور و فائق بر خراسان تاخت و آن را تصرف کرد و سپهسالاری آن را با لقب سیف الدوله برای پسر خود محمود گرفت، لیکن به پیروی از سیرت البتکین نسبت به امرای سامانی حق ناشناسی نکرد، و اطاعت ظاهری خود را همچنان محفوظ داشت، و بعد از فوت او (387 هجری قمری) محمود نیز که در سپهسالاری خراسان باقی مانده بود همچنان در ظاهر نسبت به امرای آل سامان راه اطاعت میسپرد تا در سال 389 هجری قمری به نحوی از اطاعت آنان بیرون آمد، و مقارن همین اوقات امرای آل افراسیاب حکومت سامانی را در ماوراءالنهر برانداختند، و محمود رسماً خراسان و خوارزم را بر متصرفات خود افزود. محمود از پادشاهان بزرگ ایران و یکی از فاتحان مشهور تاریخ اسلامی و از مردانی است که در تاریخ ایران و اسلام مقام بسیار بزرگی را حائز شده است. او بعد از آنکه برادر خود اسماعیل (387-388 هجری قمری) را که به وصیت پدر جانشین او بود از امارت معزول کرد، همه متصرفات غزنویان را در دست گرفت و بر اثر شجاعت و تدبیر به فتوحات پی درپی ایران و هند توفیق یافت، چنانکه در سال 421 هجری قمری که سال فوت او بود از حدود ری و اصفهان تا خوارزم و ولایت گجرات و سواحل عمان در هندوستان در تصرف او بود. او نخستین کسی است که از میان پادشاهان عنوان سلطنت بر وی نهاده شد، و این از لفظ امیر خلف بانو بود (رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 406 شود). محمود مردی جنگجو و مدبر و باسیاست و در همانحال متعصب و سختگیر و علاقمند به جمع مال بود. بعد از او پسرش محمد چندماهی حکومت کرد، ولی مسعود که هنگام فوت پدردر عراق بود به خراسان لشکر کشید، و سران سپاه غزنوی محمد را اسیر کردند، و بر مسعود به جای پدر به سلطنت سلام گفتند، و او تا سال 432 هجری قمری سلطنت میراند، و اگر چه مردی شجاع بود ولی شرابخوارگی و عیاشی و سؤتدبیر سلطنت او را از میان برد و مایۀ غلبۀ آل سلجوق بر ایران شد، و دورۀ اول غزنوی با شکست او از سلجوقیان در نزدیک حصار دندانقان مرو (431 هجری قمری) ، و قتل او به دست غلامانش هنگام فرار از غزنین (432 هجری قمری) به پایان رسید. دربار غزنویان در این دوره مشحون بود به وجود شاعران بزرگ، زیرا دورۀ آنان از وجود کسانی برخوردار بود که در اواخر عهد سامانی تربیت شده و در آغاز قرن پنجم هجری قمری شهرت یافته بودند، مانند: فردوسی، عنصری، فرخی، و جز آنان. دورۀ دوم حکومت غزنویان: بعد از آخرین شکست سپاهیان غزنوی به سال 431 هجری قمری نزدیک حصار دندانقان مرو که سخت ترین انهزام غزنویان از سلجوقیان بود، سلطان مسعود غزنوی به سرعت به جانب غزنین عقب رفت، و به قول خود او که میگفت: ’به مرو گرفتیم و هم به مرو از دست برفت’ بعد از این شکست خراسان وخوارزم و گرگان و ری و اصفهان از چنگ غزنویان برفت.سلطان مسعود هنگام عقب نشینی به غزنین نامه ای به ارسلان خان از ایلک خانیۀ ماوراءالنهر نوشت و از او مدد خواست، و بعد از رسیدن به غزنین نیز بار دیگر این خواهش را تکرار کرد لیکن اثری از یاوری خان مشهود نشد، و تکرار وقایع ناگوار مسعود را روز به روز نومیدتر میکرد تا سرانجام راه هندوستان پیش گرفت، و بنه و اثقال و خزاین و کسان و بستگان را از غزنین بیرون برد، و فرزند خود امیر مودود را امارت بلخ داد، و با خواجه احمد بن محمد بن عبدالصمد وزیر بدانسوی فرستاد. بعد از حرکت از غزنین هنگامی که مسعود و سپاهیانش به نزدیک رباط ماریکله رسیدند غلامان و لشکریان بر خزاین سلطان زدند، و آن را غارت کردند، و امیر محمد را که همراه سلطان آورده بودند به امارت برداشتند، و مسعود را که در رباط ماریکله حصاری شد اسیر کردند، و به قلعۀ کسری بردند و در تاریخ یازدهم جمادی الاولی سال 432 هجری قمری بکشتند. امیر مودود بعد از آگهی از واقعۀمسعود به غزنین تاخت و کار بساخت، و با محمد و فرزندان و لشکریان عاصی جنگید، و همه مخالفان پدر را ازمیان برد. دورۀ دوم حکومت غزنوی بدینگونه آغاز شد، و از 432 تا 582 یا 583 هجری قمری یعنی یکصدوپنجاه سال ادامه یافت. در این دوره از مودود تا تاج الدوله خسرو ملک سیزده پادشاه بر جای محمود غزنوی تکیه زدند، که در میان آنان طغرل کافرنعمت (غاصب) یکی از غلامان غزنوی نیز بود، که عزالدوله عبدالرشید پادشاه غزنوی را در سال 440 هجری قمری به قتل آورد، و تا 444 هجری قمری به غصب حکومت راند. از دورۀ سلطنت مودود تا عهد پادشاهی ابراهیم بن مسعود مدتی میان سلجوقیان و غزنویان جنگ و ستیز ادامه داشت تا سلطان ابراهیم و ملک شاه صلح کردند بر اینکه هیچیک از جانبین قصد مملکت دیگری نکند. شاهان غزنوی پس از شکست مسعود از سلاجقه تنهابه افغانستان و سیستان و ولایت سند اکتفا کردند، لیکن به تدریج دایرۀ حکومت ایشان تنگ تر شد خاصه که سلاطین غوری در این میان قوت میگرفتند، و قلمرو حکومتشان گشایش مییافت، و حتی غزنین را نیز در اواخر عهد غزنویان، یعنی در پایان عهد سلطنت خسرو شاه بن