جدول جو
جدول جو

معنی غزاره - جستجوی لغت در جدول جو

غزاره(دَ بَ ءَ)
بسیاری از هر چیزی. (منتهی الارب). بسیار شدن. (دهار). بسیار شدن آب و جز آن. (اقرب الموارد). به تمام معانی غزر و غزر. (منتهی الارب). بسیاری و بسیار شدن. (برهان قاطع) ، بسیارشیر گردیدن ناقه: غزرت الناقه، کثر درها. (اقرب الموارد). بسیارشیر گردیدن. (آنندراج). بسیار شدن شیر. (مصادر زوزنی) : غزارت چارپا از گیاه، فراوانی شیر آن. (از اقرب الموارد) ، بسیار شدن علم و باران. (مصادر زوزنی) ، غزارت عین، بسیار اشک شدن چشم. (ناظم الاطباء). رجوع به غزارت شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غزاله
تصویر غزاله
(دخترانه)
آهوی کوهی، آهو بره ماده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هزاره
تصویر هزاره
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، لقب کوت از سرداران رومی سپاه خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زغاره
تصویر زغاره
نانی که از آرد ارزن تهیه می شد، برای مثال رفیقان من با می و ناز و نعمت / منم آرزومند یکتا زغاره (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۰ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غزاله
تصویر غزاله
آهو برۀ ماده
کنایه از آفتاب، چتر نور، طاووس مشرق خرام، چتر زر، چراغ روز، گیتی پرور، اسطرلاب چهارم، خایه زر، خایه زرّین، طرف دار انجم، طاس زر، سپر آتشین، چتر زرّین، طاووس فلک، چراغ سحر، طاووس آتش پر، چتر روز برای مثال نماز شام که زرین غزاله در پس کوه / نهفته گشت و هوا کرد عزم مشک افشان (سلمان ساوجی - ۱۶۷)
برج حمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غداره
تصویر غداره
مؤنث واژۀ غدار، بسیار غدر کننده، بی وفا، خائن، حیله گر، فریب کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غراره
تصویر غراره
عمل گرداندن آب در دهان برای پاک شدن دهان و گلو، غرغره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غزارت
تصویر غزارت
کثرت، فراوانی، بسیاری، کنایه از تبحّر، دانش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غضاره
تصویر غضاره
گل پاکیزۀ سبز و چسبناک، مهرۀ سفالی سبز که برای دفع چشم زخم با خود بردارند، کاسۀ سفالی بزرگ، تغار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غراره
تصویر غراره
لباسی که زیر خفتان می پوشیدند
تور کاه کشی
جوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچه، بارجامه، گوال، گاله، غنج، ایزغنج، غرار، جوالق، شکیش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غزیره
تصویر غزیره
غزیر، ناقۀ پرشیر، چشمۀ پرآب، چشم اشک بار
فرهنگ فارسی عمید
پارسی تازی گشته غداره ششلول (واژه ای غداره در پارسی ریشه سنسکریت دارد و برابر است با تیر پیکان که به گونه بیل ساخته میشده است و سپس به گونه ای از دشنه پهن نیز غداره گفته شده واژه خویشاوند آن غدر و غدرک یا گدرک است) مونث غدار پیمان شکن زن، فریبکار زن پس مانده باز مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزاره
تصویر نزاره
اندک گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
وزارت در فارسی از ریشه پارسی وچیری وزیری به وزیری پادشا رفتند (سعدی) دیوان
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به هزار (1000) هزارسال پس ازتاریخ معین، جشنی که درهزارمین تولد یابه یادبود هزارمین سال وفات کسی برپاکنند، هزاره فردوسی هزاره بیرونی هزاره ابن سینا، دوره هزارساه الف: (اینجا بجدول اندرادوار کواکب اندرکلب نهادیم چنانکه هندوان دارند نه چنانک بزیجهای مردمان ماست و نیز باآن هزاره نهادیم که بومعشرازپارسیان حکایت کرده است)، جمع هزارگان هزارها، واحدنظامی مرکب ازهزارتن سرباز. قسمتی ازدیوارکه مابین زمین و اطاق وطاقچه واقع شده، ازاره، فواره ای که مانندابریق است
فرهنگ لغت هوشیار
انجام دادن اجرا، پرداخت تادیه، بیان اظهار، شرح تفسیر: سخن حجت گزارد نغز و زیبا که لفظ اوست منطق را گزاره. (ناصر خسرو)، طرح (نقاشی)، یا گزاره خواب. تعبیر خواب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فزاره
تصویر فزاره
ماده پلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غماره
تصویر غماره
پر آبی، گول شدن خر شدن، تنبلی سستی
فرهنگ لغت هوشیار
کلاه زره زیر خودی، پوشه پوشاننده، سراغوچ سراغج گیسو پوش چوخای ترسا چوخای کشیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزاله
تصویر غزاله
بچه آهو که ماده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
گل خوشبوی، فراخزیستی گشادگی، مرغ سنگخوار سفال سبزیست که برای دفع چشم زخم به کار برند طین حر، کاسه بزرگ، جمع غضائر (غضایر) یکی غضا، گل دنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غراره
تصویر غراره
غفلت، غافل شدن، نوجوان بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزارت
تصویر غزارت
فراوان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزاوه
تصویر غزاوه
جنگ و تاراج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزیره
تصویر غزیره
پر شیر ماده، پر آب چاه و چشمه، بسیار اشک چشم مونث غزیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزاره
تصویر حزاره
سبوسه از بیماری ها دلسوزه
فرهنگ لغت هوشیار
ارزن گاورس، نانی که از ارزن پزند، گلوله خمیر. سرخیی که زنان بر لب مالند غازه گلگونه
فرهنگ لغت هوشیار
لنگ چادر بر گرفته از پارسی ازار ایزار ایزاره هزاره آن قسمتد از دیوار اطاق و یا ایوان که از کف طاقچه تا روی زمین بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازاره
تصویر ازاره
((اِ رِ))
آن قسمت از دیوار اطاق یا ایوان که از کف طاقچه تا روی زمین باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زغاره
تصویر زغاره
سرخاب، غازه، گلگونه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زغاره
تصویر زغاره
ارزن، نانی که از ارزن پزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غراره
تصویر غراره
جوالی که در آن کاه می ریزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غراره
تصویر غراره
((غَ رِ یا رَ))
عمل گرداندن آب در دهان برای شستشو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غراره
تصویر غراره
غافل شدن، فریب خوردن، غفلت، بی تجربگی، غرارت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزاره
تصویر گزاره
حکم، عبارت، قضیه، جمله
فرهنگ واژه فارسی سره