جدول جو
جدول جو

معنی غرضه - جستجوی لغت در جدول جو

غرضه
(غُ ضَ)
پیش بند شتر. ج، غرض. (منتهی الارب) (آنندراج). غرض. (اقرب الموارد). تصدیر، و آن نسبت به پالان مانند تنگ بزین است. (از اقرب الموارد). غرض. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غرضه
پیش بند شتر سینه بند پالان
تصویری از غرضه
تصویر غرضه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عرضه
تصویر عرضه
عرض، پیشنهاد، نمایش، ارائه، در دسترس یا معرض خرید قرار دادن کالا
عرضه داشتن (کردن): اظهار کردن، بیان کردن، ارائه دادن، نشان دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرده
تصویر غرده
ارابه، گردونه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرضه
تصویر فرضه
محل عرضۀ کالا، بندرگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرقه
تصویر غرقه
غرق شده و فرورفته در آب، غریق، برای مثال غرقه ای دید جان او شده گم / سر چون خم نهاده بر سر خم (نظامی۴ - ۶۵۲)
غرقه شدن: فرو رفتن در آب و غرق شدن
غرقه کردن: فرو بردن در آب و غرق کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرضه
تصویر عرضه
لیاقت، طاقت، توانایی، نشانه، در معرض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرچه
تصویر غرچه
از مردم غرچستان ناحیه ای در خراسان قدیم، برای مثال چغانی و چگلی و بلخی ردان / بخاری و از غرچگان موبدان (فردوسی - ۶/۵۳۶)، شه غرچگان بود بر سان شیر / کجا پشت پیل آوریدی به زیر (فردوسی۴/۱۸۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرفه
تصویر غرفه
هر یک از اتاقک ها یا اتاق های یک نمایشگاه که در آن به عرضۀ کالا می پردازند، هر یک از حجره های پیرامون مساجد و مدارس قدیمی
بالاخانه، خانه ای که بالای خانۀ دیگر ساخته می شود، اتاقی که در طبقۀ دوم یا سوم یا بالاتر ساخته شده، خانۀ تابستانی، بالاخانۀ بادگیردار، پربار، پرواره، فروار، فرواره، فراوار، فربال، بربار، بروار، برواره
یک مشت آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرچه
تصویر غرچه
نامرد، مخنث، عنین، برای مثال کزاین غرچگان چیست چندین گریغ / بکوشید هم پشت با گرز و تیغ (اسدی - ۲۲۲)، نادان، کودن، برای مثال برگذر ز این سرای غرچه فریب / درگذر ز این رباط مردم خوار (سنائی۲ - ۱۳۷)، پست، زبون، کوهستانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارضه
تصویر ارضه
موریانه، نوعی حشره با آرواره های قوی که به صورت اجتماعی زندگی کرده و از چوب تغذیه می کند
چوب خوٰارک، تافشک، رشمیز، رونجو، ریونجو، لبنگ، دیوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیضه
تصویر غیضه
بیشه، جنگل
فرهنگ فارسی عمید
چاهک، دهانه جوی، بندر لنگر گاه، پاشنه در رخنه و سوراخی که از آن آب کشند، سوراخ پاشنه در، دهانه جوی، جای در آمدن بکشتی از لب دریا: هر کشتی به کدام فرضه در گذار بود، دهان دوات
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته غیش انبوه بودن، غیشه بیشه جنگل، آبگیر استادنگاه آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرفه
تصویر غرفه
اطاقی که بالای اطاق دیگر ساخته شود
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده فرو شده فرو رفته غوته تکابیده در آب فرو رفته مغروق. توضیح به معنی غریق در عربی نیامده ولی در فارسی مستعمل است: و این غرقه شدن کشتی ها و خراب شده شهرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرمه
تصویر غرمه
قرمه بنگرید به قرمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرجه
تصویر غرجه
اهل غرجستان غرشستانی، جمع غرجگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرچه
تصویر غرچه
آواز ساییدن دندان به هم با فشار دندان غرچه
فرهنگ لغت هوشیار
گردونه چوبین عراده: ز خواب جستن و گفتن زهی مبارک رز که خمره خمره از او می کشند بر غرده. (سوزنی جهانگیری)
فرهنگ لغت هوشیار
دیوچه موریانه تافشک چوب خوارک دیوک موریانه زنگ آهن گیاه دراز، گیاه انباری کرمی ریز به صورت مور که چوب خوار چوب خوارک چوب خواره دیوچه دیوک، زنگ آهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرضه
تصویر عرضه
ارائه، اظهار، هدیه، سان، بیان همت، طاقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غربه
تصویر غربه
دوری آوارگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرچه
تصویر غرچه
((غَ چِ))
بی غیرت، دیوث، ابله، ناتوان در مردی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرضه
تصویر فرضه
((فُ ضَ یا ض))
رخنه و سوراخی که از آن آب کشند، سوراخ پاشنه در، دهانه جوی، جای درآمدن به کشتی از لب دریا، دهان دوات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرچه
تصویر غرچه
اهل غرجستان، نوایی است در موسیقی قدیم، غراچه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرفه
تصویر غرفه
((غُ فِ))
بالاخانه، بام، اتاق یا قسمتی مجزا از یک سالن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرده
تصویر غرده
((غَ دِ))
گردونه چوبین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرقه
تصویر غرقه
((غَ قِ))
در آب فرو رفته، غرق شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عرضه
تصویر عرضه
((عَ ض))
به نمایش گذاشتن، نمایش، ارائه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عرضه
تصویر عرضه
((عُ ض))
همت، لیاقت، طاقت، توانایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارضه
تصویر ارضه
((اَ ض ِ یا ضَ))
موریانه، چوب خواره، دیوچه، دیوک، زنگ آهن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عرضه
تصویر عرضه
چیرگی، شایستگی، نمایش، جربزه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عرضه
تصویر عرضه
Supply
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از عرضه
تصویر عرضه
поставка
دیکشنری فارسی به روسی