- غربتی
- کولی، اندوهگین منسوب به غربت، کولی قرشمال غریب شمار
معنی غربتی - جستجوی لغت در جدول جو
- غربتی
- منسوب به غربت، کولی، قرشمال، بیگانه، اجنبی، بازی درآوردن فریاد و جنجال بی اندازه کردن
- غربتی
- کولی، لولی، غرشمار، غریب، کنایه از آنکه نسبت به قوانین اجتماعی بی اعتناست
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کاسه آبخوری، جام جام می، ریسمان نازک کاسه آب خوری، جام شرابخوری، ریسمانی بغایت باریک و نازک و لطیف
پیاله، جام، ریسمانی بسیار باریک و نازک
با فوریت و شدت
ناشناختگی
دور شدن، دور شدن از شهر خود، دوری از وطن، جای دور از خانمان که وطن شخص نباشد، برای مثال درشتی کند بر غریبان کسی / که نابوده باشد به غربت بسی (سعدی - ۱۲۵)
مقابل شرقی، مربوط به غرب، قرارگرفته در غرب، تهیه شده در غرب، از مردم غرب مثلاً غربی ها آمده بودند به کشورمان
جلف و بدکار
مقابل شرقی، مغربی، منسوب به غرب
دور شدن، غریب شدن، جدائی از وطن و دوری از خانمان
((غَ))
فرهنگ فارسی معین
منسوب به غرب، از مردم شمال آفریقا، مراکشی. در اصطلاح مورخان عهد مغول به خراسان و مازندران و عراق و آذربایجان و موصل و گرجستان و روم شرقی اطلاق می شده
West, Western
западный
westlich
західний
zachodni
ocidental
occidental
occidental
occidentale
westelijk, westers
पश्चिमी
غربيٌّ
서쪽의 , 서양의
מערבי
西の , 西洋の
magharibi
ตะวันตก