جدول جو
جدول جو

معنی غرزن - جستجوی لغت در جدول جو

غرزن
(غَ زَ)
زن قحبه و بدکار. (آنندراج). روسپی زن، مرد دیوث و قلتبان. (آنندراج) (انجمن آرا). قرنان. کشخان:
حریف یکدگرند آن دو غرزن قواد
که این از آن بجوی فرق کردنتوانی.
سوزنی.
من عزیزم مصر حرمت را و این نامحرمان
غرزنان برزنند و غرچگان روستا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
غرزن
زن بد کار روسپی قحبه، مرد دیوث قلتبان
تصویری از غرزن
تصویر غرزن
فرهنگ لغت هوشیار
غرزن
((غَ زَ))
زن بدکاره، روسپی، مردی که زن بدکاره دارد
تصویری از غرزن
تصویر غرزن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرزن
تصویر فرزن
(پسرانه)
نام روستایی در نزدیکی هرات
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گرزن
تصویر گرزن
(پسرانه)
تاجی که شاهان بر سر می گذاشتند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گرزن
تصویر گرزن
تاج مرصع که در قدیم روی تخت بالای سر پادشاهان می آویخته اند، تاج، طرز قرار گرفتن گل ها بر روی شاخه ها مانند گل گاوزبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غر زن
تصویر غر زن
زن بدکار، روسپی، فاحشه، قحبه، مردی که زن بدکار دارد، برای مثال من عزیزم مصر حرمت را و این نامحرمان / غر زنان بر زنند و غرچکان روستا (خاقانی - ۱۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برزن
تصویر برزن
تنور، اجاق، فر، تابۀ گلی یا سفالی که روی آن نان می پزند، بریجن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غران
تصویر غران
غرنده، درحال غریدن، برای مثال سپر نفگند شیر غران ز جنگ / نیندیشد از تیغ برّان پلنگ (سعدی۱ - ۱۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارزن
تصویر ارزن
گیاهی از تیرۀ گندمیان با بوتۀ کوچک، ساقه های کوتاه و نازک و دانه های ریز که بیشتر خوراک پرندگان است و گاهی از آرد آن نان می پزند، دخن، تنگس، الم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درزن
تصویر درزن
سوزن که با آن چیزی بدوزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برزن
تصویر برزن
قسمتی از شهر شامل چند خیابان و کوچه، کوی، محله، شعبه ای از شهرداری که به امور یک کوی یا محله رسیدگی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرزن
تصویر سرزن
در فوتبال، بازیکنی که در زدن ضربات با سر مهارت دارد، آنکه از اطاعت امری سر باز زند، سرکش، نافرمان، سر زننده،
فرهنگ فارسی عمید
(اَ زَ)
معرب ارژن. چوبی که از وی عصا سازند. (غیاث). درختی است سخت چوب که از وی عصا سازند. (منتهی الأرب). نوعی از بادام کوهی که ثمر آن بسیار تلخ باشد و آنرادر دواها بکار برند و چوب آنرا عصا کنند و پوست آنرا بر کمان پیچند. (مؤید الفضلاء). ارزه. ارجن. و رجوع به ارژن شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
نعت تفضیلی از رزین. محکم تر. رزین تر: ارزن من النضار، یعنی الذهب. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ)
برزین. کوی. (صحاح الفرس). کوچه و محله. (برهان). کوچه. (غیاث اللغات). سرکوچه و محلت باشد. (اوبهی). محلت. (صحاح الفرس). قسمی از شهر. محله:
آمد آن نوبهار توبه شکن
پرنیان گشت باغ و برزن و کوی.
رودکی.
جهان شد پر از شادی و خواسته
در و بام هر برزن آراسته.
فردوسی.
بی اندازه در شهر ما برزن است
بهر برزنی ده هزاران زن است.
فردوسی.
زهر برزنی مهتری را بخواند
به دروازه بر پاسبانان نشاند.
فردوسی.
با نیکوان برزن اگر برزند به حسن
هر چند برزنند هم او میر برزن است.
یوسف عروضی.
من و باغی خوش و پاکیزه لب جویی
دل من بگرفت از خانه و از برزن.
فرخی.
به هر آن برزن کو برگذرد روزی
بوی مشک آید تا سالی از آن برزن.
فرخی.
و یا اندر تموزی مه ببارد
جراد منتشر بر بام و برزن.
منوچهری.
ز ایوان به کیوان برآمد خروش
ز برزن فغان خاست وزشهر جوش.
اسدی.
ای ف تنه شهر و آفت برزن
در روی تو خیره مانده مرد و زن.
قطران.
تا تو بر این برزنی نگاه کن ای پیر
چند جوانان برون شدند ز برزن.
ناصرخسرو.
همه شادی و طرب جوید و مهمانی
که بیارندش ازین برزن و آن برزن.
ناصرخسرو.
مگو اسرار حال خویش با زن
که یابی راز فاش از کوی و برزن.
ناصرخسرو.
بشهر و برزن خود در چه یابی
جز آن کان اندر آن شهر است و برزن.
ناصرخسرو.
ازپس هجر فراوان چون بدیدم در رهش
آن بتی را کافت آفات و ف تنه برزن است.
سنائی.
از سنبل دو زلفش و از لالۀ رخش
پر سنبل است کویش و پر لاله برزنش.
سوزنی.
نظیر تو ز کریمان دهر پیدا نیست
بهیچ شهر و نواحی بهیچ برزن و بوم.
سوزنی.
ای ترک می بیار که عید است و بهمن است
غایب مشو که موسم بازی برزن است.
انوری.
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ)
نام قریه ای به مرو متصل به بزماقان.
لغت نامه دهخدا
(بِ زَ)
تابه که از گل سازند و نان بر بالای آن پزند. (برهان) :
بر سفرۀ سخای تو خورشید و مه دو نان
در مطبخ نوال تو افلاک برزن است.
قریع الدهر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
دشت ارزن، ارژن. موضعی است میان شیراز و کازرون به سی فرسخی شیراز. (منتهی الأرب). موضعی است بفارس قرب شیراز و چنانکه شنیده ام چوب ارژن که از آن مقرعه و عصا کنند بدانجا روید وعضدالدولۀ دیلمی روزی برای تفرج و صید بدانجا شد وابوالطیب متنبی در صحبت او بود و در وصف او گفت:
سقیاً لدشت الارزن الطوال
بین المروج الفیح و الاغیال.
(معجم البلدان).
- مرغزار دشت ارزن، این مرغزار که بر کنار بحیرۀ ارزن است و بیشه است و معدن شیر طول آن ده فرسنگ در عرض یک فرسنگ. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 154)
لغت نامه دهخدا
(غَ زَ)
جست و خیز. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرزن
تصویر سرزن
آنکه از اطاعت سر باز زند نافرمان عاصی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترزن
تصویر ترزن
گرانمایگی، ایستایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزن
تصویر ارزن
معرب ارژن، چوبی که از وی عصا بسازند، یکی از غلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برزن
تصویر برزن
کوی، کوچه، محله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرزن
تصویر جرزن
کسی که در قمار و بازی جر زند و دبه درآورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریزن
تصویر غریزن
گل و لای سیاه که در بن حوضها و ته تالابها و جویهاست
فرهنگ لغت هوشیار
تاج و نیم تاجی که از دیبا می بافتند بزر و گوهر مغرق کرده و آنرا بر بالای سر شاه می آویختند: آنکه اهل درزن باشد نه سزای گرزن باشد، گل آذینی است محدود که ساقه گل دهنده (پایه گل) آن بپایه گل فرعی بعدی منتهی میشود. این پایه های گل دار از طرفی رشد و نمو انتهایی ساقه را محدود میسازند و از طرفی در تولید انشعابات فرعی آن موثرند. اگر انشعابات پایه ماقبل انجام شود گرزن را یکسویه و اگر از دو جانب باشد آنرا دو سویه گویند. گاهی انشعابات گلهای بعدی بتناوب از طرفین پایه های ماقبل انجام میشود و در این صورت گرزن را مارپیچی نامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غران
تصویر غران
فریاد کنان و آواز گران مهیب بر آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرین
تصویر غرین
لای خشک، کف، گولی نادانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درزن
تصویر درزن
((دَ رْ زَ))
سوزن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرزن
تصویر گرزن
((گَ زَ))
تاج، تاج مرصع. گرزین هم گفته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برزن
تصویر برزن
((بَ زَ))
کوی، محله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارزن
تصویر ارزن
((اَ زَ))
گیاهی از تیره گندمیان دارای ساقه های کوتاه و دانه های ریز، دانه های آن را بیشتر به طیور می دهند، غالباً بعد از برداشت حاصل جو و گندم کاشته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غران
تصویر غران
((غُ رّ))
آواز گران و مهیب برآورنده، در حال غریدن، فریادکنان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برزن
تصویر برزن
محله
فرهنگ واژه فارسی سره