بهرامشاه (547-555 هجری قمری) از دست آنان بیرون آوردند، و بنا بر بعضی از اقوال پایتخت غزنویان بعد از این واقعه به لاهور انتقال یافت، تا آن شهر را نیز به سال 583 هجری قمری غیاث الدین غوری بگرفت، و خسرو ملک آخرین پادشاه غزنوی را مقید و محبوس کرد، و سپس او و همه شاهزادگان غزنوی را از میان برد. دورۀ دوم حکومت غزنوی اگر چه از حیث تأثیر در سرنوشت سیاسی ایران بی ارزش است لیکن برای اشاعۀ زبان و ادب فارسی خالی از اهمیت نیست، زیرا اولاً ادامۀ حکومت در متصرفات غزنوی هندباعث شد که زبان و ادب پارسی در آنجا بیشتر ریشه کند و رواج یابد، و ثانیاً بعضی از پادشاهان غزنوی که بعد از مسعود حکومت کردند غالباً دوستداران شعر و ادب بودند، و عده ای از شاعران بزرگ مانند مسعود بن سعد بن سلمان و عثمان مختاری و سیدحسن غزنوی و سنایی غزنوی و ابوالفرج رونی و جز آنان در دستگاه ایشان زیسته، و ایشان را مدح گفته اند. (از تاریخ ادبیات در ایران تألیف دکتر صفا ج 1 صص 213- 215 وج 2 صص 3- 5). پادشاهان و امرای غزنوی عبارت بودند از: پسران سبکتکین. 1- الب تکین. 351 2 -ابواسحاق ابراهیم بن الب تکین. 352 3- بلکاتکین (غلام الب تکین). 355 4- پیری (غلام الب تکین). 362 پسران سبکتکین: 5- ناصرالدوله سبکتکین (غلام الب تکین). _ (l50k) _ 6- اسماعیل بن سبکتکین. 387 7- یمین الدوله ابوالقاسم محمود بن سبکتکین. _ (l50k) _ 8- جلال الدوله محمد بن محمودمکحول. صفر421 9- ناصر دین اﷲ مسعود [اول] ابن محمود. شوال محمد (برای باردوم حکومت کرد و به سال 433 هجری قمری کشته شد). 10- شهاب الدوله ابوسعد مودودبن مسعود (متوفی به سال 440 هجری قمری). 433 11- مسعود [دوّم] ابن مودود (طفلی که چند هفته حکومت کرد). 440 12- بهاء الدوله ابوالحسن علی بن مسعود [اوّل] . رجب 440 13- عزالدوله عبد الرشید بن محمود. _ (l50k) _ طغرل غاصب (غلام محمود بود 40 روز حکومت کرد و به سال 444 درگذشت). 14- جمال الدوله فرخزادبن مسعود. 444. 15- ظهیرالدوله ابراهیم بن مسعود، ملک مؤید جلال الدین. 451 16- علاءالدوله ابوسعد مسعود [سوم] ابن ابراهیم. 492 17- کمال الدوله شیرزادبن مسعود. 508 18- سلطان الدوله ارسلان شاه بن مسعود. 509 19- یمین الدوله بهرامشاه بن مسعود (نایب سنجر). جمادی الاولی 512 20- معزالدوله خسرو شاه بن بهرام. _ (l50k) _ 21- تاج الدوله خسرو ملک بن خسرو شاه. 555 الفتح الغوری (متوفی به سال 582 هجری قمری) (از معجم الانساب تألیف زامباور ترجمه عربی چ 1952م. صص 416-418). رجوع به آل ناصرالدین و ترجمه طبقات سلاطین اسلام استانلی لین پول صص 255- 261 و دستور الوزراء، صص 136- 147 و فهرست تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی تألیف دکتر صفا و تتمۀ صوان الحکمه ص 183 و فهرست سبک شناسی ج 1 و 2 و فهرست تاریخ گزیده و دائره المعارف اسلام ذیل غزنویان و مقالۀ اولیور در مجلۀ آسیائی بنگاله تحت عنوان تنزل سامانیان در جلد پنجم قسمت اول سال 1886م. شود
سلاطین غزنوی. حکومت غزنویان به دو دوره تقسیم میشود: دورۀ اول حکومت غزنویان: در اواخر عهد سامانیان بر اثر تسلط غلامان ترک نژاد در دستگاه دولتی و بروز اختلاف در میان امرا و وزرا و صغر سن شاهان و ضعف و عدم تدبیر آنان و فشارهای پیاپی آل بویه بر خراسان، زمام ادارۀ ممالک وسیع از دست اولیای آن دولت بیرون رفت، چنانکه خراسان و ماوراءالنهر را مدتی دراز جنگ و اختلاف و خونریزی و نفاق فراگرفته، و حالتی پیش آمده بودکه در این بیت فردوسی که خود ناظر بر همین اوضاع بود خلاصه میشود: زمانه سراسر پر از جنگ بود به جویندگان بر جهان تنگ بود. وقت امرای دولت سامانی از حدود سال 370 هجری قمری به بعد به سعایت و کشتن یکدیگر و عصیان بر پادشاهان میگذشت، و از آن جمله است وضعی که بر اثر سعایت امرا میان منصور بن نوح (350-366) هجری قمری و البتکین حاجب از غلامان سامانیان که به مرتبۀ سپهسالاری خراسان رسیده و پیش از سلطنت منصور، یعنی در عهد حکومت عبدالملک این سمت را داشته بود پدید آمد، و او را ناگزیر کرد که با غلامان خود و دسته ای سپاه مجهز از خراسان بیرون رود، و حکومتی در خارج از قلمرو سلطنت سامانیان در شهر غزنه تشکیل دهد (351 هجری قمری) ، لیکن هنوز چندی از استقرار او در آن دیار نگذشته بود که درگذشت، و جانشینان او تا حدود سال 366 هجری قمری کاری از پیش نبردند. در این سال یکی از غلامان البتکین به نام سبکتکین که در دستگاه البتکین به مراتب عالی ارتقا جسته و داماداو شده بود جای خداوند خود را گرفت. از این هنگام حکومت غزنوی از مشرق و مغرب توسعه یافت، چنانکه سبکتکین در ولایت سند شروع به فتوحاتی کرد. و از سال 384 هجری قمری هم به درخواست منصور بن نوح برای اطفاء نایرۀطغیان آل سیمجور و فائق بر خراسان تاخت و آن را تصرف کرد و سپهسالاری آن را با لقب سیف الدوله برای پسر خود محمود گرفت، لیکن به پیروی از سیرت