جدول جو
جدول جو

معنی غرناطی - جستجوی لغت در جدول جو

غرناطی
(غَ)
منسوب به غرناطه. (انساب سمعانی). رجوع به غرناطه شود
لغت نامه دهخدا
غرناطی
(غَ)
علی بن احمد بن خلف انصاری، از دانشمندان زبان عربی است. وی از اهل غرناطه و ولادت و مرگ او بدانجا بود. او راست ’شرح کتاب سیبویه’ و ’شرح اصول ابن السراج’ و ’شرح الایضاح’ و جز آن. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 656)
(متوفی به سال 673 هجری قمری). احمد بن علی بن سعید اندلسی مالکی. او راست: ’تاریخ غرناطه’ و ’ظل الغمامه فی مولد سیدتهامه’. (از اسماء المؤلفین ج 1 ستون 97)
متوفی به سال 7 هجری قمری، ابن الاکوع یا عامر بن سنان الاکوع بن عبدالله بن بشیر الاسلمی. از شعرای عرب بود و او راصحبتی بود و تا جنگ خیبر بزیست. در آن جنگ یکی از یهودیان را به قتل رساند و به واسطۀ جراحتی که از روی خطا به خود وارد آورد درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
غرناطی
منسوب به غرناطه
تصویری از غرناطی
تصویر غرناطی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برنایی
تصویر برنایی
جوانی، برای مثال گرچه برنایی از میان برخاست / چون کنم حرص همچنان برجاست (نظامی۴ - ۵۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غربالی
تصویر غربالی
مانند غربال، شبیه غربال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرناچی
تصویر سرناچی
سرنازن، کسی که سرنا می نوازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمناکی
تصویر غمناکی
غمناک بودن، حالت غمناک، اندوهناکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرناوی
تصویر سرناوی
سرجوخۀ نیروی دریایی
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
نسبت است به بنی القرنان. (لباب الانساب). و در متن انساب قرمانی آمده است. رجوع به قرنائی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
غافلی و نادانی. (از برهان) (فرهنگ فارسی معین). پرناسی. فرناسی. و رجوع به برناس و پرناسی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُ)
برنایی. جوانی. شباب:
نکوروئی نکوخوئی نکوطبعی نکوخواهی
ترا پرهیز پیران داده یزدان در به برناهی.
فرخی.
تا تو چون چرخ بر زمین گشتی
مملکت بازیافت برناهی.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُ)
برنائی. جوانی. (غیاث) (آنندراج). برناهی. حداثه. (از دهار). شباب. شبیبه:
کنون جوئی همی حیلت که گشتی سست و بی طاقت
ترا دیدم به برنایی فسارآهخته و لانه.
کسائی.
برین کار او پیشدستی کند
به برنایی و تندرستی کند.
فردوسی.
نیکوست بچشم من در پیری و برنایی
خوبست به طبع من در خوابی و بیداری.
منوچهری.
تا کی خوری دریغ ز برنایی
زین چاه آرزو ز چه برنائی.
ناصرخسرو.
نشیبی بود برنایی سرافرازان همی رفتی
فراز پیری آمد پیشت اکنون سر نیفرازی.
ناصرخسرو.
هرکه دنیا را بنادانی و برنایی بخورد.
ناصرخسرو.
هر کرا دولتست و برنایی
تو بدان کس مچخ که برنایی.
سنائی.
بهار دولت او آن هوای معتدل دارد
که گردون خرف را تازه کرد ایام برنایی.
انوری.
صبح شب برنایی من بوالعجب است
یک نیمه ازو روز و دگر نیمه شب است.
خاقانی.
نقد برناییست دانم مانده نیست
تات گویم نقد برنایی فرست.
خاقانی.
گرچه برنایی از میان برخاست
چکنم حرص همچنان برجاست.
نظامی.
دریغ روز جوانی و عهد برنایی
نشاط کودکی و عیش خویشتن رایی.
سعدی.
کدام قوت و مردانگی و برنایی
که خشم گیری و با طبع خویش برنایی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُ)
برنایی. رجوع به برنایی شود
لغت نامه دهخدا
(بُ ی ی)
منسوب است به برزاط از قراء بغداد. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
حالت و چگونگی پرناز
لغت نامه دهخدا
(غَ)
نام شخصی است معین یا غیر معین:
چو غرنیچی به محشر زنده گردد
بسنجد طاعتش ایزد به میزان
کم آید طاعتش گوید خدایا
ترازو پله دارد سر بگردان.
(فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
ابوعبدالله محمد بن مسعود الطرنباطی العثمانی. وی از ابناء قرن 13 هجری است و او راست کتاب ارشادالمسالک الی فهم الفیه ابن مالک که در سال 1206 هجری قمری از اتمام آن فراغت یافت. کتاب مذکور دو نوبت در شهر فاس پایتخت سابق مراکش به طبع رسید، نوبتی بسال 1305 و نوبت دیگر بسال 1315 هجری قمری (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1240)
لغت نامه دهخدا
بیرونی در الجماهر آن را نوعی از جزع (شبه پیسۀ یمانی) می داند که رنگهای آن مشوش است و هریک از آن دارای عرض و وسعتی است و به صورت قطعه هائی بزرگ پیدا شود که ظرفهایی از آن میسازند مانند باطیۀ مخروطه که به قول ’گندی’ گنجایش سی و اند رطل آب را دارد. ولی ’نصر’ به جای آن معرق را ذکر کرده است. شاید این بدان برتری دارد یا اینکه معرق و غروانی یکی است. وی گوید: آنچه بیشتر دست به دست می گردد همین نوع است و عروق آن نازک مانند موی است. رنگهای مختلطی از قبیل سیاه و سرخ و سفید دارد و بسا اوقات در آنها عکسهای درختان و جانوران دیده می شود. (از الجماهر ص 176). برای توضیح رجوع به همان صفحه از کتاب مذکور شود
لغت نامه دهخدا
(حَ نی ی)
منسوب به حرّان، شهری به شام به جزیره ابن عمر بر خلاف قیاس. حرنانیان همان صابئین باشند. رجوع به حرّانی شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
سرما و زمستان سخت. (برهان قاطع) (اقرب الموارد) (انجمن آرا). به حذف نون نیز دیده شده است. (آنندراج) (انجمن آرا). سرمای سخت و زمستان و غرنچی به حذف تحتانی مخفف آن است
لغت نامه دهخدا
(غُرْ رَ دَ / دِ)
عمل غرنده. غرش. رجوع به غریدن و غرنده شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نسبت است به بنی القرناء. (لباب الانساب). رجوع به قرنانی شود
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ نی ی)
نسبت است به بنی القرناء، و آن دوده ای است از تجیب
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
سمعانی گوید: عروه بن تمیم، از سرشناسان طائفۀ بنی القرماء و صاحب چاهی است که در راه حاجیانی است که از مصر به مکه روندو به چاه عمیر معروف است. و در انساب سمعانی عنوان قرمانی با میم آمده و ضبط آن با نون تعیین شده است
لغت نامه دهخدا
(غُ نُ)
شهری است به اندلس (اسپانیا) یا آن لحن است وصواب اغرناطه می باشد، و معنای آن به زبان اندلسی انار است. (از منتهی الارب). جوهری و صاحب لسان آن را نیاورده اند و یاقوت و صاغانی گویند که آن شهری است به اندلس، و صاحب ’عباب’ اغرناطه را به زیادت الف صحیح دانسته است و حذف الف لغت عامی است، و شیخ ما گوید:غرناطه غلط نیست بلکه شهر به هر دو نام نامیده شده است و معنای آن به زبان اندلسی و به قول بعضی به زبان عجم اندلس انار است، اما غرناطه، دمشق بلاد اندلس و مورد توجه مردم می باشد، و اگر جز چمنهای طویل و عریض و رود خانه شنیل که خداوند بدان شهر بخشیده است چیز دیگری نداشت، در اهمیت وی کفایت میکرد. شعرا را درباره آن تصانیف و اشعار بسیاری است از آن جمله این ابیات است:
غرناطه مالها نظیر
ما مصر ما الشام ما العراق
ماهی الا العروس تجلی
و تلک من جمله الصداق.
