جوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچه، بارجامه، گوال، گاله، غنج، ایزغنج، غراره، جوالق، شکیش دم تیز شمشیر خواب کم کسادی بازار
جَوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچِه، بارجامِه، گُوال، گالِه، غَنج، ایزُغُنج، غِرارِه، جِوالِق، شَکیش دم تیز شمشیر خواب کم کسادی بازار
اذیت، آسیب، گزند، برای مثال آزار بیش زاین گردون بینی / گر تو به هر بهانه بیازاری (رودکی - ۵۱۱) عملی که موجب رنجش دیگری شود، رنجش، بن مضارع آزردن و آزاردن، پسوند متصل به واژه به معنای آزارنده مثلاً دل آزار، زیردست آزار، مردم آزار، بیماری، ناخوشی، درد و مرض، ناراحتی، کدورت، کینه آزار تلخه: بیماری یرقان، زردی آزار دادن: رنج دادن، آزار کردن، اذیت کردن، آزردن
اذیت، آسیب، گزند، برای مِثال آزار بیش زاین گردون بینی / گر تو به هر بهانه بیازاری (رودکی - ۵۱۱) عملی که موجب رنجش دیگری شود، رنجش، بن مضارعِ آزردن و آزاردن، پسوند متصل به واژه به معنای آزارنده مثلاً دل آزار، زیردست آزار، مردم آزار، بیماری، ناخوشی، درد و مرض، ناراحتی، کدورت، کینه آزار تلخه: بیماری یرقان، زردی آزار دادن: رنج دادن، آزار کردن، اذیت کردن، آزردن
بسیار شدن. بسیاری. وفور. غزاره. رجوع به غزاره شود: فایدۀ... غزارت عقل آن است که چون از دوستان دشمنی پیدا آید... در حال اطراف کار خود فراهم گیرد. (کلیله و دمنه). پیام آن است کای شایسته فرزند که بادا بحرعلمت را غزارت. سیدحسن غزنوی. در کمال علم و غزارت فضل از اقران و اکفای روزگار قصب السبق ربوده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هجری قمری ص 430). به اتفاق خودرا در آب انداختند تا مگر کثرت آب و غزارت موج، واقی و حامی ایشان شود. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 411). پروچال آن جایگاه مستعد کار نشسته، و به غزارت آب مستظهر شده. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 425). و هرگه که خبر غزارت آب گاوخوانی و ایام مد آن به حد کرمان صورت انتشار یابد، تمامت اهالی آن حدود رخت طرب به دوش نشاط به بساط شادکامی کشند. (ترجمه محاسن اصفهان) ، بسیار شدن شیر، بسیار شدن باران. - باغزارت، صفت مرکب از: با + غزارت. به معنی غزیر. بسیار. پر و مجازامتبحر و بسیاردان: زهی اندر قبول علم و حکمت شده چون مرد یکفن باغزارت. سیدحسن غزنوی
بسیار شدن. بسیاری. وفور. غزاره. رجوع به غزاره شود: فایدۀ... غزارت عقل آن است که چون از دوستان دشمنی پیدا آید... در حال اطراف کار خود فراهم گیرد. (کلیله و دمنه). پیام آن است کای شایسته فرزند که بادا بحرعلمت را غزارت. سیدحسن غزنوی. در کمال علم و غزارت فضل از اقران و اکفای روزگار قصب السبق ربوده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هجری قمری ص 430). به اتفاق خودرا در آب انداختند تا مگر کثرت آب و غزارت موج، واقی و حامی ایشان شود. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 411). پروچال آن جایگاه مستعد کار نشسته، و به غزارت آب مستظهر شده. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 425). و هرگه که خبر غزارت آب گاوخوانی و ایام مد آن به حد کرمان صورت انتشار یابد، تمامت اهالی آن حدود رخت طرب به دوش نشاط به بساط شادکامی کشند. (ترجمه محاسن اصفهان) ، بسیار شدن شیر، بسیار شدن باران. - باغزارت، صفت مرکب از: با + غزارت. به معنی غزیر. بسیار. ُپر و مجازامتبحر و بسیاردان: زهی اندر قبول علم و حکمت شده چون مرد یکفن باغزارت. سیدحسن غزنوی
بسیاری از هر چیزی. (منتهی الارب). بسیار شدن. (دهار). بسیار شدن آب و جز آن. (اقرب الموارد). به تمام معانی غزر و غزر. (منتهی الارب). بسیاری و بسیار شدن. (برهان قاطع) ، بسیارشیر گردیدن ناقه: غزرت الناقه، کثر درها. (اقرب الموارد). بسیارشیر گردیدن. (آنندراج). بسیار شدن شیر. (مصادر زوزنی) : غزارت چارپا از گیاه، فراوانی شیر آن. (از اقرب الموارد) ، بسیار شدن علم و باران. (مصادر زوزنی) ، غزارت عین، بسیار اشک شدن چشم. (ناظم الاطباء). رجوع به غزارت شود
بسیاری از هر چیزی. (منتهی الارب). بسیار شدن. (دهار). بسیار شدن آب و جز آن. (اقرب الموارد). به تمام معانی غَزر و غُزر. (منتهی الارب). بسیاری و بسیار شدن. (برهان قاطع) ، بسیارشیر گردیدن ناقه: غزرت الناقه، کثر درها. (اقرب الموارد). بسیارشیر گردیدن. (آنندراج). بسیار شدن شیر. (مصادر زوزنی) : غزارت چارپا از گیاه، فراوانی شیر آن. (از اقرب الموارد) ، بسیار شدن علم و باران. (مصادر زوزنی) ، غزارت عین، بسیار اشک شدن چشم. (ناظم الاطباء). رجوع به غزارت شود