البتکین نسبت به امرای سامانی حق ناشناسی نکرد، و اطاعت ظاهری خود را همچنان محفوظ داشت، و بعد از فوت او (387 هجری قمری) محمود نیز که در سپهسالاری خراسان باقی مانده بود همچنان در ظاهر نسبت به امرای آل سامان راه اطاعت میسپرد تا در سال 389 هجری قمری به نحوی از اطاعت آنان بیرون آمد، و مقارن همین اوقات امرای آل افراسیاب حکومت سامانی را در ماوراءالنهر برانداختند، و محمود رسماً خراسان و خوارزم را بر متصرفات خود افزود. محمود از پادشاهان بزرگ ایران و یکی از فاتحان مشهور تاریخ اسلامی و از مردانی است که در تاریخ ایران و اسلام مقام بسیار بزرگی را حائز شده است. او بعد از آنکه برادر خود اسماعیل (387-388 هجری قمری) را که به وصیت پدر جانشین او بود از امارت معزول کرد، همه متصرفات غزنویان را در دست گرفت و بر اثر شجاعت و تدبیر به فتوحات پی درپی ایران و هند توفیق یافت، چنانکه در سال 421 هجری قمری که سال فوت او بود از حدود ری و اصفهان تا خوارزم و ولایت گجرات و سواحل عمان در هندوستان در تصرف او بود. او نخستین کسی است که از میان پادشاهان عنوان سلطنت بر وی نهاده شد، و این از لفظ امیر خلف بانو بود (رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 406 شود). محمود مردی جنگجو و مدبر و باسیاست و در همانحال متعصب و سختگیر و علاقمند به جمع مال بود. بعد از او پسرش محمد چندماهی حکومت کرد، ولی مسعود که هنگام فوت پدردر عراق بود به خراسان لشکر کشید، و سران سپاه غزنوی محمد را اسیر کردند، و بر مسعود به جای پدر به سلطنت سلام گفتند، و او تا سال 432 هجری قمری سلطنت میراند، و اگر چه مردی شجاع بود ولی شرابخوارگی و عیاشی و سؤتدبیر سلطنت او را از میان برد و مایۀ غلبۀ آل سلجوق بر ایران شد، و دورۀ اول غزنوی با شکست او از سلجوقیان در نزدیک حصار دندانقان مرو (431 هجری قمری) ، و قتل او به دست غلامانش هنگام فرار از غزنین (432 هجری قمری) به پایان رسید. دربار غزنویان در این دوره مشحون بود به وجود شاعران بزرگ، زیرا دورۀ آنان از وجود کسانی برخوردار بود که در اواخر عهد سامانی تربیت شده و در آغاز قرن پنجم هجری قمری شهرت یافته بودند، مانند: فردوسی، عنصری، فرخی، و جز آنان. دورۀ دوم حکومت غزنویان: بعد از آخرین شکست سپاهیان غزنوی به سال 431 هجری قمری نزدیک حصار دندانقان مرو که سخت ترین انهزام غزنویان از سلجوقیان بود، سلطان مسعود غزنوی به سرعت به جانب غزنین عقب رفت، و به قول خود او که میگفت: ’به مرو گرفتیم و هم به مرو از دست برفت’ بعد از این شکست خراسان وخوارزم و گرگان و ری و اصفهان از چنگ غزنویان برفت.سلطان مسعود هنگام عقب نشینی به غزنین نامه ای به ارسلان خان از ایلک خانیۀ ماوراءالنهر نوشت و از او مدد خواست، و بعد از رسیدن به غزنین نیز بار دیگر این خواهش را تکرار کرد لیکن اثری از یاوری خان مشهود نشد، و تکرار وقایع ناگوار مسعود را روز به روز نومیدتر میکرد تا سرانجام راه هندوستان پیش گرفت، و بنه و اثقال و خزاین و کسان و بستگان را از غزنین بیرون برد، و فرزند خود امیر مودود را امارت بلخ داد، و با خواجه احمد بن محمد بن عبدالصمد وزیر بدانسوی فرستاد. بعد از حرکت از غزنین هنگامی که مسعود و سپاهیانش به نزدیک رباط ماریکله رسیدند غلامان و لشکریان بر خزاین سلطان زدند، و آن را غارت کردند، و امیر محمد را که همراه سلطان آورده بودند به امارت برداشتند، و مسعود را که در رباط ماریکله حصاری شد اسیر کردند، و به قلعۀ کسری بردند و در تاریخ یازدهم جمادی الاولی سال 432 هجری قمری بکشتند. امیر مودود بعد از آگهی از واقعۀمسعود به غزنین تاخت و کار بساخت، و با محمد و فرزندان و لشکریان عاصی جنگید، و همه مخالفان پدر را ازمیان برد. دورۀ دوم حکومت غزنوی بدینگونه آغاز شد، و از 432 تا 582 یا 583 هجری قمری یعنی یکصدوپنجاه سال ادامه یافت. در این دوره از مودود تا تاج الدوله خسرو ملک سیزده پادشاه بر جای محمود غزنوی تکیه زدند، که در میان آنان طغرل کافرنعمت (غاصب) یکی از غلامان غزنوی نیز بود، که عزالدوله عبدالرشید پادشاه غزنوی را در سال 440 هجری قمری به قتل آورد، و تا 444 هجری قمری به غصب حکومت راند. از دورۀ سلطنت مودود تا عهد پادشاهی ابراهیم بن مسعود مدتی میان سلجوقیان و غزنویان جنگ و ستیز ادامه داشت تا سلطان ابراهیم و ملک شاه صلح کردند بر اینکه هیچیک از جانبین قصد مملکت دیگری نکند. شاهان غزنوی پس از شکست مسعود از سلاجقه تنهابه افغانستان و سیستان و ولایت سند اکتفا کردند، لیکن به تدریج دایرۀ حکومت ایشان تنگ تر شد خاصه که سلاطین غوری در این میان قوت میگرفتند، و قلمرو حکومتشان گشایش مییافت، و حتی غزنین را نیز در اواخر عهد غزنویان، یعنی در پایان عهد سلطنت خسرو شاه بن بهرامشاه (547-555 هجری قمری) از دست آنان بیرون آوردند، و بنا بر بعضی از اقوال پایتخت غزنویان بعد از این واقعه به لاهور انتقال