صدای گریه و ناله، برای مثال مرا گریستن اندر غم تو آیین گشت / چنان که هیچ نیاسایم از غریو و غرنگ (فرخی - ۴۵۳)، نوحه، صدایی که هنگام گریستن در گلو می پیچد، برای مثال به خروش اندرش گرفته غریو / به گلو اندرش بمانده غرنگ (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۳۶)
صدای گریه و ناله، برای مِثال مرا گریستن اندر غم تو آیین گشت / چنان که هیچ نیاسایم از غریو و غرنگ (فرخی - ۴۵۳)، نوحه، صدایی که هنگام گریستن در گلو می پیچد، برای مِثال به خروش اندرش گرفته غریو / به گلو اندرش بمانده غرنگ (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۳۶)
دورافتاده از وطن، ویژگی مکانی که محل زندگی شخص نیست و برای او نا آشناست، کنایه از موجب شگفتی، عجیب، در علوم ادبی در علم عروض از بحور شعر بر وزن «فاعلاتن فاعلاتن مستفعلن»، جدید، کنایه از خوب غریب آمدن: شگفت انگیز و عجیب به نظر رسیدن
دورافتاده از وطن، ویژگی مکانی که محل زندگی شخص نیست و برای او نا آشناست، کنایه از موجب شگفتی، عجیب، در علوم ادبی در علم عروض از بحور شعر بر وزن «فاعلاتن فاعلاتن مستفعلن»، جدید، کنایه از خوب غریب آمدن: شگفت انگیز و عجیب به نظر رسیدن
بانگ و فریاد و شور و مشغله وخروش. (برهان قاطع). بانگ و خروش به تشنیع بود چنانکه بهری بلند و بهری نه. (صحاح الفرس) (نسخه ای از فرهنگ اسدی). بانگ تشنیع بود چنانکه بهری بیرون و بهری اندرون گلو بود. (فرهنگ اسدی چ پاول هورن). بانگ و مشغله. (جهانگیری) (اوبهی). غریو. (جهانگیری). غریدن. (آنندراج) : دو چیزش برکن و دو بشکن مندیش ز غلغل و غرنبه دندانش به گاز و دیده به انگشت پهلو به دبوس و سر به چنبه. لبیبی (از فرهنگ اسدی). ز فضل و بخشش و از کوشش او ممالک سر به سر دارد غرنبه. شمس فخری (از جهانگیری) (ازفرهنگ شعوری) (از آنندراج). ، غر و لند. - آسمان غرنبه، رعد. رجوع به آسمان شود. ، چوبدستی. (برهان قاطع). چوبدستی بود که در راه دارند. (صحاح الفرس)
بانگ و فریاد و شور و مشغله وخروش. (برهان قاطع). بانگ و خروش به تشنیع بود چنانکه بهری بلند و بهری نه. (صحاح الفرس) (نسخه ای از فرهنگ اسدی). بانگ تشنیع بود چنانکه بهری بیرون و بهری اندرون گلو بود. (فرهنگ اسدی چ پاول هورن). بانگ و مشغله. (جهانگیری) (اوبهی). غریو. (جهانگیری). غریدن. (آنندراج) : دو چیزش برکن و دو بشکن مندیش ز غلغل و غرنبه دندانش به گاز و دیده به انگشت پهلو به دبوس و سر به چنبه. لبیبی (از فرهنگ اسدی). ز فضل و بخشش و از کوشش او ممالک سر به سر دارد غرنبه. شمس فخری (از جهانگیری) (ازفرهنگ شعوری) (از آنندراج). ، غر و لند. - آسمان غرنبه، رعد. رجوع به آسمان شود. ، چوبدستی. (برهان قاطع). چوبدستی بود که در راه دارند. (صحاح الفرس)
غرنبیدن. غرنبه. صدای مهیب. (از فرهنگ شعوری). آواز بلند و هولناکی که از انسان و یا حیوان برآید. (ناظم الاطباء) : به ویرانی بلخ جنبش کنان ز طوفان کینه غرنبش کنان. مولانا هاتفی (از فرهنگ شعوری). ، رعد و تندر. (ناظم الاطباء)
غرنبیدن. غرنبه. صدای مهیب. (از فرهنگ شعوری). آواز بلند و هولناکی که از انسان و یا حیوان برآید. (ناظم الاطباء) : به ویرانی بلخ جنبش کنان ز طوفان کینه غرنبش کنان. مولانا هاتفی (از فرهنگ شعوری). ، رعد و تندر. (ناظم الاطباء)
زاغ کراکر، تیزی، اندازه و مرز، تگرگ یخچه برف، پس سر، آغاز هر چیز، لبه، گونه ای کشتی کشتی نیش کلاغی راغ، جمع غربان غرابین، کلاغ. یا غراب زمین. شب تاریک. یاغرای سیاه (سیه)، شب، نوعی از کشتی مادی قدیم که به شکل غراب ساخته می شده، جسم کلی از جهت بودن او در غایت بعد از عالم قدس، از خود راضی مغرور
زاغ کراکر، تیزی، اندازه و مرز، تگرگ یخچه برف، پس سر، آغاز هر چیز، لبه، گونه ای کشتی کشتی نیش کلاغی راغ، جمع غربان غرابین، کلاغ. یا غراب زمین. شب تاریک. یاغرای سیاه (سیه)، شب، نوعی از کشتی مادی قدیم که به شکل غراب ساخته می شده، جسم کلی از جهت بودن او در غایت بعد از عالم قدس، از خود راضی مغرور