ج غرفه. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (ترجمان علامۀ جرجانی). غرفات. غرفات. غرفات. (اقرب الموارد) : لنبوئنهم من الجنه غرفاً. (قرآن 58/29). تا روان پدر وجد ترا در فردوس بود ایام به حور و به قصور و به غرف. سوزنی. کای عوانان بازگردید آن طرف نیک نیکو بنگرید اندر غرف. مولوی (مثنوی)
ج ِغُرفه. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (ترجمان علامۀ جرجانی). غُرَفات. غُرُفات. غُرفات. (اقرب الموارد) : لنبوئنهم من الجنه غرفاً. (قرآن 58/29). تا روان پدر وجد ترا در فردوس بود ایام به حور و به قصور و به غرف. سوزنی. کای عوانان بازگردید آن طرف نیک نیکو بنگرید اندر غرف. مولوی (مثنوی)
پوست پیرا از گیاهان، بریدن، پیراستن با گیاه پوست پیرا بید سرخ، گیاه پز گیاهی است پر خار که پیرامون چادر و جایگاه نهند که مردم و جانور نتوانند آمد، یز تر یز تازه، برگ درخت، اسپرم بیابانی، کنگر دشتی، شاه اسپرم رومی (اسطو خودوس)، جمع غرفه، برواره ها جمع غرفه غرفه ها براوره ها
پوست پیرا از گیاهان، بریدن، پیراستن با گیاه پوست پیرا بید سرخ، گیاه پز گیاهی است پر خار که پیرامون چادر و جایگاه نهند که مردم و جانور نتوانند آمد، یز تر یز تازه، برگ درخت، اسپرم بیابانی، کنگر دشتی، شاه اسپرم رومی (اسطو خودوس)، جمع غرفه، برواره ها جمع غرفه غرفه ها براوره ها
هر یک از اتاقک ها یا اتاق های یک نمایشگاه که در آن به عرضۀ کالا می پردازند، هر یک از حجره های پیرامون مساجد و مدارس قدیمی بالاخانه، خانه ای که بالای خانۀ دیگر ساخته می شود، اتاقی که در طبقۀ دوم یا سوم یا بالاتر ساخته شده، خانۀ تابستانی، بالاخانۀ بادگیردار، پربار، پرواره، فروار، فرواره، فراوار، فربال، بربار، بروار، برواره یک مشت آب
هر یک از اتاقک ها یا اتاق های یک نمایشگاه که در آن به عرضۀ کالا می پردازند، هر یک از حجره های پیرامون مساجد و مدارس قدیمی بالاخانِه، خانه ای که بالای خانۀ دیگر ساخته می شود، اتاقی که در طبقۀ دوم یا سوم یا بالاتر ساخته شده، خانۀ تابستانی، بالاخانۀ بادگیردار، پَربار، پَروارِه، فَروار، فَروارِه، فَراوار، فَربال، بَربار، بَروار، بَروارِه یک مشت آب
غرفه ها، هر یک از اتاقک ها یا اتاق های یک نمایشگاه که در آن به عرضه های کالا می پردازند، حجره های پیرامون مساجد و مدارس قدیمی، بالاخانه ها، خانه ای که بالای خانه های دیگر ساخته می شود، اتاقی که در طبقه های دوم یا سوم یا بالاتر ساخته شده، خانه های تابستانی، بالاخانه های بادگیردار، پربارها، پرواره ها، فروارها، فرواره ها، فراوارها، فربال ها، بربارها، بروارها، برواره ها، مشتهای آب، جمع واژۀ غرفه
غرفه ها، هر یک از اتاقک ها یا اتاق های یک نمایشگاه که در آن به عرضه های کالا می پردازند، حجره های پیرامون مساجد و مدارس قدیمی، بالاخانِه ها، خانه ای که بالای خانه های دیگر ساخته می شود، اتاقی که در طبقه های دوم یا سوم یا بالاتر ساخته شده، خانه های تابستانی، بالاخانه های بادگیردار، پَربارها، پَروارِه ها، فَروارها، فَروارِه ها، فَراوارها، فَربال ها، بَربارها، بَروارها، بَروارِه ها، مشتهای آب، جمعِ واژۀ غرفه
