صدای گریه و ناله، برای مثال مرا گریستن اندر غم تو آیین گشت / چنان که هیچ نیاسایم از غریو و غرنگ (فرخی - ۴۵۳)، نوحه، صدایی که هنگام گریستن در گلو می پیچد، برای مثال به خروش اندرش گرفته غریو / به گلو اندرش بمانده غرنگ (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۳۶)
صدای گریه و ناله، برای مِثال مرا گریستن اندر غم تو آیین گشت / چنان که هیچ نیاسایم از غریو و غرنگ (فرخی - ۴۵۳)، نوحه، صدایی که هنگام گریستن در گلو می پیچد، برای مِثال به خروش اندرش گرفته غریو / به گلو اندرش بمانده غرنگ (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۳۶)
آن زن بود که به دوشیزه دهند، و دوشیزه برنیاید. (فرهنگ اسدی) : نرم نرمک چو عروسی که غرند آمده بود باز آن سوی بریدش که از آن سو بازآ. ابوالعباس (از فرهنگ اسدی). زنی که به نام دوشیزه به شوی دهند ودوشیزه نباشد
آن زن بود که به دوشیزه دهند، و دوشیزه برنیاید. (فرهنگ اسدی) : نرم نرمک چو عروسی که غرند آمده بود باز آن سوی بریدش که از آن سو بازآ. ابوالعباس (از فرهنگ اسدی). زنی که به نام دوشیزه به شوی دهند ودوشیزه نباشد
یاسمین، و آن مصحف غریف نیست و کلمه اخیر به معنی بردی می باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). یاسمون. (اقرب الموارد). یاسمن. (ناظم الاطباء). رجوع به یاسمین شود
یاسمین، و آن مصحف غِریَف نیست و کلمه اخیر به معنی بردی می باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). یاسمون. (اقرب الموارد). یاسمن. (ناظم الاطباء). رجوع به یاسمین شود
رودباری است مر بنی سلیم را. (منتهی الارب). ’نصر’ آن را به کسر اول و سوم آورده و گوید: نام جایی در حجاز است. و گفته اند غرنق به ضم اول و سوم آبی است به ابلی میان معدن بنی سلیم و سوارقیه. (از معجم البلدان). رجوع به مدخل ذیل شود
رودباری است مر بنی سلیم را. (منتهی الارب). ’نصر’ آن را به کسر اول و سوم آورده و گوید: نام جایی در حجاز است. و گفته اند غرنق به ضم اول و سوم آبی است به اُبلی میان معدن بنی سُلیم و سوارقیه. (از معجم البلدان). رجوع به مدخل ذیل شود
جمع واژۀ غرش. (اقرب الموارد) (دزی). و آن برابر چهل باره است، و قرش نیز گویند و هر دو معربند. (از اقرب الموارد). قروش. پیاستر. رجوع به غرش شود، به صورت جمع، پول نقره ای است و غروشه را از همین جمع ساخته اند. (دزی ج 2 ص 206). مسکوکی مسینه در مصر و عراق و جز آن
جَمعِ واژۀ غِرش. (اقرب الموارد) (دزی). و آن برابر چهل باره است، و قرش نیز گویند و هر دو معربند. (از اقرب الموارد). قروش. پیاستر. رجوع به غرش شود، به صورت جمع، پول نقره ای است و غروشه را از همین جمع ساخته اند. (دزی ج 2 ص 206). مسکوکی مسینه در مصر و عراق و جز آن
غرنبیدن. غرنبه. صدای مهیب. (از فرهنگ شعوری). آواز بلند و هولناکی که از انسان و یا حیوان برآید. (ناظم الاطباء) : به ویرانی بلخ جنبش کنان ز طوفان کینه غرنبش کنان. مولانا هاتفی (از فرهنگ شعوری). ، رعد و تندر. (ناظم الاطباء)
غرنبیدن. غرنبه. صدای مهیب. (از فرهنگ شعوری). آواز بلند و هولناکی که از انسان و یا حیوان برآید. (ناظم الاطباء) : به ویرانی بلخ جنبش کنان ز طوفان کینه غرنبش کنان. مولانا هاتفی (از فرهنگ شعوری). ، رعد و تندر. (ناظم الاطباء)
ارزن کوفته. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی به نقل از نسخۀ چ عباس اقبال ص 74) ، جو. شعیر. (ناظم الاطباء) ، بلغور. (فرهنگ شعوری) ، آش جو. (ناظم الاطباء) ، آش بلغور، چنگال کجی که با آن نان یا گوشت را از تنور در آرند. (از فرهنگ شعوری). قلابی که بدان نان را از تنور برمیگیرند. (ناظم الاطباء)
ارزن کوفته. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی به نقل از نسخۀ چ عباس اقبال ص 74) ، جو. شعیر. (ناظم الاطباء) ، بلغور. (فرهنگ شعوری) ، آش جو. (ناظم الاطباء) ، آش بلغور، چنگال کجی که با آن نان یا گوشت را از تنور در آرند. (از فرهنگ شعوری). قلابی که بدان نان را از تنور برمیگیرند. (ناظم الاطباء)