و قرای آن بنا به قول بعضی از مورخان 270 قریه است و آثاری بزرگ و بسیار دارد. (از تاج العروس و الحلل السندسیه ج 1 ص 188) و یاقوت در معجم البلدان گوید: به قول بعضی صحیح آن اغرناطه است و عامه الف آن را انداختند چنانکه در کلمه البیره به جای آن لبیره به کار میبرند. غرناطه از قدیمترین شهرهای ’البیره’ از توابع اندلس، و از بزرگترین و زیباترین و استوارترین آنهاست. رود معروف به ’قلوم’ آن را میشکافد، و حالا آن رودخانه را حداره مینامند، و از آن خردۀ طلای خالص می گیرند و آسیابهای زیادی در داخل شهر از آب آن استفاده می کنند، و شعبه ای از آن از نصف شهر میگذرد و به گرمابه ها و سقایه ها وبسیاری از خانه های بزرگان میرسد و شعبه دیگری از آن نصف دیگر شهر را مشروب می کند. و فاصله غرناطه از ’البیره’ چهار فرسخ و فاصله آن از قرطبه سی وسه فرسخ است. - انتهی. و صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید: غرناطه شهری است در اندلس از ممالک جنوبی اسپانیا. این شهر در جنوب مادرید به فاصله 696 هزارگز (راه آهن) و در دامنۀ کوه نواده و در شمال نهر شنیل، و در دو طرف رود دارو (به تلفظ عربها: حداره) که به همین شنیل میریزد قرار دارد. سکنۀ آن 76110 تن است و دارای دارالفنون (دانشگاه) ، موزۀ نقاشی، کتابخانه های متعدد، کلیسای بزرگ، آثار عتیقه و قصر الحمراء می باشد که نمونه ای از صنایع معماری عرب است. این شهر در دامنۀ سه تپۀ مزین به خانه ها قرار گرفته و با نار شباهت پیدا کرده است، و به همین جهت آن را غرناطه (به معنی انار) نامیده اند. غرناطۀ اصلی قسمت غربی شهر است و قسمت جنوب شهر به نام آنتکرا و شمال شرقی به نام ’البایسین’ یا البیضائیین از هم تشخیص داده میشوند. برحسب روایت، مهاجران فنیقی اول روی تپه هائی که امروز به قورس برمیاس (تپه های سرخ) مشهور است قصبه ای به نام غرناطه تأسیس کردند، پس از آن قوم ایبر در نزدیکی آن قصبۀ دیگری به نام ایلیبریس ساختند. در زمان واندالها و گتها این دو قصبه ویران شدند و پس از تسلط مسلمین بر اندلس، پادشاهان اموی شهر کنونی را مجدداً بنا کردند. در زمان دولت مرابطین و موحدین این شهر بسیار آبادان شده و سکنۀ آن به 420000 تن رسیده بود. در زمان حکومت بنی احمر نیز مجدداً آباد شد و پس از تسلط مسیحیان بر اسپانیا، عده بسیاری از مسلمانان که از شهرهای اسپانیا فراری شده بودند به غرناطه آمدند و این شهر مدتی در دست مسلمانان باقی ماند تا در تاریخ 1492م. یعنی سال کشف آمریکا، به تصرف مسیحیان درآمد. عربها ناحیۀ البیره را مرکز غرناطه میدانستند و بعضی از جغرافی دانان عرب فقط ذکر کرده اند که غرناطه در 4فرسخی البیره واقع است و بعضی دیگر گفته اند: البیره محرف ایلیبریس است که در آغاز قصبه ای بوده و بعد صورت شهر به خود گرفته است. - انتهی. غرناطه مولد ابن جبیر صاحب رحله است. صاحب الحلل السندسیه آرد: غرناطه از مشهورترین بلاد اندلس است. آن را غرناطۀ دمشق گویند زیرا لشکر دمشق هنگام فتح به آنجا فرودآمدند و گفته اند از نظر فراوانی نهرها و کثرت درختان به دمشق شباهت دارد. در مقابل این شهر کوه ’شلیر’ قرار دارد که چه در تابستان و چه در زمستان برف آن را فراگرفته است. از توابع غرناطه قطر ’لوشه’ میباشد که معدن نقرۀ خوب دارد و اصل لسان الدین بن الخطیب از آنجاست. دیگر ’باغه’ که عامه آن را ’بیغه’ گویند و دیگر از توابع آن ’وادی آش’ است که آن را وادی الاشات نیز گویند. قبل از غرناطه، شهر ’البیره’ به جای