جدول جو
جدول جو

معنی غرنق - جستجوی لغت در جدول جو

غرنق
(غَ)
رودباری است مر بنی سلیم را. (منتهی الارب). ’نصر’ آن را به کسر اول و سوم آورده و گوید: نام جایی در حجاز است. و گفته اند غرنق به ضم اول و سوم آبی است به ابلی میان معدن بنی سلیم و سوارقیه. (از معجم البلدان). رجوع به مدخل ذیل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غرنب
تصویر غرنب
غرنبیدن، آواز مهیب و ترسناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غریق
تصویر غریق
غرق شده، فرورفته در آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرند
تصویر غرند
دختر غیر باکره که به عنوان باکره شوهر دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرنوق
تصویر غرنوق
پرنده ای دریایی شبیه کرکی، با گردن دراز و پا های بلند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرنگ
تصویر غرنگ
صدای گریه و ناله، برای مثال مرا گریستن اندر غم تو آیین گشت / چنان که هیچ نیاسایم از غریو و غرنگ (فرخی - ۴۵۳)، نوحه، صدایی که هنگام گریستن در گلو می پیچد، برای مثال به خروش اندرش گرفته غریو / به گلو اندرش بمانده غرنگ (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۳۶)
فرهنگ فارسی عمید
(بَ رَ)
برنگ. (تحفۀ حکیم مؤمن). برنج. رجوع به برنگ و برنج و برنج کابلی شود، نخل برنی، که بر آن خرمای برنی باشد. (از ذیل اقرب الموارد) ، در لهجۀ اهل عراق، خروسهای کوچک آنگاه که به بلوغ آیند. ج، برانی ّ. (ازذیل اقرب الموارد از لسان). و رجوع به برنیه شود
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ نَ)
جوان سپید خوب صورت. (منتهی الارب). ج، غرانق، غرانیق، غرانقه. (اقرب الموارد). رجوع به غرنوق شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَخْ خُ)
نوشیدن بدانسان که ظرف محتوی مایع را بالا گیرند و از آن در دهان ریزند. و زرزق نیز گویند. (از دزی ج 1 ص 590)
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ)
دهی از دهستان الاّن برآغوش است که در بخش الان برآغوش شهرستان سراب واقع است و 2740 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اِ جِ)
تیره شدن آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کدر شدن آب. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(خَ نَ)
دهی است جزو دهستان نراق بخش دلیجان شهرستان محلات، واقع در 12هزارگزی جنوب خاور دلیجان، 2هزارگزی خاور راه شوسۀ اصفهان. واقع در دامنه و معتدل است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(خِ نِ)
دختر بدر بن هفان و خواهر طرفه بن العبد از طرف مادر. او را اشعار بسیار درباره برادر و شوهرش است و جز پنجاه واندی بیت چیزی از او بدست نیست و استاد اب لویس شیخو آنرا جمع کرده است. (از معجم المطبوعات)
لقب سعید بن ثابت انصاری است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ نِ)
نام جایگاهی است بین مکه و بصره. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خِ نِ)
خرگوش بچۀ جوان. بچۀ خرگوش. (از منتهی الارب). ج، خرانق. (مهذب الاسماء) ، استادنگاه آب. آبگیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
نام شهری به أرمینیه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
غرق. قرق. قورق. رجوع به همین مدخل ها شود: نیز بهانه ای بر باسقاق و نواب و حکام کردندی که فلان موضع را غروق کرده بودیم و آنجا شکار کردند... و اگر کسی در حوالی آن غروق دور یا نزدیک بگذشتی بلاکلام اسپ و جامه یا مبالغ زر به خدمتی از او بستدندی. (تاریخ غازان ص 343). این خبر در غروق ’ارغون’ به سمع میرزا ابابکررسید لشکریان خود را استمالت داده به عزم رزم اعدا بازگردیده... (حبیب السیر چ تهران جزء 3 از مجلد 3 ص 182). و در کوه شاهو که برابر دهخوارگان است غروق بزرگ او ساختند. (ذیل جامع التواریخ رشیدی). صندوق او در آن غروق دفن کردند. (ذیل جامع التواریخ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(غَنَ قَ)
رشته مانندی است در چشم. (منتهی الارب). رشتۀ دو چشم است از پرتو آفتاب یا غرنوقی نرم که از گیاه منتشر شود. غزل العینین من شعاع الشمس او الغرنوق الناعم المنتشر من النبات. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غرنقه
تصویر غرنقه
چشم بستن برابر آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرنیق
تصویر غرنیق
کلنگ از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرنق
تصویر خرنق
بچه خرگوش، آبگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنق
تصویر ترنق
تیره شدن و کدر شدن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریق
تصویر غریق
غرق شده، باب فرو شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرانق
تصویر غرانق
جمع غرنوق، جوانان زیبا کلنگ ها کاکل ها جمع غرنوق غرنیق
فرهنگ لغت هوشیار
در آب فرو رفتن آب از سر گذشتن زیر آب رفتن و خفه شدن، جذب شدن شیفته گشتن، غوطه وری توام با نابودی. یا غرق چشمه سیماب. مغرور و فریفته دنیا. یا غرق چشمه قیر. فرو رفته در آب، فریفته دنیا، آفتاب فرورفته، شیفتگی، در آب فرو رفته مرده در آب مغروق، در هم آمیخته، استبرق
فرهنگ لغت هوشیار
جوان زیبا، کاکل، کلنگ از پرندگان، گیاه تر پرنده ای است از راسته پابلندان دارای بالهای دراز و ساقه های طویل که به فارسی آن را کلنگ خوانند. غرنیق غرنیق غرانق، جمع غرانیق غرانق غرانقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرنا
تصویر غرنا
خروپف خرناسه
فرهنگ لغت هوشیار
صدای خرخری که به سبب گریه یا فشردن گلو در حلق پدید آید، نوایی است از موسیقی. یا غرنگ و غریو. آه و ناله و فریاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرند
تصویر غرند
زنی که به عنوان دوشیزه به شوهر دهند و دوشیزه نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرنق
تصویر قرنق
خدمتکار، کنیزک
فرهنگ لغت هوشیار
آواز افتادن چیزی سنگین در آب، آواز تصادم سنگ یا چیزی سنگین با جسمی، آواز انفجار گلوله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرند
تصویر غرند
((غَ رَ))
دختری که در شب زفاف معلوم شود که باکره نیست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرنگ
تصویر غرنگ
((غَ رَ))
صدایی که هنگام گریستن در گلو می پیچد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرنوق
تصویر غرنوق
((غُ یا غِ))
پرنده ای است از راسته پا بلندان، دارای بال های دراز و ساق های طویل که به فارسی آن را کلنگ خوانند. غرنیق، غرنیق، غرانق، جمع غرانیق، غرانق و غرانقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غریق
تصویر غریق
((غَ))
غرق شده، در آب فرو رفته
فرهنگ فارسی معین