یافت، تا آن شهر را نیز به سال 583 هجری قمری غیاث الدین غوری بگرفت، و خسرو ملک آخرین پادشاه غزنوی را مقید و محبوس کرد، و سپس او و همه شاهزادگان غزنوی را از میان برد. دورۀ دوم حکومت غزنوی اگر چه از حیث تأثیر در سرنوشت سیاسی ایران بی ارزش است لیکن برای اشاعۀ زبان و ادب فارسی خالی از اهمیت نیست، زیرا اولاً ادامۀ حکومت در متصرفات غزنوی هندباعث شد که زبان و ادب پارسی در آنجا بیشتر ریشه کند و رواج یابد، و ثانیاً بعضی از پادشاهان غزنوی که بعد از مسعود حکومت کردند غالباً دوستداران شعر و ادب بودند، و عده ای از شاعران بزرگ مانند مسعود بن سعد بن سلمان و عثمان مختاری و سیدحسن غزنوی و سنایی غزنوی و ابوالفرج رونی و جز آنان در دستگاه ایشان زیسته، و ایشان را مدح گفته اند. (از تاریخ ادبیات در ایران تألیف دکتر صفا ج 1 صص 213- 215 وج 2 صص 3- 5). پادشاهان و امرای غزنوی عبارت بودند از: پسران سبکتکین. 1- الب تکین. 351 2 -ابواسحاق ابراهیم بن الب تکین. 352 3- بلکاتکین (غلام الب تکین). 355 4- پیری (غلام الب تکین). 362 پسران سبکتکین: 5- ناصرالدوله سبکتکین (غلام الب تکین). _ (l50k) _ 6- اسماعیل بن سبکتکین. 387 7- یمین الدوله ابوالقاسم محمود بن سبکتکین. _ (l50k) _ 8- جلال الدوله محمد بن محمودمکحول. صفر421 9- ناصر دین اﷲ مسعود [اول] ابن محمود. شوال محمد (برای باردوم حکومت کرد و به سال 433 هجری قمری کشته شد). 10- شهاب الدوله ابوسعد مودودبن مسعود (متوفی به سال 440 هجری قمری). 433 11- مسعود [دوّم] ابن مودود (طفلی که چند هفته حکومت کرد). 440 12- بهاء الدوله ابوالحسن علی بن مسعود [اوّل] . رجب 440 13- عزالدوله عبد الرشید بن محمود. _ (l50k) _ طغرل غاصب (غلام محمود بود 40 روز حکومت کرد و به سال 444 درگذشت). 14- جمال الدوله فرخزادبن مسعود. 444. 15- ظهیرالدوله ابراهیم بن مسعود، ملک مؤید جلال الدین. 451 16- علاءالدوله ابوسعد مسعود [سوم] ابن ابراهیم. 492 17- کمال الدوله شیرزادبن مسعود. 508 18- سلطان الدوله ارسلان شاه بن مسعود. 509 19- یمین الدوله بهرامشاه بن مسعود (نایب سنجر). جمادی الاولی 512 20- معزالدوله خسرو شاه بن بهرام. _ (l50k) _ 21- تاج الدوله خسرو ملک بن خسرو شاه. 555 الفتح الغوری (متوفی به سال 582 هجری قمری) (از معجم الانساب تألیف زامباور ترجمه عربی چ 1952م. صص 416-418). رجوع به آل ناصرالدین و ترجمه طبقات سلاطین اسلام استانلی لین پول صص 255- 261 و دستور الوزراء، صص 136- 147 و فهرست تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی تألیف دکتر صفا و تتمۀ صوان الحکمه ص 183 و فهرست سبک شناسی ج 1 و 2 و فهرست تاریخ گزیده و دائره المعارف اسلام ذیل غزنویان و مقالۀ اولیور در مجلۀ آسیائی بنگاله تحت عنوان تنزل سامانیان در جلد پنجم قسمت اول سال 1886م. شود
جمع واژۀ غزنوی در حالت رفع، و آن منسوب به غزنه است. صاحب النقودالعربیه (ص 246) گوید: غزنویان غلط است و صحیح آن غزنیون میباشد که به طور غلط شهرت یافته وبر زبانها افتاده و کسی بدان توجه نکرده است. رجوع به غزنوی و غزنویه و فهرست النقودالعربیه شود، سلاطین و حکام غزنوی. رجوع به غزنویان شود
جَمعِ واژۀ غزنوی در حالت رفع، و آن منسوب به غزنه است. صاحب النقودالعربیه (ص 246) گوید: غزنویان غلط است و صحیح آن غزنیون میباشد که به طور غلط شهرت یافته وبر زبانها افتاده و کسی بدان توجه نکرده است. رجوع به غزنوی و غزنویه و فهرست النقودالعربیه شود، سلاطین و حکام غزنوی. رجوع به غزنویان شود
متوفی بعد از 600 هجری قمری، عبدالمنعم بن عمر، مکنی به ابوالفضل جیلانی اندلسی. از مشاهیر ادبا و اطبای اندلس بود. در کحالی و طبابت مهارتی به سزا و در فنون شعر و ادب دستی توانا داشت. او به شام رفته و در مدح صلاح الدین ایوبی قصایدی گفت. از تألیفات اوست: تحریر النظر، تعالیق در طب، دیوان ادب السلوک، دیوان ترسل و مخاطبات، دیوان تشبیهات و الغاز و رموز، دیوان الحکم و میزان الکلم، دیوان الغزل و التشبیب و الموشحات، دیوان المبشرات و القدسیات که حاوی فتوحات صلاح الدین ایوبی و ظفر یافتن او بر فرنگیها در قدس خلیل است، دیوان المشوقات الی الملأ الاعلی، روضه المآثر و المفاخر من خصائص الملک الناصر، سر البلاغه و صنائعالبدیع فی فصل الخطاب، صفات الادویه المرکبه، منادح الممادح، نوادر الوحی. و از اشعار اوست: من لم یسل عنک فلاتسألن عنه و لو کان عزیز النفر و کن فتی لم تدعه حاجه الی امتهان النفس الانفر. (ریحانهالادب ج 1 ص 293)
متوفی بعد از 600 هجری قمری، عبدالمنعم بن عمر، مکنی به ابوالفضل جیلانی اندلسی. از مشاهیر ادبا و اطبای اندلس بود. در کحالی و طبابت مهارتی به سزا و در فنون شعر و ادب دستی توانا داشت. او به شام رفته و در مدح صلاح الدین ایوبی قصایدی گفت. از تألیفات اوست: تحریر النظر، تعالیق در طب، دیوان ادب السلوک، دیوان ترسل و مخاطبات، دیوان تشبیهات و الغاز و رموز، دیوان الحکم و میزان الکلم، دیوان الغزل و التشبیب و الموشحات، دیوان المبشرات و القدسیات که حاوی فتوحات صلاح الدین ایوبی و ظفر یافتن او بر فرنگیها در قدس خلیل است، دیوان المشوقات الی الملأ الاعلی، روضه المآثر و المفاخر من خصائص الملک الناصر، سر البلاغه و صنائعالبدیع فی فصل الخطاب، صفات الادویه المرکبه، منادح الممادح، نوادر الوحی. و از اشعار اوست: من لم یسل عنک فلاتسألن عنه و لو کان عزیز النفر و کن فتی لم تدعه حاجه الی امتهان النفس الانفر. (ریحانهالادب ج 1 ص 293)
سراج الدین، عمر بن اسحاق بن احمد هندی (704-773 هجری قمری). از اکابر فقهای حنفی بود. او راست: ’الفتاوی السراجیه’ خطی، و ’التوشیح’ در ’شرح الهدایه، و ’الشامل’ در فقه، و ’زبدهالاحکام فی اختلاف الائمه’ خطی، و ’شرح بدیع الاصول’ و شرح المغنی’ و ’المعزهالمنیفه فی ترجیح مذهب ابی حنیفه’ و ’شرح الزیادات’. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 711). مؤلف معجم المطبوعات آرد: عمر بن اسحاق بن احمد سراج الدین هندی غزنوی حنفی، مکنی به ابوحفص. او امام و علامه و استاد در بحث و بسیار هوشیار بود. مؤلفات او بسیار است از جملۀ آنها: ’شرح الهدایه’ و ’زبدهالاحکام’ و ’شرح بدیع الاصول’ و ’شرح المغنی’ و جزآن. فقه را از وجیه الدین دهلوی و شمس الدین خطیب دولی و دیگران فراگرفت. وی به سال 793 هجری قمری درگذشت، ولی صاحب کشف الظنون و همچنین سیوطی وفات او را به سال 773 هجری قمری نوشته اند. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1379)
سراج الدین، عمر بن اسحاق بن احمد هندی (704-773 هجری قمری). از اکابر فقهای حنفی بود. او راست: ’الفتاوی السراجیه’ خطی، و ’التوشیح’ در ’شرح الهدایه، و ’الشامل’ در فقه، و ’زبدهالاحکام فی اختلاف الائمه’ خطی، و ’شرح بدیع الاصول’ و شرح المغنی’ و ’المعزهالمنیفه فی ترجیح مذهب ابی حنیفه’ و ’شرح الزیادات’. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 711). مؤلف معجم المطبوعات آرد: عمر بن اسحاق بن احمد سراج الدین هندی غزنوی حنفی، مکنی به ابوحفص. او امام و علامه و استاد در بحث و بسیار هوشیار بود. مؤلفات او بسیار است از جملۀ آنها: ’شرح الهدایه’ و ’زبدهالاحکام’ و ’شرح بدیع الاصول’ و ’شرح المغنی’ و جزآن. فقه را از وجیه الدین دهلوی و شمس الدین خطیب دولی و دیگران فراگرفت. وی به سال 793 هجری قمری درگذشت، ولی صاحب کشف الظنون و همچنین سیوطی وفات او را به سال 773 هجری قمری نوشته اند. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1379)
متوفی به سال 593 ه. ق. = 1197م.) احمد بن محمد بن سعید اصولی. فقیهی بود و در حلب درگذشت. او راست: ’روضه اختلاف العلماء’ و ’المقدمه المختصره’ در فقه، و ’روضه المتکلمین’ در اصول دین. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 70) رجوع به احمد بن محمد غزنوی شود (تاریخ وفات در آنجا 553 هجری قمری ذکر شده است، و در نام مؤلفات نیز مغایرت هست)
متوفی به سال 593 هَ. ق. = 1197م.) احمد بن محمد بن سعید اصولی. فقیهی بود و در حلب درگذشت. او راست: ’روضه اختلاف العلماء’ و ’المقدمه المختصره’ در فقه، و ’روضه المتکلمین’ در اصول دین. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 70) رجوع به احمد بن محمد غزنوی شود (تاریخ وفات در آنجا 553 هجری قمری ذکر شده است، و در نام مؤلفات نیز مغایرت هست)
ابن البتکین غزنوی. چون البتکین درگذشت، پسر او اسحاق بر مسند ایالت متمکن گردید (سال 352 هجری قمری) و سرانجام امور ملک بسبکتکین که بوفور سخاوت و شجاعت از سایر ارکان دولت البتکین امتیاز تمام داشت مفوض گشت. ایام حیات اسحاق باندک زمانی بسر آمده، درگذشت و اعیان غزنین آثار رشد و نجابت و انوار یمن و سعادت در ناصیۀ امیر سبکتکین مشاهده کرده در سنۀخمس و ستین و ثلثمائه (365 هجری قمری) او را بر خود حاکم گردانیدند. (حبیب السیر ج 2 جزو 4 صص 134-135)
ابن البتکین غزنوی. چون البتکین درگذشت، پسر او اسحاق بر مسند ایالت متمکن گردید (سال 352 هجری قمری) و سرانجام امور ملک بسبکتکین که بوفور سخاوت و شجاعت از سایر ارکان دولت البتکین امتیاز تمام داشت مفوض گشت. ایام حیات اسحاق باندک زمانی بسر آمده، درگذشت و اعیان غزنین آثار رشد و نجابت و انوار یمن و سعادت در ناصیۀ امیر سبکتکین مشاهده کرده در سنۀخمس و ستین و ثلثمائه (365 هجری قمری) او را بر خود حاکم گردانیدند. (حبیب السیر ج 2 جزو 4 صص 134-135)