آن بود و چون صنهاجی غرناطه و قصبه و باره های آن را بنا کرد مردم بدانجا آمدند و پس از وی پسرش ’بادیس’ بر آبادی آن افزود. (از الحلل السندسیه ج 1 صص 188- 190) رجوع به فهرست الحلل السندسیه ج 1 و 2 و کامل ابن اثیر ج 11 ص 70 و نزهه القلوب ص 290 و روضات الجنات ص 65 شود. سکنۀ آن در عصر حاضر بالغ بر 154400 تن می باشد، در قاموس الاعلام آمده: ایالت غرناطه یکی از هشت ایالت جنوبی اسپانیاست که این هشت ایالت اندلس را تشکیل میدهند. از جنوب به بحر ابیض (دریای مدیترانه) و از مشرق به المریه، و از شمال شرقی به مرسه و البسیطه، و از شمال به جیان، و از شمال غربی به قرطبه، و از مغرب به مالقه (مالاگا) محدود است. مساحت آن 12788 هزارگز مربع می باشد، سکنه آن 477720 تن هستند به 13 قضاء شامل 209 ناحیه تقسیم شده است. این ایالت زیباترین نقطۀ اندلس بلکه اسپانیا و حتی تمام اروپاست. بلندترین کوه اسپانیا به نام ’سیرانواده’ در اینجاست و کوههای دیگر نیز دارد که از آنها آبهای بسیاری جاری شده بر طراوت آن می افزایند. همه این آبهابه ’وادی الکبیر’ میریزند. بزرگترین و زیباترین این آبها، رود ’شنیل’ است. محصولات فراوانی دارد. نیشکر آن مشهور است، و علاوه بر ذخایر گوناگون، پنبه، کتان، زیتون، توت، انگور و انواع میوه و سبزیها در آنجا به عمل می آید. اهالی آن به ذکاوت و دلیری و تفاخر و مهمان نوازی مشهورند. زبانی که بدان تکلم می کنند دارای کلمات بسیاری مأخوذ از عربی است، بیشتر نواحی مختلف این ایالت نیز امروز به نامهای عربی شهرت دارند. -انتهی
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ طَ)
غرناطه. (منتهی الارب). غرناطه شهری است به اندلس اوهی لحن و الصواب اغرناطه و معناها الرمانه بالاندلسیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غرنوقی
تصویر غرنوقی
سپنداره (شمعدانی) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
گربالی، گربال فروش منسوب به غربال، غربال فروش. یا استخوان غربالی. عظم غربالی. یا طشت غربالی. آسمان. یا عظم غربالی. یکی از استخوان هایی است که در ساختمان جمجمه شرکت می کند. این استخوان فرد است و در خط وسط و عقب پیشانی و در جلو استخوان شب پره قرار دارد و سقف حفره های بینی را می سازد. استخوان مذکور به شکل ترازویی است که یک قسمت قایم و یک قسمت افقی دارد و دارای دو قسمت طرفی نیز می باشد قسمت قایم این استخوان دارای دو جزو است: یکی زایده تاج خروسی که داخل کاسه سر می شود و دیگری تحتانی که صفحه عمودی است و در تشکیل دیواره وسطی بینی شرکت می کند. صفحه افقی دارای سوراخهایی است که صفحه غربالی نام دارد و ریشه های عصب شامه از این استخوانها وارد بینی می شوند استخوان پرویزنی مصفات
فرهنگ لغت هوشیار
غاغاطیس شبه (شبق) از سنگ ها شبق. توضیح شبق را حجر غاغاطی و حجر غاغیطوس و حجر غاغاطیس نیز نامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرناچی
تصویر سرناچی
کسی که سرنا نوازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برناسی
تصویر برناسی
غافلی نادانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برناهی
تصویر برناهی
جوانی، شباب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرناچی
تصویر سرناچی
((سُ))
کسی که سرنا بنوازد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرناوی
تصویر سرناوی
((سَ رْ))
سرجوخه نیروی دریایی
فرهنگ فارسی معین
اندوهناکی، غمگین
دیکشنری اردو به فارسی