صدای خرخری که به سبب گریه کردن یا فشردن گلو در حلق و سینۀ مردم افتد، به کسر اول نیز به این معنی آمده است. (برهان قاطع). خرخره که در گلو افتد به سبب فشردن گلو. (فرهنگ رشیدی) (از جهانگیری). بانگ نرم و شکسته بود در گلو از گریه. (فرهنگ اسدی). از همان ریشه غر و غریو است به معنی صدا و ناله. غریدن. غران. غرغر از همان اصل است. (فرهنگ شاهنامه تألیف شفق) : رخت دید نتوانم از آب چشم سخن گفت نتوانم از بس غرنگ. ابوطاهر خسروانی. به خروش اندرش گرفته غریو به گلو اندرش بمانده غرنگ. منجیک (از فرهنگ اسدی). از حربگه غریو برآید چو خصم را از حلقۀ کمند به حلق افکند غرنگ. سوزنی (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از رشیدی) (از جهانگیری). ، غرنگیدن. غریو، نالۀ حزین و آواز نرمی که در حالت گریه کردن از گلوی مردم برمی آید، و به این معنی به ضم اول بر وزن اردک هم به نظر آمده است. (برهان قاطع) (از فرهنگ خطی متعلق به کتاب خانه مؤلف) (انجمن آرا) (آنندراج). بانگ نرم باشد به گریه در گلو. (فرهنگ اسدی نخجوانی). ناله ای که وقت گریه از گلو برآید. (فرهنگ رشیدی). و غریو مرادف آن است. (فرهنگ خطی). آوازی باشد از سر گریه و زاری که نرم نرم به گوش آید. (فرهنگ اوبهی) : چنگ او در چنگ او همچون خمیده عاشقی است بازفیر و بانفیر و باغریو و باغرنگ. منوچهری. کار من در هجر تو دائم نفیر است و فغان شغل من در عشق تو دائم غریو است و غرنگ. منجیک (از فرهنگ اسدی). شکر به جام حاسد جاهت شرنگ باد تو در نشاط و شادی و او در غم و غرنگ. سوزنی. از چرخ نیل رنگ چه نالند حاسدانت ازسیر کلک تو شده با ناله و غرنگ. سوزنی. به پیش خسرو روی زمین برآرم بانگ چنانکه در خم گردون فتد غریو و غرنگ. ظهیر (از رشیدی) (از آنندراج) (از انجمن آرا). بازش رهان ز عالم خاکی که روز و شب چشمی پر آب دارد و جانی پر از غرنگ. سراج الدین سگزی (از جهانگیری). ، گریه و زاری. (برهان قاطع) ، نوایی از موسیقی است
صدای خرخری که به سبب گریه کردن یا فشردن گلو در حلق و سینۀ مردم افتد، به کسر اول نیز به این معنی آمده است. (برهان قاطع). خرخره که در گلو افتد به سبب فشردن گلو. (فرهنگ رشیدی) (از جهانگیری). بانگ نرم و شکسته بود در گلو از گریه. (فرهنگ اسدی). از همان ریشه غر و غریو است به معنی صدا و ناله. غریدن. غران. غرغر از همان اصل است. (فرهنگ شاهنامه تألیف شفق) : رخت دید نتوانم از آب چشم سخن گفت نتوانم از بس غرنگ. ابوطاهر خسروانی. به خروش اندرش گرفته غریو به گلو اندرش بمانده غرنگ. منجیک (از فرهنگ اسدی). از حربگه غریو برآید چو خصم را از حلقۀ کمند به حلق افکند غرنگ. سوزنی (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از رشیدی) (از جهانگیری). ، غرنگیدن. غریو، نالۀ حزین و آواز نرمی که در حالت گریه کردن از گلوی مردم برمی آید، و به این معنی به ضم اول بر وزن اردک هم به نظر آمده است. (برهان قاطع) (از فرهنگ خطی متعلق به کتاب خانه مؤلف) (انجمن آرا) (آنندراج). بانگ نرم باشد به گریه در گلو. (فرهنگ اسدی نخجوانی). ناله ای که وقت گریه از گلو برآید. (فرهنگ رشیدی). و غریو مرادف آن است. (فرهنگ خطی). آوازی باشد از سر گریه و زاری که نرم نرم به گوش آید. (فرهنگ اوبهی) : چنگ او در چنگ او همچون خمیده عاشقی است بازفیر و بانفیر و باغریو و باغرنگ. منوچهری. کار من در هجر تو دائم نفیر است و فغان شغل من در عشق تو دائم غریو است و غرنگ. منجیک (از فرهنگ اسدی). شکر به جام حاسد جاهت شرنگ باد تو در نشاط و شادی و او در غم و غرنگ. سوزنی. از چرخ نیل رنگ چه نالند حاسدانت ازسیر کلک تو شده با ناله و غرنگ. سوزنی. به پیش خسرو روی زمین برآرم بانگ چنانکه در خم گردون فتد غریو و غرنگ. ظهیر (از رشیدی) (از آنندراج) (از انجمن آرا). بازش رهان ز عالم خاکی که روز و شب چشمی پر آب دارد و جانی پر از غرنگ. سراج الدین سگزی (از جهانگیری). ، گریه و زاری. (برهان قاطع) ، نوایی از موسیقی است