ابن مسعود بن ابراهیم بن مسعود بن محمود بن سبکتکین غزنوی ملقب بسلطان الدوله و ابوالملوک. بعد از فوت مسعود بن ابراهیم (508 هجری قمری) ولدش کمال الدوله شیرزاد قدم بر مسند سروری نهاد و چون یک سال از سلطنتش بگذشت، در سنۀ تسع و خمسمائه (509 هجری قمری) بر دست برادر خود ارسلان شاه کشته گشت. اما دیگر مورخان از عقب ذکر مسعود بیواسطۀ ارسلان شاه را مذکور ساخته اند. سلطان الدوله ارسلان شاه بن مسعود و بیان منازعتی که میان او و برادرش روی نمود: چون ارسلان شاه در غزنین پادشاه گشت، وزارتش را به عبدالحمید بن احمد مفوض ساخت و برادران خود را گرفته در محبس انداخت و از جملۀاخوان، بهرام شاه مجال فرار یافته پیش خال خود سنجر سلجوقی شتافت و در آن وقت سلطان سنجر از قبل برادر خود محمد بن ملک شاه در خراسان فرمانفرما بود و سلطان سنجر درصدد مدد او درآمده علم توجه بصوب غزنین برافراشت و چون به بست رسید، والی سیستان ابوالفضل به اردوی عالی ملحق گردید و ارسلان شاه ابواب خضوع و خشوع مفتوح گردانیده مادر خود را که خواهر سلطان سنجر بود، بادویست هزار دینار و تحف بسیار نزد سلطان سنجر فرستاده طلب مصالحه نمود و سلطان عزم مراجعت کرد و بهرام شاه بدان معنی رضا نداد و آن مقدار مبالغه نمود که سلطان سنجر روی توجه بصوب غزنین نهاد و یک فرسخی غزنین مضرب خیام سپاه ظفرقرین گشت. ارسلان شاه با سی هزار سوارو پیادۀ بسیار و صد و شصت زنجیر فیل به استعمال سیف و سنان پرداخته بیمن جلادت ابوالفضل، ملک سیستان، سپاه غزنویان منهزم گشتند و سلطان سنجر در سیم شوال سنۀ عشر و خمسمائه (510 هجری قمری) به غزنین درآمده جنود ظفرورود را از غارات و تاراج منع فرمود و چهل روزدر غزنین توقف نمود و خزاین آل سبکتکین را بقبضۀ تصرف درآورده، آن مملکت را به بهرام شاه گذاشت و بنفس نفیس رایت توجه بجانب خراسان برافراشت و چون ارسلان از معاودت سلطان سنجر آگاه شد، لشکر فراوان از حدود هندوستان بهم آورده متوجه غزنین گردید و بهرام شاه تاب مقاومت نیاورده به بامیان شتافت و در آنجا بمدد سلطان سنجر مستظهر گشته بار دیگر عنان بصوب غزنین تافت و ارسلان مرکز دولت خالی گذاشته بطرفی بیرون رفت و لشکرسنجر او را تعاقب کرده بگرفتند و نزد بهرام شاه بردند و در سنۀ اثناعشر و خمسمائه (512 هجری قمری) برادر را هلاک ساخت و در سلطنت مستقل گشت. مدت ملک ارسلان شاه سه سال یا چهار سال بود. (حبط ج 1 ص 339، 372، 375، 376 و طبقات سلاطین اسلام ص 260). مسعودسعد قصیده ای بمطلع ذیل را در مدح وی و ذکر خیر بونصر فارسی گوید: این عقل در یقین زمانه گمان نداشت کز عقل راز خویش زمانه نهان نداشت. و در آن ضمن آرد: هر گونه چیز داشت جهان تا بپای بود ملکی قوی چو ملک ملک ارسلان نداشت... آن جود و عدل دارد سلطان که پیش از این آن جود و عدل حاتم و نوشیروان نداشت. هنگام کرّوفرّ وغا تاب زخم او شیر ژیان ندارد و پیل دمان نداشت ای پادشاه عادل و سلطان گنج بخش هرگز جهان وملک چو تو قهرمان نداشت. (دیوان مسعودسعد ص 76 و 77) (تعلیقات لباب الالباب ج 1 ص 307 و 308)
ابن مسعود بن ابراهیم بن مسعود بن محمود بن سبکتکین غزنوی ملقب بسلطان الدوله و ابوالملوک. بعد از فوت مسعود بن ابراهیم (508 هجری قمری) ولدش کمال الدوله شیرزاد قدم بر مسند سروری نهاد و چون یک سال از سلطنتش بگذشت، در سنۀ تسع و خمسمائه (509 هجری قمری) بر دست برادر خود ارسلان شاه کشته گشت. اما دیگر مورخان از عقب ذکر مسعود بیواسطۀ ارسلان شاه را مذکور ساخته اند. سلطان الدوله ارسلان شاه بن مسعود و بیان منازعتی که میان او و برادرش روی نمود: چون ارسلان شاه در غزنین پادشاه گشت، وزارتش را به عبدالحمید بن احمد مفوض ساخت و برادران خود را گرفته در محبس انداخت و از جملۀاخوان، بهرام شاه مجال فرار یافته پیش خال خود سنجر سلجوقی شتافت و در آن وقت سلطان سنجر از قبل برادر خود محمد بن ملک شاه در خراسان فرمانفرما بود و سلطان سنجر درصدد مدد او درآمده علم توجه بصوب غزنین برافراشت و چون به بست رسید، والی سیستان ابوالفضل به اردوی عالی ملحق گردید و ارسلان شاه ابواب خضوع و خشوع مفتوح گردانیده مادر خود را که خواهر سلطان سنجر بود، بادویست هزار دینار و تحف بسیار نزد سلطان سنجر فرستاده طلب مصالحه نمود و سلطان عزم مراجعت کرد و بهرام شاه بدان معنی رضا نداد و آن مقدار مبالغه نمود که سلطان سنجر روی توجه بصوب غزنین نهاد و یک فرسخی غزنین مضرب خیام سپاه ظفرقرین گشت. ارسلان شاه با سی هزار سوارو پیادۀ بسیار و صد و شصت زنجیر فیل به استعمال سیف و سنان پرداخته بیُمن جلادت ابوالفضل، ملک سیستان، سپاه غزنویان منهزم گشتند و سلطان سنجر در سیم شوال سنۀ عشر و خمسمائه (510 هجری قمری) به غزنین درآمده جنود ظفرورود را از غارات و تاراج منع فرمود و چهل روزدر غزنین توقف نمود و خزاین آل سبکتکین را بقبضۀ تصرف درآورده، آن مملکت را به بهرام شاه گذاشت و بنفس نفیس رایت توجه بجانب خراسان برافراشت و چون ارسلان از معاودت سلطان سنجر آگاه شد، لشکر فراوان از حدود هندوستان بهم آورده متوجه غزنین گردید و بهرام شاه تاب مقاومت نیاورده به بامیان شتافت و در آنجا بمدد سلطان سنجر مستظهر گشته بار دیگر عنان بصوب غزنین تافت و ارسلان مرکز دولت خالی گذاشته بطرفی بیرون رفت و لشکرسنجر او را تعاقب