نام قصری در یمن. لبید گوید: غلب اللیالی خلف آل محرق و کما فعلن بهرمز و بهرقل و غلبن ابرهه الذی الفیته قدکان خلد فوق غرفه موکل. گویند موکل نام کسی است. اسود بن یعفر نیز گوید: فان یک یومی قددنا و اخاله لوارده یوماً الی ظل منهل فقبلی مات الخالدان کلاهما عمید بنی جحوان و ابن المظلل و عمرو بن مسعود و قیس بن خالد و فارس رأس العین سلمی بن جندل و اسبابه اهلکن عاداً و انزلت عزیزاً یغنی فوق غرفه موکل تغنیه بحاء الغناءمجیده بصوت رخیم او سماع مرتّل. نصر غرفه را به فتح اول آورده و گوید: جایی است در یمن، میان جرش و صعده در راه مکه. ولی معنای اول صحیح است و بیت لبید شاهد آن است مگر اینکه قول نصر بر جای دیگری اطلاق شود. (از معجم البلدان)
نام قصری در یمن. لبید گوید: غلب اللیالی خلف آل محرق و کما فعلن بهرمز و بهرقل و غلبن ابرهه الذی الفیته قدکان خلد فوق غرفه موکل. گویند موکل نام کسی است. اسود بن یعفر نیز گوید: فان یک یومی قددنا و اخاله لوارده یوماً الی ظل منهل فقبلی مات الخالدان کلاهما عمید بنی جحوان و ابن المظلل و عمرو بن مسعود و قیس بن خالد و فارس رأس العین سلمی بن جندل و اسبابه اهلکن عاداً و انزلت عزیزاً یغنی فوق غرفه موکل تغنیه بحاء الغناءمجیده بصوت رخیم او سماع مرتَّل. نصر غرفه را به فتح اول آورده و گوید: جایی است در یمن، میان جُرَش و صعده در راه مکه. ولی معنای اول صحیح است و بیت لبید شاهد آن است مگر اینکه قول نصر بر جای دیگری اطلاق شود. (از معجم البلدان)
از اصطلاحات حکمای اشراق است و منظور از آن انوار مجرده می باشد و وجه تشبیه آن به غرفات، آن است که مراتب و درجات آنها در شدت نوریت و ضعف مانند غرفه هایی است که بالای همدیگر قرار دارند: ان السائرین الذین یقرعون ابواب غرفات النور، مخلصین صابرین، یتلقاهم ملائکه اﷲ مشرقین... (حکمه الاشراق ص 244 و حاشیۀ آن). رجوع به کتاب مذکور شود
از اصطلاحات حکمای اشراق است و منظور از آن انوار مجرده می باشد و وجه تشبیه آن به غرفات، آن است که مراتب و درجات آنها در شدت نوریت و ضعف مانند غرفه هایی است که بالای همدیگر قرار دارند: ان السائرین الذین یقرعون ابواب غرفات النور، مخلصین صابرین، یتلقاهم ملائکه اﷲ مشرقین... (حکمه الاشراق ص 244 و حاشیۀ آن). رجوع به کتاب مذکور شود
مردمی را گویند که خصیۀ ایشان بزرگ و پرباد باشد و به عربی مفتوق خوانند. (برهان قاطع). قول صاحب برهان قاطع غلط است زیرا در جایی کلمه غر را به معنی فنج ترجمه کرده و مفتوق را هم مرادف فنج آورده و گمان برده است که غرفنج یک کلمه و به معنی مفتوق است
مردمی را گویند که خصیۀ ایشان بزرگ و پرباد باشد و به عربی مفتوق خوانند. (برهان قاطع). قول صاحب برهان قاطع غلط است زیرا در جایی کلمه غر را به معنی فنج ترجمه کرده و مفتوق را هم مرادف فنج آورده و گمان برده است که غرفنج یک کلمه و به معنی مفتوق است
درمنه و آتشگیره. (برهان قاطع) (آنندراج). درمنه که آتش زود در او گیرد. گرفج. (فرهنگ رشیدی). رجوع به درمنه شود، هر هیزمی که زود آتش در آن افتد، وبه عربی ابوسریع خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج)
درمنه و آتشگیره. (برهان قاطع) (آنندراج). درمنه که آتش زود در او گیرد. گرفج. (فرهنگ رشیدی). رجوع به درمنه شود، هر هیزمی که زود آتش در آن افتد، وبه عربی ابوسریع خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج)
ابن الحارث الکندی. صحابی است. (منتهی الارب). کنیۀ وی ابوالحارث است. ساکن مصر و از صحابۀ پیغمبر و از روات بود. عبدالله بن حارث ازدی و کعب بن علقمه از وی روایت کرده اند. وی در جنگ رده با عکرمه بن ابی جهل جنگید. (از الاستیعاب ص 517). رجوع به تاریخ مصر ص 102 شود
ابن الحارث الکندی. صحابی است. (منتهی الارب). کنیۀ وی ابوالحارث است. ساکن مصر و از صحابۀ پیغمبر و از روات بود. عبدالله بن حارث ازدی و کعب بن علقمه از وی روایت کرده اند. وی در جنگ رده با عکرمه بن ابی جهل جنگید. (از الاستیعاب ص 517). رجوع به تاریخ مصر ص 102 شود
یک مشت آب. ج، غراف، و هو اسم للمفعول لانک ما لم تغرفه لاتسمیه غرفه. (منتهی الارب). به قدر یک مشت. (غیاث اللغات). یک کف دست آب برداشته. (مجمل اللغه). یک کف آب. (ترجمان علامۀ جرجانی). آنچه از آب و یا امثال آن با کف دست برگیرند. مشت. حثی. جرعه. (مهذب الاسماء) : الامن اغترف غرفهً بیده. (قرآن 249/2). چون به پیش آب رسیدند دست به پشت اسب مالیدند و یک غرفه آب برگرفتند. (قصص الانبیاء ص 143) ، برواره. (منتهی الارب). ج، غرفات، غرفات، غرفات، غرف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بالاخانه بر کنار بام. (غیاث اللغات) (آنندراج). پرواره، یعنی خانه بالا. (دهار). خانه بالایی. (ترجمان علامۀ جرجانی). بالاخانه. برواره، یعنی خانه کوچک بالای بام که در آن دریچه ها هرطرف باشد. حجره بر بام. پرواره. (آنندراج). فرواره. (نصاب الصبیان). علیه. (اقرب الموارد) : این قصر خجسته که بنا کرده ای امسال با غرفۀ فردوس به فردوس قرین است. منوچهری. به هشت بهو بهشت اندرین سه غرفۀ مغز به هفت حجلۀ نور اندرین دو حجرۀ خواب. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 52). پیش آن شاهدان قصر بهشت غرفه ای بود برکشیده ز خشت خواجه بر غرفه رفت و بست درش بازگشتند رهبران ز برش بود در ناف غرفه سوراخی روشنی تافته درو شاخی. نظامی. خواهر از غرفه بدید و دریچه برهم زد. پسر دریافت، دست از طعام بازکشید. (گلستان سعدی). امیر دزدان از غرفه بدید و بشنید و بخندید. (گلستان سعدی). به زیر آمد از غرفه خلوت نشین به پایش درافتاد سربر زمین. سعدی (بوستان). ، از لطائف اللغات معنی دریچه نیز مستفاد می شود. (غیاث اللغات). دریچۀ پنجره. (از فرهنگ شعوری) ، در تداول امروز مطلق اطاق یاقسمی مجزا از سالنی: غرفۀ کشاورزی، توک موی. (منتهی الارب) (آنندراج). الخصله من الشعر. (اقرب الموارد) ، رسن گردن شتر که به گرۀ سهل بسته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). ریسمان گردن شتر که به گرۀ آسان گشای بسته باشند. (ناظم الاطباء). الحبل المعقود بانشوطه یعلق فی عنق البعیر. (اقرب الموارد) ، آسمان هفتم. (منتهی الارب) (آنندراج). السماء السابعه، کقوله: سوّی ̍ فاغلق دون غرفه عرشه. (اقرب الموارد)
یک مشت آب. ج، غِراف، و هو اسم للمفعول لانک ما لم تغرفه لاتسمیه غرفه. (منتهی الارب). به قدر یک مشت. (غیاث اللغات). یک کف دست آب برداشته. (مجمل اللغه). یک کف آب. (ترجمان علامۀ جرجانی). آنچه از آب و یا امثال آن با کف دست برگیرند. مشت. حثی. جرعه. (مهذب الاسماء) : الامن اغترف غرفهً بیده. (قرآن 249/2). چون به پیش آب رسیدند دست به پشت اسب مالیدند و یک غرفه آب برگرفتند. (قصص الانبیاء ص 143) ، برواره. (منتهی الارب). ج، غُرُفات، غُرَفات، غُرفات، غُرَف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بالاخانه بر کنار بام. (غیاث اللغات) (آنندراج). پرواره، یعنی خانه بالا. (دهار). خانه بالایی. (ترجمان علامۀ جرجانی). بالاخانه. برواره، یعنی خانه کوچک بالای بام که در آن دریچه ها هرطرف باشد. حجره بر بام. پرواره. (آنندراج). فرواره. (نصاب الصبیان). علیه. (اقرب الموارد) : این قصر خجسته که بنا کرده ای امسال با غرفۀ فردوس به فردوس قرین است. منوچهری. به هشت بَهو بهشت اندرین سه غرفۀ مغز به هفت حجلۀ نور اندرین دو حجرۀ خواب. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 52). پیش آن شاهدان قصر بهشت غرفه ای بود برکشیده ز خشت خواجه بر غرفه رفت و بست درش بازگشتند رهبران ز برش بود در ناف غرفه سوراخی روشنی تافته درو شاخی. نظامی. خواهر از غرفه بدید و دریچه برهم زد. پسر دریافت، دست از طعام بازکشید. (گلستان سعدی). امیر دزدان از غرفه بدید و بشنید و بخندید. (گلستان سعدی). به زیر آمد از غرفه خلوت نشین به پایش درافتاد سربر زمین. سعدی (بوستان). ، از لطائف اللغات معنی دریچه نیز مستفاد می شود. (غیاث اللغات). دریچۀ پنجره. (از فرهنگ شعوری) ، در تداول امروز مطلق اطاق یاقسمی مجزا از سالنی: غرفۀ کشاورزی، توک موی. (منتهی الارب) (آنندراج). الخصله من الشعر. (اقرب الموارد) ، رسن گردن شتر که به گرۀ سهل بسته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). ریسمان گردن شتر که به گرۀ آسان گشای بسته باشند. (ناظم الاطباء). الحبل المعقود بانشوطه یعلق فی عنق البعیر. (اقرب الموارد) ، آسمان هفتم. (منتهی الارب) (آنندراج). السماءُ السابعه، کقوله: سَوّی ̍ فاغلق دون غرفهِ عرشه. (اقرب الموارد)
هیأت آب به دست گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). نوعی از برداشتن آب به دست. (غیاث اللغات) ، نعل. ج، غرف. (منتهی الارب) (آنندراج). نعل و کفش. (ناظم الاطباء)
هیأت آب به دست گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). نوعی از برداشتن آب به دست. (غیاث اللغات) ، نعل. ج، غِرَف. (منتهی الارب) (آنندراج). نعل و کفش. (ناظم الاطباء)
جمع واژۀ غرفه. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی) (اقرب الموارد). غرفات. غرفات. غرف. (اقرب الموارد) : و هم فی الغرفات آمنون (قرآن 37/34). چون غرفات هشت خلد نه درت از مرتبی چون طبقات نه فلک شش سویت از منظمی. حسین آوی (از ترجمه محاسن اصفهان ص 132)
جَمعِ واژۀ غرفه. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی) (اقرب الموارد). غُرفات. غُرَفات. غُرَف. (اقرب الموارد) : و هم فی الغرفات آمنون (قرآن 37/34). چون غرفات هشت خلد نه درت از مرتبی چون طبقات نه فلک شش سویت از منظمی. حسین آوی (از ترجمه محاسن اصفهان ص 132)