جدول جو
جدول جو

معنی غربیله - جستجوی لغت در جدول جو

غربیله
حرکاتی که در حالت رقص به قسمت های تحتانی بدن داده می شود، قر کمر، رقص کمر
غربیله کردن: حرکت دادن قسمت های تحتانی بدن در حالت رقص، قر کمر دادن
تصویری از غربیله
تصویر غربیله
فرهنگ فارسی عمید
غربیله
(غَ لَ / لِ)
حرکات و سکنات خواتین در وقت خاص. (آنندراج) ، حرکت دادن پیاپی قسمت تحتانی تن چنانکه غربال، آنگاه که با آن بوجاری حبوب کنند، کون و کچول. نوعی قر. غر.
- امثال:
نگاه به دست خاله (نه نه) کن، مثل خاله (نه نه) غربیله کن
لغت نامه دهخدا
غربیله
گربیله غر پارسی است حرکت پیاپی قسمت تحتانی بدن مثل حرکت غربیل (غربال)، نوعی قر کون و کچول. یا قرو غربیله. قر دادن به کمر ادا و اطوار، حرکات و سکنات زنان در وقت آرمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
غربیله
((غَ لَ یا لِ))
حرکت پیاپی قسمت تحتانی بدن مثل حرکت غربیل (غربال)
تصویری از غربیله
تصویر غربیله
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غربیل
تصویر غربیل
الک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، چاولی، پریزن، غرویزن، آردبیز، تنک بیز، پرویزن، موبیز، تنگ بیز، غربال، گربال، منخل، پریز، پرویز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرویله
تصویر خرویله
بانگ و فریاد بلند و رسا، صدای گریۀ بلند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرقبیله
تصویر پرقبیله
آنکه قوم و خویش بسیار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غربالی
تصویر غربالی
مانند غربال، شبیه غربال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غربله
تصویر غربله
غربال کردن، جدا کردن اشیای ریز و درشت یک جسم با ریختن آن در غربال و تکان دادن، کنار گذاشتن و جدا کردن افرادی از یک مجموعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زرنیله
تصویر زرنیله
ریواس، گیاهی علفی و پایا با ساقه های نازک سفید و ترش مزه که مصرف خوراکی دارد، چکری، ریواج، ریباس، رواس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سربیله
تصویر سربیله
بیلک، نوعی پیکان پهن یا دوشاخه، فیلک
فرهنگ فارسی عمید
(سَ لَ / لِ)
پیکان پهنی که مانند بیل باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(غَ چَ)
اقلیم و ایالتی در دلتای مصر است و میان دو جانب نیل. رشید و دمیاط قرار دارد، و از طرف شمال به دریای روم (مدیترانه) از مشرق به دقهلیه و از جنوب به منوفیه و از مغرب به ایالت بحریه محدود است. مساحت آن 5639 کیلومتر مربع و سکنۀ آن یک میلیون تن است. مرکز آن شهر طنطا است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ)
ریشی (قرحه ای) است و عرب آن را دبیله گوید. (از منتهی الارب ذیل دبیله). والجه. (منتهی الارب). کفگیرک. شیرپنجه: در تفجیر ریش غربیلک و تحلیل آن، برگ گیاه سعالی عجیب الفعل است. (از منتهی الارب ذیل سعالی)
لغت نامه دهخدا
(دُ نَ)
بیختن. (منتهی الارب) (آنندراج). به ماشوی بکردن. (مصادر زوزنی). به غربال بیختن. غربال کردن. غربال زدن. بوجاری کردن. الک کردن. و منه المثل: من غربل الناس، نخلوه. (اقرب الموارد).
- غربلۀ شهر، کشف حال مردم آنجا. غربل البلد، کشف حال من بها. (اقرب الموارد).
، پراکندن: غربله ، فرّقه . (ذیل اقرب الموارد) ، بریدن. (منتهی الارب) (آنندراج). پاره پاره کردن: غربل الشی ٔ، قطعه. (اقرب الموارد) ، کشتن و سائیدن قوم را. (منتهی الارب) (آنندراج) : غربل القوم، قتلهم و طحنهم، رفتن در زمین. غربل الرجل فی الارض، ذهب فیها. (اقرب الموارد) ، نوعی جماع. رجوع به مجمع الامثال میدانی چ تهران 1290 ص 334 و غربیله شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
غربال. (صراح اللغه) (آنندراج) (مقدمهالادب). در تداول عامه غربال را گویند. غلبیر. قلبیر (در ترکی آذری). منخل:
برین کهنه غربیل بر نان جو
همیدار در پیش تا جو درو.
فردوسی.
و شکر پاک کرده بکوبند و به غربیل فروگذارند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
چون نیامد بر سر غربیل هیچ
پای در گل خاک بر سر ریختیم.
عطار.
رجوع به غربال شود
لغت نامه دهخدا
(غِ)
گنجشک. در حدیث ابن زبیر آمده: اتیتمونی فاتحی افواهکم کانکم الغربیل. (اللسان از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ لَ)
فربهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تن آسانی، فراخی نعمت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نعمت و فراخی آن، رطوبت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ بی یَ)
باد دبور. رجوع به دبور شود. (صبح الاعشی ج 2 ص 167)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ربیله
تصویر ربیله
فربهی، تن آسانی، فراخزیستی، تری نمناکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغربیه
تصویر شغربیه
پشت پا زبانزدی در کشتی گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر بیله
تصویر سر بیله
پیکان پهنی که مانند بیل باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرباله
تصویر پرباله
خانه تابستانی، بالاخانه غرفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرحیله
تصویر پرحیله
نیرنگ باز، مکار، دغل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرویله
تصویر خرویله
فریاد بلند و رسا، گریه بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طربیله
تصویر طربیله
اسپانیای تازی گشته شبدر از گیاهان شبدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برباله
تصویر برباله
اسارون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسبیله
تصویر اسبیله
اسبله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غربیه
تصویر غربیه
مونث غربی خاوری خور بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غربیل
تصویر غربیل
غربال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غربله
تصویر غربله
از ریشه پارسی گربال کردن بیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرنیله
تصویر زرنیله
ریواس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربیله
تصویر سربیله
((~. لَ یا لِ))
پیکان پهن، تیر دو شاخه، بیلک هم گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غربیل
تصویر غربیل
((غَ))
غربال
فرهنگ فارسی معین
الک، پرویزن، غربال، منخل، خاک بیز، سرند
فرهنگ واژه مترادف متضاد