جدول جو
جدول جو

معنی غرنیچی - جستجوی لغت در جدول جو

غرنیچی
(غَ)
نام شخصی است معین یا غیر معین:
چو غرنیچی به محشر زنده گردد
بسنجد طاعتش ایزد به میزان
کم آید طاعتش گوید خدایا
ترازو پله دارد سر بگردان.
(فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
غرنیچی
(غَ)
سرما و زمستان سخت. (برهان قاطع) (اقرب الموارد) (انجمن آرا). به حذف نون نیز دیده شده است. (آنندراج) (انجمن آرا). سرمای سخت و زمستان و غرنچی به حذف تحتانی مخفف آن است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرپیچی
تصویر سرپیچی
نافرمانی
سرپیچی کردن: کنایه از نافرمانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غریزی
تصویر غریزی
از روی غریزه، طبیعی مثلاً واکنش غریزی،
ذاتی، فطری مثلاً هوش غریزی
غریزۀ جنسی: غریزۀ اطفای شهوت که سبب تولید نسل است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرنچی
تصویر غرنچی
سرمای شدید، زمستان سخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرناچی
تصویر سرناچی
سرنازن، کسی که سرنا می نوازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غزنیجی
تصویر غزنیجی
غزنوی، از مردم غزنه (غزنین) مثلاً سلطان محمود غزنوی
فرهنگ فارسی عمید
(سُ)
آنکه سرنا نوازد. (آنندراج). نوازندۀ سرنا: سرناچی کم بود یکی هم از غوغه آمد
لغت نامه دهخدا
(کَ)
که کرنا زند. نوازندۀ کرنا
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، کنار رود خانه قره سو واقع است. دشت و سردسیر است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
علی بن احمد بن خلف انصاری، از دانشمندان زبان عربی است. وی از اهل غرناطه و ولادت و مرگ او بدانجا بود. او راست ’شرح کتاب سیبویه’ و ’شرح اصول ابن السراج’ و ’شرح الایضاح’ و جز آن. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 656)
(متوفی به سال 673 هجری قمری). احمد بن علی بن سعید اندلسی مالکی. او راست: ’تاریخ غرناطه’ و ’ظل الغمامه فی مولد سیدتهامه’. (از اسماء المؤلفین ج 1 ستون 97)
متوفی به سال 7 هجری قمری، ابن الاکوع یا عامر بن سنان الاکوع بن عبدالله بن بشیر الاسلمی. از شعرای عرب بود و او راصحبتی بود و تا جنگ خیبر بزیست. در آن جنگ یکی از یهودیان را به قتل رساند و به واسطۀ جراحتی که از روی خطا به خود وارد آورد درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
منسوب به غرناطه. (انساب سمعانی). رجوع به غرناطه شود
لغت نامه دهخدا
(غُرْ رَ دَ / دِ)
عمل غرنده. غرش. رجوع به غریدن و غرنده شود
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ / رِ)
کولی. غربال بند. کوچ و بلوچ. چینگانه. قره چی. غرچه. لولی. حرامی. صورتی از غرچه است. رجوع به مدخل های مذکور شود، مجازاً زنی که بسیار فریاد کند
لغت نامه دهخدا
(غَ)
یا غزنیچی. محتمل است که منسوب به غزنی باشد چنانکه هم اکنون منسوب به انزلی را انزلی چی و منسوب به ویرانی (دهی در خراسان) را ویرانی چی میگویند، و گویا این لفظ مخصوص زبان عامیانه بوده است، مانند خود کلمه غزنه (رجوع به غزنه شود) ، و بدین جهت کمتر در لفظ قلم استعمال شده است. تاریخ بیهقی چ غنی و فیاض حاشیۀ ص 281 و رجوع به تعلیقات تاریخ بیهقی چاپ مذکور ص 697 و رجوع به فرهنگ رشیدی شود: و پیاده سه هزار سگزی و غزنیجی (یا غزنیچی) و هریوه و بلخی و سرخسی و لشکر بسیار و اعیان و اولیاء و ارکان ملک. (تاریخ بیهقی چ غنی و فیاض ص 281). و سواری دوهزار رسیده بود از مبارزان و پیاده دوهزار سگزی و غزنیجی (یا غزنیچی) و غوری و بلخی. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 575). رشیدی آرد: غزنین و غزنه شهر معروف، و غزنیچی منسوب بدان است:
خاک غزنین رفیعتر فلکی است
عرش و غزنین به نقش هر دو یکی است
تا ترا چرخ شاه غزنین خواند
هیچ غزنیچئی غریب نماند.
سنائی (از فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
سمعانی گوید: او مظفر بن احمد بن محمد بن حسین شیانی، مکنی به ابوعاصم است. من وی رادر خوارزم دیدم و از او چیز اندکی نوشتم. ولادت او در شوال سال 499 هجری قمری بود. (انساب ورق 408 الف)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نافرمانی. تمرد
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جووانی لورنزو. (1598-1680 میلادی) مشهور به کاوالیه برنن. نقاش، حجار و معمار ایتالیایی. یکی از استادان سبک بی قاعده است. وی رواق کلیسای سن پیر را در شهر رم بنا کرد، و مجسمه ها و نیم تنه های متعدد ساخت که از آن جمله از خلسۀ سنت ترز باید نام برد. لویی چهاردهم او را در سال 1665 میلادی به پاریس دعوت کرد. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
رجوع به غزنیجی شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
سرمای سخت. (برهان قاطع) (آنندراج). سرماو غرنیچی به اضافۀ نون نیز آمده. (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غرناطی
تصویر غرناطی
منسوب به غرناطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرنوقی
تصویر غرنوقی
سپنداره (شمعدانی) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به غزنی: از مردم غزنه غزنوی: تا تو را چرخ شاه غزنین خواند هیچ غزنیجی غریب نماند... (حدیقه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرناچی
تصویر سرناچی
کسی که سرنا نوازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرپیچی
تصویر سرپیچی
تمرد، نافرمانی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به غزنی: از مردم غزنه غزنوی: تا تو را چرخ شاه غزنین خواند هیچ غزنیجی غریب نماند... (حدیقه)
فرهنگ لغت هوشیار
غریزی در فارسی آسن ویری ویریک منسوب به غریزه، طبیعی ذاتی جبلی فطری. یا حرارت غریزی. حرارت طبیعی که در عروق بدن توام با خون وجود دارد
فرهنگ لغت هوشیار
دور شهرگی آوارگی، تابدار: پارچه ای است گرانبها، کولی خور گونه ای برنج پست، بیگانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرهچی
تصویر غرهچی
کولی قره چی قرشمال، زن بی شرم بسیار فریاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرنیق
تصویر غرنیق
کلنگ از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرپیچی
تصویر سرپیچی
نافرمانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرناچی
تصویر سرناچی
((سُ))
کسی که سرنا بنوازد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرپیچی
تصویر سرپیچی
تخلف، اباء، تمرد، تخطی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غریبی
تصویر غریبی
نا آشنایی
فرهنگ واژه فارسی سره
امتناع، تخطی، تخلف، تمرد، خلاف، روگردانی، سرکشی، عصیان، نافرمانی
متضاد: اطاعت، انقیاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد