جدول جو
جدول جو

معنی غردمبل - جستجوی لغت در جدول جو

غردمبل
کنایه از آدم چاق و قدکوتاه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

از آلات ورزش و آن میلۀ کوتاه فلزی است که در دو سر آن دو گلولۀ فلزی قرار دارد و یک جفت است و هنگام ورزش هر کدام را به یک دست می گیرند و دست ها را باز و بسته می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرمب
تصویر غرمب
غرنب، غرنبیدن، آواز مهیب و ترسناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هردمبیل
تصویر هردمبیل
بی نظم و ترتیب، بی قاعده
فرهنگ فارسی عمید
(غُ مُ)
نام والد یعقوب محدث. (منتهی الارب). کنیۀ وی ابویعقوب است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مردکش. مردم آزار. خوارکننده مرد:
ای بسا مالیده مردان را به قهر
پیشت آمد روزگار مردمال.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(غُ)
نره، یا نرۀ سطبر نرم فروهشتۀ ختنه ناکرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج العروس). گفته اند غرمول را در جانوران سم دار گویند. (از تاج العروس) ، نرۀ اسب. (دهار). قضیب اسب. (مهذب الاسماء) ، نرۀ درازگوش. (دهار). نره خر
لغت نامه دهخدا
(بَ بُ)
دهی است از دهستان آب سرده بخش چغلوندی شهرستان خرم آباد. کوهستانی و سردسیری و مالاریائی است. سکنۀ آن 120 تن می باشد. آب آن از چشمه علی بیک و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان سیاه چادربافی و فرش بافی است. راه مالرو دارد. ساکنین از طایفه بیرانوند بوده در ساختمان و سیاه چادر سکونت دارند و برای تعلیف احشام ییلاق و قشلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(غَ دِ)
مردم نامرد و بی جگر و ترسنده و واهمه ناک راگویند و معنی ترکیبی آن قحبه دل است چه غر به معنی قحبه باشد. (برهان قاطع). بددل که ضد شجاع است، زیرا غر به معنی قحبه است. (آنندراج). بیدل را غردل گویند زیرا غر به معنی قحبه است. (فرهنگ رشیدی) :
نیاید کار مردان از شتردل
که غردل هم نباشد مرد مقبل.
میر نظمی (ازفرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(غُ رُ)
در تداول شیرازیان آواز افتادن چیز سنگین در آب. (فرهنگ نظام). غرنب. گرمب
لغت نامه دهخدا
(دَ بِ)
از آلات ورزشی به صورت یک جفت وزنۀ کوچک که هر کدام را در یک دست گیرند
لغت نامه دهخدا
(غَ)
چند پشته است سرخ رنگ. (منتهی الارب). هی هضاب حمر... قال الشماخ:
محویین سنام عن یمینها
و بالشمال مشان فالغرامیل.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
جمع واژۀ غرمول. (اقرب الموارد) (معجم البلدان). رجوع به غرمول شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
از بلاد خوارزم و جرجانیه است. (نزهه القلوب ص 258)
لغت نامه دهخدا
(غِ رِ)
نام گروهی مردم است در ایران و هند که دائماً در حرکت هستند و اسباب چلنگری و غربال میفروشند و ایشان را نفر و فیوج و کولی و غربتی هم گویند. بعضی از اهل لغت آن را با قاف ضبط کردند لیکن زبان ایل مذکور فارسی است پس نامشان هم فارسی است که در آن قاف نیست. (از فرهنگ نظام). قرشمال. لولی. لوری. کولی. غربال بند. چینگانه. فیوج. غربتی، لوند، دشنامی است مزاح گونه که دختران را گویند
لغت نامه دهخدا
(بِ هََ بَ بَ تَ / تِ)
غافلگیرکننده. بناگاه نیش زننده. چشم دل کورکننده. فریبنده:
مال یکی مار خردمال گشت
میل مکن سوی خردمال مار.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
گروهی از نژادی خاص که در ممالک و نواحی مختلف حرکت کنند و خانه و مسکن ندارند و آداب و عادات مخصوص دارند و در باب اصل و منشا آنان اختلاف است غربال بند کولی غربتی، لوند، دشنامی است که به مزاح دختران را دهند
فرهنگ لغت هوشیار
آواز افتادن چیزی سنگین در آب، آواز تصادم سنگ یا چیزی سنگین با جسمی، آواز انفجار گلوله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غردل
تصویر غردل
ترسو جبان بی دل و جرات مقابل شجاع
فرهنگ لغت هوشیار
از ترکی هردن بیر بی سامان پریشان در هم بر هم هر که بی نظم بی قاعده: آمیخته بهرج ومرج
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی است که در ورزشهای بدنی بخصوص زیبایی اندام یکار رود و آنرا معمولا یک جفت است که هر کدام را در یک دست گرفته ضمن باز و بسته کردن دست عضلات بازو پشت بازو ساعد و کتف را تقویت میکند. یا دمبل صفحه یی دمبلی که وزن آن با اضافه کردن و کم کردن صفحات مختلف قابل تغییر است. یا دمبل قالبی دمبلی که وزن آن ثابت است و فابل کم و زیاد کردن نیست برای جثه های مختلف از 4 کیلویی تا 12 کیلویی (یک جفت) وجود دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غردیب
تصویر غردیب
تاغندست با بونه گاوی
فرهنگ لغت هوشیار
غرنبیدن غرنبش، بانگ و فریاد، بانگ و خروش بتشنیع چنانکه بهری بیرون و بهری اندورن گلو بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرمول
تصویر غرمول
نره ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرشمال
تصویر غرشمال
((غِ رَ))
کولی، کنایه از خوش بنیه، لوند، غرشمار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دمبل
تصویر دمبل
((دَ بِ))
آلتی است که در ورزش های بدنی به خصوص زیبایی اندام به کار رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غردل
تصویر غردل
((غَ رْ دِ))
ترسو، بی دل و جرأت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هردمبیل
تصویر هردمبیل
((هَ دَ))
بی نظم، بی قاعده، قاراشمیش، قر و قاطی
فرهنگ فارسی معین
قحبه، ترسو، جبون
متضاد: شجاع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی ترتیب، بی قاعده، بی نظم
متضاد: مرتب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ارقه، قرشمال، کولی، لوری، لولی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
غار دمبل
فرهنگ گویش مازندرانی
کنایه از: افراد چاقی که رخسار زرد دارند
فرهنگ گویش مازندرانی
خرتمبل، غردمبل
فرهنگ گویش مازندرانی
گوسفند دنبه دار
فرهنگ گویش مازندرانی