کرده بگرفتند و نزد بهرام شاه بردند و در سنۀ اثناعشر و خمسمائه (512 هجری قمری) برادر را هلاک ساخت و در سلطنت مستقل گشت. مدت ملک ارسلان شاه سه سال یا چهار سال بود. (حبط ج 1 ص 339، 372، 375، 376 و طبقات سلاطین اسلام ص 260). مسعودسعد قصیده ای بمطلع ذیل را در مدح وی و ذکر خیر بونصر فارسی گوید: این عقل در یقین زمانه گمان نداشت کز عقل راز خویش زمانه نهان نداشت. و در آن ضمن آرد: هر گونه چیز داشت جهان تا بپای بود ملکی قوی چو ملک ملک ارسلان نداشت... آن جود و عدل دارد سلطان که پیش از این آن جود و عدل حاتم و نوشیروان نداشت. هنگام کرّوفرّ وغا تاب زخم او شیر ژیان ندارد و پیل دمان نداشت ای پادشاه عادل و سلطان گنج بخش هرگز جهان وملک چو تو قهرمان نداشت. (دیوان مسعودسعد ص 76 و 77) (تعلیقات لباب الالباب ج 1 ص 307 و 308)
کارلو. دریاسالار ونیزی (1338- 1418 میلادی) است که با دو برادرش نیکولو و آنتونیو در دریای شمال پیش رفتند تا به ’گروانلند’ رسیدند و آنرا کشف کردند. (از لاروس) پسر پوله مو پادشاه سابق پنت که در زمان اردوان سوم به پادشاهی ارمنستان رسید و آرتاکسیاس نامیده شد. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 3 صص 2395-2398 شود
کارلو. دریاسالار ونیزی (1338- 1418 میلادی) است که با دو برادرش نیکولو و آنتونیو در دریای شمال پیش رفتند تا به ’گروانلند’ رسیدند و آنرا کشف کردند. (از لاروس) پسر پوله مو پادشاه سابق پنت که در زمان اردوان سوم به پادشاهی ارمنستان رسید و آرتاکسیاس نامیده شد. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 3 صص 2395-2398 شود
جای گشاده ترین و پاکیزه ترین از بلادها. (منتهی الارب) (آنندراج). همان غزنین است. (از برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا) (جهانگیری). شهر بزرگی است در اوایل هند از سوی خراسان. (از وفیات الاعیان ج 2 ص 57) .شهری است در افغانستان کنونی. یاقوت گوید: غزنه تلفظ عامه است و صحیح نزد علما غزنین است و آن را تعریب کنند و جزنه گویند و مجموع بلاد آن را زابلستان نامند، و غزنه قصبۀ (کرسی) آن است. (از معجم البلدان). لغه این نامها گزنه. گنزک. گنجه (یعنی محل گنج و ذخایر). (حاشیۀ برهان چ معین). غزنه در جنوب غرجستان قرار دارد و منسوب آن غزنوی است. غزنین. غزنی. غزنو. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا) (غیاث اللغات). رجوع به غزنین شود: بوسهل حمدوی... صاحب دیوان حضرت غزنه... بوده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 397) .پس از وفات سلطان محمود... سهم صاحب دیوانی غزنه بدو داده آمد. (تاریخ بیهقی). و با حصول ارادت و شمول سعادت روی به غزنه نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272هجری قمری ص 337). از اقاصی اقطار اصناف تجار روی به غزنه آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 419). از غزنه بیرون آمد (سلطان) ، و آوازۀ قصد جای دیگر و عزم مقصدی غیر آن برآورد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 424). رجوع به فهرست اعلام الجماهر بیرونی و فهرست مزدیسنا و فهرست لباب الالباب و فهرست سبک شناسی بهار ج 2 و فهرست تاریخ مغول و فهرست تاریخ گزیده چ لیدن و فهرست تتمۀ صوان الحکمه و تاریخ الحکماء قفطی ص 404 و حدائق السحر چ عباس اقبال ص 114 و 118 و یشتها ج 1 ص 285 و 203 و ج 2 ص 246 و تاریخ ادبیات ادوارد برون ج 3 ص 112 و 411 و عیون الانباء ج 2 ص 21 و تاریخ بخارای نرشخی ص 116 شود
جای گشاده ترین و پاکیزه ترین از بلادها. (منتهی الارب) (آنندراج). همان غزنین است. (از برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا) (جهانگیری). شهر بزرگی است در اوایل هند از سوی خراسان. (از وفیات الاعیان ج 2 ص 57) .شهری است در افغانستان کنونی. یاقوت گوید: غزنه تلفظ عامه است و صحیح نزد علما غزنین است و آن را تعریب کنند و جزنه گویند و مجموع بلاد آن را زابلستان نامند، و غزنه قصبۀ (کرسی) آن است. (از معجم البلدان). لغه این نامها گزنه. گنزک. گنجه (یعنی محل گنج و ذخایر). (حاشیۀ برهان چ معین). غزنه در جنوب غرجستان قرار دارد و منسوب آن غزنوی است. غزنین. غزنی. غزنو. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا) (غیاث اللغات). رجوع به غزنین شود: بوسهل حمدوی... صاحب دیوان حضرت غزنه... بوده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 397) .پس از وفات سلطان محمود... سهم صاحب دیوانی غزنه بدو داده آمد. (تاریخ بیهقی). و با حصول ارادت و شمول سعادت روی به غزنه نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272هجری قمری ص 337). از اقاصی اقطار اصناف تجار روی به غزنه آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 419). از غزنه بیرون آمد (سلطان) ، و آوازۀ قصد جای دیگر و عزم مقصدی غیر آن برآورد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 424). رجوع به فهرست اعلام الجماهر بیرونی و فهرست مزدیسنا و فهرست لباب الالباب و فهرست سبک شناسی بهار ج 2 و فهرست تاریخ مغول و فهرست تاریخ گزیده چ لیدن و فهرست تتمۀ صوان الحکمه و تاریخ الحکماء قفطی ص 404 و حدائق السحر چ عباس اقبال ص 114 و 118 و یشتها ج 1 ص 285 و 203 و ج 2 ص 246 و تاریخ ادبیات ادوارد برون ج 3 ص 112 و 411 و عیون الانباء ج 2 ص 21 و تاریخ بخارای نرشخی ص 116 شود
منسوب است به غزنه. (آنندراج). منسوب است به غزنه که از بلاد هند است. (انساب سمعانی). منسوب به غزنین و غزنی. رجوع به غزنین شود. - سلاطین غزنوی، رجوع به غزنویان شود
منسوب است به غزنه. (آنندراج). منسوب است به غزنه که از بلاد هند است. (انساب سمعانی). منسوب به غزنین و غزنی. رجوع به غزنین شود. - سلاطین غزنوی، رجوع به غزنویان شود
محمود بن سبکتگین را گویند. (از آنندراج) : ناز و نیاز کار ایاز است و غزنوی کآن بندۀ نیاز شد و این غلام ناز. ملاشانی تکلو (از آنندراج). چون این زاری به گوش غزنوی خورد سرش غوطه به خون دل فروبرد. حکیم زلالی (از آنندراج). رجوع به محمود بن سبکتگین غزنوی شود متوفی به سال 226 هجری قمری، ابن ربیع ازدی موصلی. از عبدالرحمن بن ثابت بن ثوبان و لیث بن سعد حدیث شنید، و احمد و یحیی و ابویعلی و دیگران از او حدیث سماع کردند. (از لسان المیزان ج 4 ص 418) حکیم غزنوی، مجدودبن آدم سنائی: بشنو این پند از حکیم غزنوی تا بیابی در تن مرده نوی. مولوی. رجوع به سنایی شود
محمود بن سبکتگین را گویند. (از آنندراج) : ناز و نیاز کار ایاز است و غزنوی کآن بندۀ نیاز شد و این غلام ناز. ملاشانی تکلو (از آنندراج). چون این زاری به گوش غزنوی خورد سرش غوطه به خون دل فروبرد. حکیم زلالی (از آنندراج). رجوع به محمود بن سبکتگین غزنوی شود متوفی به سال 226 هجری قمری، ابن ربیع ازدی موصلی. از عبدالرحمن بن ثابت بن ثوبان و لیث بن سعد حدیث شنید، و احمد و یحیی و ابویعلی و دیگران از او حدیث سماع کردند. (از لسان المیزان ج 4 ص 418) حکیم غزنوی، مجدودبن آدم سنائی: بشنو این پند از حکیم غزنوی تا بیابی در تن مرده نوی. مولوی. رجوع به سنایی شود
مخفف غزنین. گویند هزار مدرسه داشته است. (از برهان قاطع). غزنه. غزنین. غزنو. (برهان قاطع). رجوع به غزنین شود. منسوب آن غزنیجی یا غزنیچی است. رجوع به غزنیجی و غزنیچی شود: ز غزنی سوی اندراب آمدم از آسایش ره شتاب آمدم. فردوسی (از جهانگیری) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). شه گیتی ز غزنی تاختن برد بر افغانان و بر گبران کهبر. عنصری. در دل قیصر بیم و فزع افتاده بود تا بیارند به غزنی سر او بر خشبی. منوچهری. از شایستگی و به کارآمدگی این مرد، محمود شغل همه ضیاع غزنی خاص بدو مفوض کرد، و این کار برابر صاحب دیوانی غزنی است. (تاریخ بیهقی چ غنی و فیاض ص 120). سبکتگین پیش تا رسول و نامه رسید، بوعلی و ایلمنگو را با حاجبی از آن خویش به غزنی فرستاد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 208). چون ما از بلخ قصد غزنی کردیم، وی (امیر یوسف) را بخوانیم. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 250). هرچه به عالم دغا و مسخره بوده ست از در فرغانه تا به غزنی و قزدار. نجیبی فرغانی
مخفف غزنین. گویند هزار مدرسه داشته است. (از برهان قاطع). غزنه. غزنین. غزنو. (برهان قاطع). رجوع به غزنین شود. منسوب آن غزنیجی یا غزنیچی است. رجوع به غزنیجی و غزنیچی شود: ز غزنی سوی اندراب آمدم از آسایش ره شتاب آمدم. فردوسی (از جهانگیری) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). شه گیتی ز غزنی تاختن برد بر افغانان و بر گبران کهبر. عنصری. در دل قیصر بیم و فزع افتاده بود تا بیارند به غزنی سر او بر خشبی. منوچهری. از شایستگی و به کارآمدگی این مرد، محمود شغل همه ضیاع غزنی خاص بدو مفوض کرد، و این کار برابر صاحب دیوانی غزنی است. (تاریخ بیهقی چ غنی و فیاض ص 120). سبکتگین پیش تا رسول و نامه رسید، بوعلی و ایلمنگو را با حاجبی از آن خویش به غزنی فرستاد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 208). چون ما از بلخ قصد غزنی کردیم، وی (امیر یوسف) را بخوانیم. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 250). هرچه به عالم دغا و مسخره بوده ست از در فرغانه تا به غزنی و قزدار. نجیبی فرغانی
خواستن، جستن، آهنگ چیزی کردن جنگ کردن با دشمن، جنگ کردن با کفار، لشکری که به قصد قتال با کفار بجایی گسیل شوند در صورتی که پیغامبر ع شخصا همراه لشکر باشد و اگر او همراه نباشد آن لشکر را سریه بعث گویند
خواستن، جستن، آهنگ چیزی کردن جنگ کردن با دشمن، جنگ کردن با کفار، لشکری که به قصد قتال با کفار بجایی گسیل شوند در صورتی که پیغامبر ع شخصا همراه لشکر باشد و اگر او همراه نباشد آن لشکر را سریه بعث گویند